پوجای شری آدیشاکتی
کابلا، ایتالیا، 25 مه 1997
امروز قصد داریم پوجای آدیشاکتی را انجام دهیم. صحبت در مورد آدیشاکتی کاری دشوار است، چون راحت نمیشود درک کرد که آدیشاکتی قدرت ساداشیواست.
ساداشیوا خداوند متعال است. آدیشاکتی طبق گفته برخی افراد، نَفَس اوست. برخی میگویند آدیشاکتی آرزوست و برخی میگویند که او کل قدرت ساداشیواست و ساداشیوا هیچ کاری را بدون قدرتهای او نمیتواند انجام دهد.
این موضوع توسط بسیاری از افراد در کتابهای مختلف، به شکلهای گوناگون شرح داده شده است. ولی در واقع نیازی نیست که به پیشزمینه خلق آدیشاکتی بپرداریم، چرا که حداقل هفت سخرانی احتیاج دارد. ولی ما به زمانی که آدیشاکتی کارش بر زمین را آغاز کرد خواهیم پرداخت.
اولین چیزی که باید بدانیم آن است که او کندالینی را در خود مادر زمین خلق کرد و شری گانشا را از مادر زمین آفرید، این خیلی جالب است.
بنابراین مادر زمین به موضوعی بسیار مهم برای ما تبدیل میشود. اگر ما ندانیم که چطور به مادر زمین احترام بگذاریم، نخواهیم دانست که چطور به خودمان احترام بگذاریم.
تجلی آدیشاکتی درون شما کندالینی است، بدون شک؛ که آن بازتاب آدیشاکتی در شماست. ولی این بازتاب در مادر زمین نیز نمایان شده است، همان طور که همه شما میدانید، به شکل مکانهای مختلف، کشورهای مختلف، شهرهای مختلف، به صورت پدیدار گشتن چاکراها و مخلوقات آدیشاکتی.
ابتدا این خیلی مهم بود که یک مادر زمین بسیار مقدس برای انسانها خلق شود تا بر آن متولد شوند.
بنابراین بازتاب آدیشاکتی به شکل کندالینی، ابتدا بر مادر زمین بود.
باید گفت، کندالینی یک ذره از آدیشاکتی است، یا میشود گفت که کندالینی آرزو، آرزوی پاک آدیشاکتی است.
پس آدیشاکتی آرزوی، آرزوی کامل ساداشیواست و کندالینی، آدی کندالینی، آرزوی، آرزوی کامل آدیشاکتی است.
حال این یکی، ابتدا در مادر زمین، درون مادر زمین تجلی یافت.
درون مادر زمین، کندالینی به شکلی بالا آمد که بخش درونی مادر زمین را تا سرحد امکان خنک کرد و بعد بر سطح زمین به شکل چاکراهای مختلف آشکار شد.
پس شباهت فوقالعادهای را بین ویراتا، مادر زمین و انسانها داریم. اگر بازتاب آدیکندالینی بر همه آنها افتاده است، پس باید ارتباط مهمی بین آنها باشد.
انسانها چگونگی ارتباطشان با مادر زمین را درک نمیکنند. این کندالینی از چاکراهای مختلف عبور کرد، مراکز مختلف را در مادر زمین خلق کرد و سرانجام از کایلاش بیرون زد.
و من نمیدانم چند نفر از شما در کایلاش بودهاید، آنجا میبینید ارتعاشات فوقالعادهای از کایلاش بیرون میآید.
حالا با این برخورد توهینآمیزی که به مادر زمین داریم، در واقع داریم به آدیشاکتی توهین میکنیم. بنابراین راههای زیادی برای احترام به مادر زمین وجود دارد.
یعنی در هند یک سنتی بود که اول، وقتی از رختخواب بلند میشدی و پایت را بر مادر زمین میگذاشتی، باید میگفتی: “ای مادر زمین، لطفا مرا ببخشید چرا که پایم را بر شما میگذارم.”
همه حرکات مادر زمین با این کندالینی درونی کنترل میشود، که بازتاب آدیشاکتی است. جاذبهای هم که دارد تجلی کندالینی مادر زمین است.
حالا چرا ما داریم در این سیاره زیبا رنج میبریم، به این خاطر که ما به آنچه باید بیشترین احترام را بگذاریم، احترام نمیگذاریم. حالا این که باید به مادر زمین احترام گذاشت، به چه معناست؟ به این معناست که باید به هر چه بر زمین خلق شده است، با حرکت زمین، به وسیله دریا، به وسیله عناصر، باید احترام گذاشت.
مشکل امروز آلودگی است، تمام چیزهایی است که مردم از آن صحبت میکنند. علت واقعی آن این است که مردم اهمیت تمام این پنج عنصری را که پشتیبان زندگی ما هستند درک نکردند.
پس برای احترام به مادر زمین، مردم پوجای بْهومی را انجام میدهند. خیلی از افراد وقتی که دارند خانهای را میسازند، پوجای بْهومی را انجام میدهند، بدین معنی که آنها به مادر زمین احترام میگذراند، چون اگر به او احترام گذاشته نشود، ممکن است زلزلهای رخ دهد، که یعنی مادر زمین درک میکند، میداند و عمل میکند. او به شکلی عمل میکند که انسانها نمیفهمند چرا چنین اتفاقاتی رخ میدهد.
حال میشود گفت که، در مکانی به نام لاتور، روز چهاردهم شری گانشا بود و آنها باید مجسمهها را در دریا یا در رودخانه غوطهور میکردند، برای همین همه برای آواز خواندن و رقصیدن بیرون رفتند. بعد از برگشتن از آنجا، همگی شروع کردند به میخوارگی و میخوارگی اصلا مورد پسند مادر زمین نیست. اگر شما مست باشید و در خیابان راه بروید زمین خواهید خورد. با این میخوارگیشان، یک زلزله بزرگ هم از راه رسید و تمام کسانی که داشتند میرقصیدند، مشروب میخوردند، همه آنها با آن زلزله توسط مادر زمین بلعیده شدند. فقط دور تا دور مرکز ما را که آنجاست، فاصله زیادی در بر گرفته بود، ولی هیچ اتفاقی برای مرکز ما نیفتاد و با آن زلزله حتی یک دانه ساهاجایوگی هم با آن نابود نشد.
ما این را درک میکنیم چون ساهاجایوگی هستیم، چطور مادر زمین عمل کرد، تا کسانی که ساهاجایوگی بودند را نجات دهد. بنابراین مادر زمین درک خیلی بالایی نسبت به قدیسین دارد. مادر زمین میداند که چه کسی قدیس است، او پاهای یک قدیس را میشناسد و برای همین، میدانید که خیلی چیزها خلق شد؛ مثلا موسی، او به دریا رفت و مادر زمین برای آنها بالا آمد، تا رد شوند. اگر همه یهودیها هم میرفتند، فایدهای نداشت، ولی این موسی و قداست او بود که مادر زمین شخصا بالا آمد و کمک کرد.
به همین شکل موقعی که راما داشت پل بزرگی بین لانکا و هند میساخت، مادر زمین به شکل یک پل بالا آمد.
پس ما نباید مادر زمین را به خاطر هر اتفاق ناگواری که بر زمین اتفاق میافتد دشنام دهیم. اگر مردم پرهیزکار باشند، همیشه مورد حفاظت مادر زمین خواهد بود. او همیشه سعی میکند به آنها هر چه بخواهند را بدهد.
همین مسیر کوچکی که اینجا در کابلا داریم را در نظر بگیرید، رزها چنان بزرگند، چنان بزرگند که شما چنین اندازه بزرگی را در هیچ کجای دنیا نمیتوانید پیدا کنید. ولی ما اینجا چنین رزهای بزرگی داریم.
در پراتیشتان، ما گلهای آفتابگردانی به این بزرگی داشتیم. یک مرد نمیتوانست آن را بلند کند.
حالا چطور اینها همه در جاهای خاصی اتفاق میافتد؟ این مادر زمین است که میداند چه کسی اینجا زندگی میکند، چه کسی رویش، یا به عبارتی روی خاکش راه میرود، چون مادر زمین ارتعاشات را درک میکند.
حال، محلهای خاصی را میگوییم خیلی مقدس هستند. چطور کشف کردهاند که این مکانها مقدسند؟ به خاطر نیروهای مغناطیسی. نیروهای مغناطیسی در انگلستان، من شگفت زده شدم، در محلی به نام آکستِد که ما زندگی میکردیم، از روی هم عبور میکردند. آنها از دیرباز عبور میکردند ولی ما بعدا آنجا زندگی کردیم. پس مادر زمین نیز کارها را برای افراد مقدس ترتیب میدهد.
خیلی جالب است که ببینید چطور مادر زمین شما را به شیوهای مناسب هدایت میکند.
یعنی نمیدانم چند تا مثال میتوانم برایتان بیاورم. ولی ما ارزش قوه ادراک مادر زمین و حمایت عاشقانه او از تمام قدیسین را متوجه نمیشویم.
به همین ترتیب ما باید بفهمیم چطور کل اتمسفر، باران، در زمان مناسب میبارد، ماه، خورشید، همه چیز به شکلی زیبا عمل میکند چون میدانند او یک قدیس است. آنها میدانند که اینها افراد مقدسی هستند که اینجا نشستهاند. آنها میدانند که آنها افراد پاکی هستند، این که آنها جوهره زندگی هستند و از آنها باید مواظبت کرد، آنها را باید مراقبت کرد و باید دغدغه آنها را داشت. او برای کسانی که هیچ فایدهای ندارند، دغدغهای ندارد.
مثلا حالا برای حج، افراد زیادی رفتند و خیلیها کشته شدند. یک عده به آمارنات رفتند و کشته شدند چون آنها قدیس نبودند، فقط آدمهای مقدسمآبی که به مراسمی میروند که در تشخیص مادر زمین هیچ فایده و سودی برای آنها ندارد.
اما هیچ کس از این درس نمیگیرد، هیچ کس درس نمیگیرد. وقتی افراد زیادی که مثلا به آمارنات میرفتند، کشته شدند، پاکستان گفت: “ببینید، آنها نباید به آمارنات میرفتند، آن یک جای قلابی است، چرا رفتند آنجا؟ و با رفتن به آنجا چیزی که ثابت شد آن است که آنجا مکان مقدسی نیست.”
ولی وقتی مورد حج اتفاق افتاد، آنها حرفی برای گفتن نداشتند، آنها نمیدانستند چطور این بازار حج را توضیح بدهند و کشتن … مردن این همه آدم را. دلیل آن این است که این افراد همیشه در حال حج رفتن بودند.
یک بار در اثر هجوم جمعیت سی و دو هزار نفر مجروح شدند، آسیب دیدند و کشته شدند. حالا همین است. حالا چیزی که مادر زمین میخواهد به ما بگوید آنست که رفتن به این مکانها، مکانهای مقدس، آنها واقعا مقدسند، شکی نیست، با رفتن به این مکانهای مقدس، شما به هیچ رشد معنوی نمیرسید. شما با رفتن به این مکانها که واقعا مقدس هستند به هیچ چیز نمیرسید. این را نمیشود زیر سوال برد. آنها مکانهای مقدسی هستند.
حتما شما میدانید که من در چیندوارا به دنیا آمدم، و مکه و چیندوارا بر همان مدار راس السرطان هستند. چطور میشود؟ مکه چیست؟
مکه مکِّشواراشیو است – مکه یک شیوا است.
چرا حضرت محمد از مردم خواست که یک سنگ را تقدیس کنند؟ او به سنگها عقیده نداشت، او مخالف هر نوع بتپرستی بود؛ پس چرا او گفت این سنگ سیاه که آنجاست باید تقدیس شود؟ و به این منظور مردم باید به آنجا بروند. دلیلش چه بود؟
چون او میتوانست ارتعاشات را احساس کند، او میتوانست احساس کند که آن یک سوایامبْهو است، برای همین او این را گفت.
برای همین همه مسلمانان دیوانهوار دارند آنجا میروند. با رفتن به آنجا هیچ کسی پیشرفت نکرده است، من هیچ کسی را ندیدهام که با رفتن به مکه پیشرفت کرده باشد. این صرفا یک جور مراسم است.
آنها فکر میکنند اگر آنجا بروند، فردا که مردند به خدا خواهند گفت: “الان ببین، ما یک مدرک داریم، ما به مکه رفتهایم.”
مثل پاپ ما که یک زمانی مدرک میداد که وقتی میروی بهشت، میتوانی مدرک را نشان دهی که حالا یک مسیحی واقعی هستی.
به همین ترتیب، تمام این چیزهای ساختگی پدید آمدند، ولی یک حقیقتی پشت آن هست. فرق آن این است که حقیقت برای افراد حقیقی است نه برای افراد قلابی.
ولی این تشریفات مذهبی خیلی زیاد شده است. مثلا در هند ما سوایامبْهوهای زیادی داریم که بگویم آنها هم توسط کندالینی ایجاد شدهاند و واقعا تقدیس شدهاند.
من در اکثر این جاها بودهام و در تعجبم که بیشتر پوجاریها دچار یک نوع بیماری جدی بودند. مثل یکی که فردی فلج بود. او گفت: «ما اینجا به خدا خدمت میکنیم و شما گفتید که این سوایامبْهو است، پس مادر، چطور و چرا ما دچار این بیماری هستیم؟
من گفتم: “چون شما فقط دارید پول درمیآورید. شما نمیتوانید از خدا کسب درآمد کنید.
اگر نمیخواهید به خدا خدمت کنید، اینجا نمانید، ولی اگر میخواهید به خدا خدمت کنید، آنوقت میتوانید اینجا بمانید، ولی از این راه کسب درآمد نکنید.”
این بسیار رایج است، من دیدهام، کسانی که پول درمیآورند فلج میشوند، من این را دیدهام.
این درک بسیار عمیقی است که تمام عناصر، مادر زمین، هر کدامشان راجع به هر چیزی دارند. چون کندالینی آنها مثل کندالینی شما نیست که با آن که خودش پاک است ولی به خاطر کشمکشهای انسان، اشتباهات انسان، ایگو، سوپر ایگو و تمام این مزخرفات، کندالینی آن قدر حساس نیست و به شما هم نمیگوید که چه اتفاقی دارد میافتد.
کندالینی باید خیلی هشیار باشد و از نظر معنوی درون شما بسیار حساس باشد که با آن شما بتوانید فورا بگویید به چه فکر میکنید، چه میدانید و چه میفهمید، در مورد همه چیز.
ولی مشکل اینجاست که چنین چیزی وجود ندارد. چرا شما نباید اینقدر حساس باشید؟
بر عکس، دیدهام اگر ذهن آنها خلاف کسی عمل کند، آنها فورا میگویند: “شما در اینجا دچار گرفتگی هستید، شما در آنجا دچار گرفتگی هستید، شما در آنجا دچار گرفتگی هستید.” در واقع کسی که دارد آن را میگوید، گرفتگی دارد.
پس با این حساب باید دانست که اگر ما بازتاب واقعی آدیشاکتی هستیم، پس باید پاک باشیم، کاملا پاک، مثل برف سفید باشیم. حتی اگر یک قطره سیاه هم – برای همین است که من امروز ساری سفیده پوشیدم – روی برف بیفتد، آن را نشان میدهد.
شما باید آنقدر سفید باشید که هر چیزی، هر نقطه ریز سیاهی هم باید توسط شما دیده شود و در دیگران هم توسط شما احساس شود.
اگر چنین بلندایی با زندگی پاک، با اندیشه پاک، با قلبی پاک به دست آید، لازم نیست هیچ چیزی را دستکاری کنید؛ نه، اصلا احتیاجی نیست. همه چیز مثل مادر زمین طبیعی است. آیا او چیزی را دستکاری میکند؟ به هیچ وجه.
فقط ببینید چقدر او خودبخودی است. شما یک دانه را در مادر زمین بگذارید و ببینید چطور جوانه میزند. او بسیار خودبخودی است، فعالیت او بسیار خودبخودی است، ما هرگز از آن تعجب نمیکنیم.
انواع گلها را ببینید، انواع عطرها را ببینید، انواع بوتهها و درختها را ببینید، چطور او با چنین تعادلی در هر مکانی آنها را سبز میکند. در هر اتم و مولکول کوچکی از آن مادر زمین شعور وجود دارد.
پس در مقابل ما بهترین بازتاب آدیشاکتی وجود دارد و آن همین مادر زمین است.
پس ابتدا ما باید به مادر زمین احترام بگذاریم.
من شما مردم را دوست دارم چون روی زمین مینشینید، این خیلی خوب است. برای مدیتیشن اگر شما بتوانید روی مادر زمین بنشینید این فوقالعاده خوب خواهد بود، چون ویژگی خاص مادر زمین، که من هم متاسفانه دارم، آن است که مشکلات شما را جذب میکنم.
او هم مشکلات شما را جذب میکند و وقتی مشکلات شما را جذب کند، شما از دست آن مشکلات بدون هیچ سختی راحت میشوید.
پس اگر مثلا نمیتوانید روی زمین بنشینید، یک سنگ بردارید، بهتر است، یا یک تکه مرمر، یا چیزی طبیعی را داشته باشید که باید سعی کنید روی آن بنشینید.
ولی اگر روی پلاستیک بنشینید و مدیتیشن خودتان را انجام دهید، من نمیدانم چه چیزی قرار است به شما کمک کند، پلاستیک؟ برای همین است که من همیشه از شما میخواهم که از چیزهای طبیعی استفاده کنید، چون چیزهای طبیعی میتوانند به خوبی مشکلات شما را جذب کنند. در هر صورت به شکل غیرطبیعی هم داریم زندگیمان را میکنیم. میدانید هم به روش فیزیکی و هم به روش ذهنی.
به روش ذهنی کاری که میکنیم آن است که ما مدام بحث میکنیم، دلیل میآوریم، همین طور بیوقفه ادامه پیدا میکند! هیچ وقت تمامی ندارد. آدم حتما با این چیزها سردرد میگیرد.
ولی اگر خودبخودی باشید، اگر خیلی خودبخودی باشید، فورا میفهمید طرف دیگر سعی دارد چه کار کند، چه بگوید یا چه مطلبی را برساند.
خیلی لازم نیست به آن فکر کنید، چون شما میتوانید حتی فکر طرف دیگر را جذب کنید. جذب کردن به این معنی نیست که چیز بدی از آن شخص بگیرید، بلکه این مثل الک کردن است. شما آنچه که فرد دیگر دارد میگوید را جذب و آن را الک میکنید.
حالا مشکل این آدیشاکتی این است، که من تصمیم گرفتم که همه شما را وارد بدنم کنم، همه شما را جذب کنم. این بازی خطرناکی است، این را میدانم.، ولی من این بازی را انجام دادم، چون در این برهه از زمان، قرار است کاری بکنم، این که باید شما را در بدنم جذب کنم.
پس با شما، تمام مشکلات شما هم به من وارد شدهاند، تمام دردسرها هم به من وارد شدهاند. ولی با جذب آن، میدانید، مثل اقیانوسی است که شما را در آن قرار دادهاند و شما پاک میشوید. ولی اقیانوس چه؟ اقیانوس همچنان مشکلات شما را دارد و این چیزها معطل هستند و آنها بسیار دردسر سازند.
بنابراین بهترین کار برای شما پاکسازی خودتان است. پاکسازی از طریق دروننگری بسیار مهم است. ولی به معنای فکر کردن نیست، هرگز به معنای فکر کردن نیست.
اما درون نگری یعنی مدیتیشن و این که همه شما باید مدیتیشن کنید.
باید برایتان تعریف کنم، ما جلسه لیدرها را داشتیم و آنها آمدند بیرون و در اتاق نشیمن نشستند. به محض این که دور هم جمع شدند، دل درد شدیدی گرفتم و به چنان اسهال بدی دچار شدم که باورتان نمیشود. حالا چه کسی آن مشکلات را داشته، من نمیدانم. چه کسی آن مشکلات را آورده، من نمیدانم.ولی به عنوان یک مادر، به عنوان یک مادر، من به چیزی اهمیت نمیدهم، تا وقتی که همه شما خوب و پاک شوید.
درست مثل مادر زمین که از شما مراقبت میکند، من هم از شما مراقبت میکنم. و درست مثل مادر زمین که شما را دوست دارد، من هم شما را دوست دارم، چه شما بد باشید یا خوب، اهمیتی ندارد.
اما میتوانید این لطف را به من داشته باشید که سعی کنید واقعا ساهاجایوگیهای خوبی باشید، نه از آن آدمهای خودنما، نه از افراد تاجر مآب، نه آنها که فقط فکر میکنند، نه افراد اهل مجادله، نه آنها که از دیگران انتقاد میکنند؛ اگر شما سعی کنید هر روز فقط ده تا پانزده دقیقه مدیتیشن کنید، مطمئن باشید که سلامتی من درجه یک خواهد بود.
چون تزریق شماها را به درون قبول کردهام و آنها زندگی مرا به خاطر هیچ و پوچ به عذاب میاندازند.
پس ببینید، حالا این خطری هست که به جان خریدهام و من مطمئنم که شما افراد بسیار عاقلی هستید و میفهمید که نباید مادرتان زجر بکشد. این گاهی یک مصلوب شدن هر روزه برای من است میدانید؛ و من نمیدانم چه بگویم.
مثلا یک روز در دهلی، یک آقایی که لیدر است پیش من آمد تا مرا ببیند و یکی از پاهای من این طوری شد و به شدت درد گرفت.
یعنی نمیدانستم به او چه بگویم که: “همین الان برو بیرون»، چون نمیتوانستم که ناراحتش کنم، میدانید. ولی گفتم: “چه شده، کجا بودهای، چکار کردی؟” و او فهمید و رفت بیرون و واقعا پایم بهتر شد.
نزدیک بودن هم به نظرم اثر دارد، چون اگر یک مردی مثل او یا زنی مثل او پر از مشکل باشد و آن خانم خیلی زیاد به توجه من نزدیک شود، آن وقت دیگر باید تسلیم شوم، اینطوری است.
درک خیلی سادهای که باید داشت این است: “چرا ما در ساهاجایوگا هستیم؟”
ما در ساهاجایوگا هستیم تا رشد کنیم، تا به بالا و بالاتر برویم، مثل همان آوازی که دیروز خواندید.
دیروز آنطور که شما از اشتیاقتان برای بالا و بالاتر رفتن میگفتید، خیلی لذتبخش بود. این واقعا لذت بخش بود، شکی نیست. ولی ما برایش چکار میکنیم، چه تلاشی برایش میکنیم، باید دید.
به طور جدی باید فکر کنیم، آیا ما مدیتیشن میکنیم؟ آیا کاری میکنیم که دیگران را هم بالا ببریم؟ که به دیگران خودآگاهی بدهیم؟
بخصوص زنان را دیدهام، خیلی این کار را انجام نمیدهند، که خیلی بد است، چون شما مادر هستید. شما باید تمام هم و غم خودتان را به کار گیرید تا به دیگران خودآگاهی بدهید..
ولی مردان از آن نظر بیشتر فعال هستند و زنان نه. برای همین کار برعکس انجام میشود. حالا از یک طرف مردان را داریم که به نظرم فعال هستند ولی مدیتیشن نمیکنند. زنان مدیتیشن میکنند و مردان کار بیرون را انجام میدهند، به نوعی کار پاره وقت است، یا میشود گفت که یک تقسیم کار خوبی است که: “شما در خانه مدیتیشن کنید و ما میرویم بیرون.” این کار به نتیجه نخواهد رسید.
پس باید مدیتیشن کرد و باید برای گسترش ساهاجایوگا بیرون هم رفت. هر دو کار باید انجام شود. بر فرض شما مدیتیشن کنید و ساهاجایوگا را گسترش ندهید، شما هیچ وقت رشد نخواهید کرد. چون بالاخره این کندالینی، میدانید، او یک زن عاقل است، او بسیار عاقل است. او با خودش میگوید: “چرا باید من از او یک قدیس بسازم؟ فایدهاش چیست؟”
ساهاجا یوگا فردگرا نیست، برای این نیست که یک نفر قدیس شود و یک جایی بنشیند، چنین چیزی نیست.
به درد یک نفر یا خود شخص نمیخورد، ساهاجایوگا فردگرا نیست. یک رویداد جمعی است.
پس اگر کمکی به جمع نمیکنید، کندالینی میگوید: “باشد، همینطوری راحت باش»، درست مثل بدن ما.
ببینید، در بدن ما اگر یک عضوی بگوید:«خیلی خوب، الان من خوبم، نمیخواهم کاری بکنم،” یا یک سلولی بگوید که: “الان نمیخواهم رشد کنم، مشکلی نیست. چرا باید نگران کل بدن باشم؟”، این فایدهای ندارد.
ساهاجایوگا زنده است، یک موجود زنده است، صد بار به شما گفتهام که اگر یک موجود زنده باشد، باید رشد کند، باید رشد کند و نیز جذب هم بکند.
برای داشتن انرژی شما باید مدیتیشن کنید و شما باید رشد کنید. اگر شما رشد نکنید کارتان تمام است. دیگر شما یک ساهاجایوگی نیستید. من اسم کسی را که حتی به یک نفر خودآگاهی نداده، ساهاجایوگی نمیگذارم. نمیتواند یک ساهاجایوگی باشد، ساهاجایوگی باید به دیگران خودآگاهی بدهد. سوای کارهای دیگر، کار اصلی باید این باشد که چطور ما به دیگران خودآگاهی بدهیم.
تا وقتی ما واقعا از آن جنبه زندگی مراقبت نکنیم، هرگز و هرگز در ساهاجایوگا رشد نخواهیم کرد.
مثلا حالا، خودتان را جای من بگذارید. من خوبم، من تکمیل هستم، من هیچ مشکلی ندارم.
ولی چرا باید انقدر سخت کار میکردم و این همه ساهاجایوگی میخواستم، چرا؟ این نبود که… من حتی لازم نیست رشد کنم، من از قبل بیش از حد هم رشد کردهام. لازم نیست این کار را بکنم، ولی چرا؟ چه احتیاجی هست؟
احتیاجش به این شکل است، احتیاج به عشق ورزیدن است. من آنقدر عشق دارم که باید آن را هدایت و منتقل کنم. اگر نکنم، خفه خواهم شد، من نمیتوانم خودم را دوست داشته باشم.
پس این عشق باید منتشر شود. به این منظور باید شما مردم را داشته باشم که بتوانید این عشق را بردارید و به دیگران بدهید و آنها را خوشحال کنید.
این یک نوع چشماندازیست که من دارم و در این زمانه خاص، این وعده توسط افراد زیادی، توسط قدیسین زیادی داده شده بود و کاملا مشهود است که همه شما مخصوصا برای این کار انتخاب شدهاید.
حال این که تا چه حد شما اهمیت خودتان را درک میکنید نکته دیگریست. شما این کار را برای رستگاری خودتان انجام میدهید، باشد، شما مدیتیشن میکنید. ولی اگر این عشق را، عشق خداوند را هدایت و منتقل نکنید، فایدهاش چیست؟
حالا تصور کنید من چیزی را خیلی خوب تعمیر کنم. من این وسیله را خوب تعمیر کنم، درستش کنم، همه چیز و صحبت نکنم، داشتن آن چه فایده دارد؟
به همین شکل، اگر شما سخت کار کنید، من کسانی را میشناسم که چهار صبح بلند میشوند، دوششان را میگیرند، مدیتیشن میکنند، مینشینند، شب هم دوباره برای مدیتیشن مینشینند. ولی هیچ وقت بیرون نمیروند، هیچ وقت با بقیه حرف نمیزنند، هیچ وقت ساهاجایوگا را گسترش نمیدهند. آنها عشق الهی را به دیگران نمیدهند، بنابراین چطور این مشکل بزرگ این دنیا که عشق ندارد حل خواهد شد؟ دنیا هیچوقت عشق الهی را نشناخته است.
این عشق باید به آنها داده شود. آنها باید این عشق الهی را، این قدرت آدیشاکتی را حس کنند. آنها باید آن را بشناسند.
در غیر این صورت، باید گفت، شما خودخواه بودهاید که یک مدت زیادی این همه عشق داشتهاید و آن را به دیگران ندادهاید.
برای همین است که گاهی ساهاجایوگا در خلق یک شخصیت مناسب و متعادل در یک انسان شکست میخورد.
بعضیها اینطور هستند، که حالا برفرض یک ساهاجایوگی با ساهاجایوگی دیگری ازدواج کرده، یک چنین وضعیتی را تصور کنید. حالا آرزوی من این است که تفاهم کاملی بین آنها به وجود آید، عشق به یکدیگر پیدا کنند، ولی عشق برای ساهاجایوگا و برای دیگران داشته باشد. این تنها راهی است که ما میتوانیم ازدواج را در ساهاجایوگا توجیه کنیم، در غیر اینصورت چرا باید آنها ازدواج کنند؟
ولی چنین نمیشود. اتفاقی که میافتد آن است که وقتی ازدواج میکنند، آنها یا با هم دعوا میکنند، آنها تقاضای طلاق میکنند؛ اگر از بخت خوب چنین اتفاقی نیفتد، چون در ساهاجایوگا خیلی راحت میشود ازدواج کرد، میدانید.
اگر این اتفاق نیفتد، آن وقت آنها شروع میکنند به داشتن خانواده خودشان، خانه خودشان، آنها دوباره خیلی کوچک، خیلی خیلی کوچک و خیلی محدود میشوند.
آیا برای این به ساهاجایوگا آمدید؟
شما باید مسئولیتتان را بشناسید.
این مادر زمین را ببینید، چطور او مسئولیت خودش را میداند. او از چیزی به جز خاک و مقداری گل ساخته نشده است، ولی به آن نگاه کنید. چطور هشیار هست، چطور حواسش است، چطور مشکلات را حل میکند، چطور متوجه است، چطور مراقب است. در حالی که شما، با آن که اینقدر با همه چیز مورد رحمت هستید، آیا به فکر بخشیدنش به دیگران هستید؟
با دوازده تا شاگرد، مشکل مسیحیت هر چه بود، یعنی باید گفت کارشان اصلا خوب نبود، ولی با این حال مسیحیت گسترش پیدا کرد. اسلام هم که کارشان خیلی خوب نبود، گسترش پیدا کرد.
همه آنها که کارشان بد بود اینقدر گسترش پیدا کردند، چرا ساهاجایوگا که کارش خوب است نه؟ ساهاجایوگا باید گسترش یابد، باید که به جاهای مختلف برود.
امتحان کنید و ببینید کجا میتوانید بروید و از آن صحبت کنید و کار خیری برای دیگران بکنید و به آنها به نحوی کمک کنید که از این بدبختی فراگیر، از این غم و نابودی بالا بیایند.
زمان بسیار کوتاه است و به نظر من اگر شما به زمان توجه کنید، سرعتی که با آن ما حرکت میکنیم خوب نیست. ما باید بسیار سریعتر باشیم، ما باید بسیار جلوتر برویم و ما باید ساهاجایوگیهای بسیار بیشتری را با تلاش مداوم و بسیار متمرکز خود خلق کنیم.
ولی برای ما، این یک موضوع حاشیهای است، میدانید، موضوعی فرعی است، ساهاجایوگا موضوعی فرعی است.
و به همین دلیل است که ما در مسئولیت خود ناموفق هستیم.
ما باید از مادر زمین یاد بگیریم.
شاید بگویید که: “ماتاجی، چطور میتوانیم مثل شما باشیم؟ هر چه باشد شما آدیشاکتی هستید.”
خیلیها این را میگویند؛ “شما آدیشاکتی هستید، که چه؟ میدانید شما با یک انگشت میتوانید چیزها را به راحتی حرکت دهید.”
ولی چرا من باید این کار را بکنم؟ چرا باید این کار را بکنم؟ چه احتیاجی هست؟ پس در آن بازتابی که شما من هستید، در آن بازتابی که مادر زمین من است، در آن خلقت زیبایی که درون شماست، شما باید بسیار نسبت به نیاز جهان حساس باشید.
نیاز جهان چیست؟ امروز، اگر شما شکست بخورید همه چیز برای همیشه شکست خواهد خورد. تنها افراد خیلی کمی باقی خواهد ماند. پس چیزی که برای شما لازم است آنست که ساهاجایوگا را گسترش دهید، چون این عشق فقط مختص به شما نیست. فقط برای این نیست که شما از آن لذت ببرید، بلکه برای آن است که تا به هر تعداد ممکن در این دنیا بتوانند از آن لذت ببرند.
بنابراین ما امروز باید تصمیم بگیریم که به عنوان فرزندان آدیشاکتی، باید همه جا برویم، به هر کجا، هر گوشهای، باید فریاد بزنیم و باید با صدای بلند بگوییم که در چه زمانی داریم زندگی میکنیم و شما به عنوان یک ساهاجایوگی به چه مسئولیتی باید عمل کنید.
حتما دلیلی داشته که شما اینجا هستید. مثل آن اوایل که ساهاجایوگیها از من میپرسیدند: “مادر من زندگی قبلی، این بودم؟ من زندگی قبلی شیواجی بودم؟” من میگفتم: “فایدهاش چیست؟ شما هر کسی ممکن است بوده باشید، ولی آن کسی که امروز هستید خیلی بالاتر است.”
سعی کنید بفهمید. شاید مثلا شما ناپلئون بودید، ممکن است مثلا یکی از پادشاهان یا ملکهای بودهاید جایی. که چه؟ آنها چکار میکردند؟ آیا آنها کندالینی کسی را بالا بردند؟ آیا آنها قدرتی داشتند؟
حتی شاگردان مسیح یا حتی شاگردان حضرت محمد، هر کسی – آیا این کار را میکردند؟ آیا هیچ درکی از کندالینی داشتند؟ آیا هیچ عشقی به دیگران داشتند، که باید به آنها خودآگاهی بدهند؟
یک تعداد صوفی وجود داشتند، آنها هیچ وقت به کسی خودآگاهی ندادند. قدیسین زیادی بودند که هیچوقت به کسی خودآگاهی ندادند. حضرت محمد هیچوقت به کسی خودآگاهی نداد. گواتام بودا هیچ وقت به کسی خودآگاهی نداد، فکرش را بکنید.
مسیح هیچوقت به کسی خودآگاهی نداد. هیچکس. کریشنا این کار را نکرد، راما نکرد. هیچکس؛ ولی شما میتوانید این کار را بکنید. شما میتوانید این کار را بکنید و همه چیز را در مورد کندالینی میدانید. این مطلب بسیار مهمی است چون شما فرزندان آدیشاکتی هستید.
شما اینجایید و مادرتان اینجاست. این خوشبختی بسیار بسیار بزرگی برای من است که شما اینجا هستید. من به شما خیلی افتخار میکنم و بارها و بارها باید بگویم که کار باید با سرعت بیشتری انجام شود، ما باید با سرعت بیشتری حرکت کنیم و افراد بیشتری را به ساهاجایوگا بیاوریم.
برای من بسیار، بسیار سخت است که چیزی را آمرانه بگویم، این در منش من نیست، میدانید. نمیتوانم خشمگین شوم و نمیتوانم عصبانی شوم و نمیتوانم چیزی را آمرانه به شما بگویم، ولی اگر شما شکست بخورید، آن وقت تنها چیزی که خواهد بود این است که مرا کاملا ناامید کردهاید.
معنی آن این است، چیزی غیر از این نیست و اگر قصد این کار را ندارید، پس من از همه شما درخواست میکنم امروز عهد ببندید که ساهاجایوگا را گسترش دهید و از ساهاجایوگا صحبت کنید، ساهاجایوگا را بشناسید. خیلیها هستند که هیچ چیز بلد نیستند.
و این هم خیلی عجیب است، آنها ساهاجایوگی هستند، هیچ چیز نمیدانند. و برای من دردسر درست نکنید، مثل ازدواج: “حالا نمیتوانیم با هم زندگی کنیم، با این زن، ما نمیتوانیم با این شوهر زندگی کنیم.” افراد هر مشکل بیخودی را برای من در ساهاجایوگا درست میکنند. آیا شما اینجایید که مشکل درست کنید یا مشکلات مردم را از بین ببرید؟
پس در مجموع باید بگویم، ما کارمان را خوب انجام دادهایم ولی این آخر کار نیست. ما باید سریعتر کار کنیم، با شور و شوق و لذت بیشتر.
نمیدانید چه لذتی خواهید برد وقتی به کسی خودآگاهی بدهید. لذتبخشترین لحظه وقتی است که به دیگران خودآگاهی میدهید. فقط امتحان کنید، باید یکبار امتحانش کنید، از آن لذت خواهید بود و بعد بیشتر و بیشتر و بیشتر خواهید خواست.
حالا راستش را بخواهید، بعد از ساهاجایوگا خواستهها در این آرزو گم میشوند که: “خدای من، آیا باید این آدمی که دارد میرود را صدا کنم و به او خودآگاهی بدهم؟” توی خیابان هوس میکنید که او را صدا بزنید: “بیا اینجا، بیا اینجا، میخواهم به تو چیزی بدهم”، بعد او را مینشانید و خودآگاهی میدهید.
سبک شما اینطوری میشود، مثل دیوانهها – میگویید: “وای نه، نه، نگاهش کن، این آقا بیخودآگاهی مانده، بگذار به او خودآگاهی بدهیم.”
شما باید به کلیساها بروید ، شما باید به دانشگاهها، بروید شما باید به تمام چنین جماعتهایی بروید که هیچ ایدهای از آنچه میتوانند به دست آورند ندارند؛ و بعد بدون هیچ ترسی، بدون هیچ فکر بدی به آنها بگویید. شما میتوانید با آنها صحبت کنید و باید به آنها بگویید: “حالا ما اینجاییم تا به شما کمک کنیم، به نفع شما. ما اینجا برای نفع خودمان نیامدهایم بلکه برای نفع شما آمدهایم، حالا به ما گوش کنید”. و من مطمئنم، بسیار مطمئنم که کندالینی درون شما بسیار خوشحال خواهد بود.
میدانید او خوشحال نیست، کندالینی از دست کسانی که مرتب از او استفاده نکنند خوشحال نیست. پس از این که به شما کمک کند بسیار خوشحال خواهد شد و برای رهایی کل عالم هر کاری نیاز باشد انجام خواهد داد.
رحمت خداوند شامل حال شما باشد.