آمادگی برای متحول شدن
اولد آلرِسفورد پلِیس، انگلستان، 17 می 1980
برای متحول شدن، با خودتان روبرو شوید. آنوقت که آمادگی حاصل شد تا چیزی شوید و در مجموع وقتی بفهمید که این ایگو و سوپرایگوی شماست که بار شما شدهاند، باید آنها را با آگاهی ارتعاشی کاملا مورد بررسی دقیق قرار دهید.
حال دو نوع توجه وجود دارد که ما باید داشته باشیم. اولین توجه، توجه مدام است که کار همیشگی یک ساهاجایوگی است و دومی توجه اضطراری است.
من همیشه گفتهام که تمام ساهاجایوگیها باید نوشتن دفترچه خاطراتشان را شروع کنند؛ یکی برای تجربیات هر روزهشان، اگر بدانید که باید دفترچه خاطرات بنویسید، ذهنتان را هشیار نگه میدارید و دیگری برای مواقعی است که ایده خاصی از گذشته یا آینده به شما میرسد و آن را هم باید یادداشت کنید. پس به این ترتیب باید دو تا دفترچه خاطرات داشته باشید.
برای داشتن توجهی ثابت، شما باید ذهنتان را بر چیزهای خاصی ثابت نگه دارید. اولین آنها، همانطور که گفتم، آن است که اگر همیشه دفتر خاطراتتان را بنویسید، آن وقت میفهمید که باید یادتان بماند چه چیزهای مهمی اتفاق افتاده است. در نتیجه توجه شما هشیار خواهد بود و به دنبال چنین نکاتی خواهید بود، این که کجا و به چه چیزی دقت میکنید.
و در کمال تعجب خواهید دید که اگر توجهتان را هشیار نگه دارید، چه چیزهای جدیدی به شما خواهد رسید؛ چه ایدههای فوقالعادهای. و معجزات زندگی و معجزات زیبایی خداوند و فرخندگی او، بزرگی او، مهربانی او و رحمت او، چطور عمل میکنند، اگر شما هر روز حتی دو خط در مورد آنها بنویسید. این کار باعث میشود که ذهن شما دائم مشغول آن باشد. این یک روش انسانی انجام کارهاست.
همچنین در دفتر خاطرات میتوانید به این که چه اتفاقی افتاده اشاره کنید: آیا توانستید مدیتیشن کنید؟ آیا برای مدیتیشن وقت گذاشتید یا نه؟ این کار کمی شبیه یک امتحان یا چنین چیزی است، که شما یادداشت کوچکی را آماده میکنید: “آیا من صبح بیدار شدم؟ بله؟” بعد به این که آیا راه خاص یا حرکت خاصی در مرکز یا چپ یا راست داشتهام نیز باید اشاره شود تا بتوانید مدام مراقب ذهنتان باشید. این چیز خیلی خوبی است که دفتر خاطرات داشته باشید.
همچنین به طور فزایندهای خواهید دید که چطور عقاید شما عوض میشوند، چه اولویتهای جدیدی دارند تثبیت میشوند، چطور شما به چیزهای واقعی اهمیت بیشتری میدهید و به چیزهای غیر حقیقی خیلی کم اهمیت میدهید. به نظر من این یک جنبه بسیار بسیار کاربردی در زندگی بشری است که شخص حتما یک دفترچه خاطرات داشته باشد. همان دفترچهها بعد از مدتی اشیائی تاریخی خواهند شد و مردم میخواهند ببینند شما چه چیزی نوشتهاید. نه اینکه نسبت به آن ریاکار یا فریبکار باشید، بلکه کاملا راستگو و فهمیده باشید. شما باید چند خط درست قبل از خواب بنویسید.
حالا باید ببینیم که ما مشکلاتی به خاطر سوپرایگو و ایگو داریم. حالا سوپرایگو کانال چپ است، تاریکی است، تاموگونا و گذشته ماست. آنها که مشکلات کانال چپی دارند، باید به فکر آینده باشند، این به آنها تعادل میبخشد، اگر به آینده فکر کنند. مثلا شخصی که تنبل است باید سمت کارکردن برود. ذهن خودتان را برای برنامهریزی آینده به کار بگیرید: چه کار کنم؟ کجا بروم؟ چطور انجام دهم؟ این باعث دور ماندن شما از کشش کانال چپ میشود و به تدریج خواهید توانست خودتان را نیز متعادل کنید.
حالا کانال راست شخص، وقتی خیلی فعال شده باشد، او باید آن را متعادل کند، نه با کانال چپ، بلکه با کانال مرکز. به این شکل که شخصی که خیلی سختکوش است، باید حالت یک شاهد را پیدا کند. شما سعی میکنید که یک کاری بکنید، هر کاری، به هر کاری دست میزنید باید در آگاهی بدون فکر باشد، مثل یک شاهد. هر کاری میکنید فورا باید بگویید: “من این کار را نمیکنم.” این کار را شما بعد از گرفتن خودآگاهی میتوانید انجام دهید. شما در بیفکری آگاه میشوید و کارتان را شروع میکنید.
پس جبران کانال چپ، با رفتن به راست انجام میشود و جبران کانال راست با حرکت در مرکز. کانال چپ تاموگونا است، کانال راست راجوگونا و مرکز ساتووگونا. ولی هنوز اینها سه گونا هستند. این مرحلهای نیست که ما باید به آن برسیم. در مورد این فردا بیشتر برایتان صحبت میکنم، این که چطور فراتر از آن بروید.
بعد از بررسی این که کدام کانال ضعیف است، شما باید برای سبک زندگیتان برنامهریزی کنید.
مثلا اگر شما بیش از حد بیحال هستید، نمیتوانید صبحها بلند شوید، شبها خیلی احساس خوابآلودگی میکنید، احساس میکنید هشیار نیستید، پس شروع کنید به برنامه ریزی کردن برای کارهایی که میخواهید انجام دهید. چطور بیدار بشوید؛ حتی پوجا کردن هم فکر خوبی است، هاون فکر خوبی است. یک کاری مثل این انجام دهید، تا مجبور باشید کاری بکنید، چیزی که به آن کْریا، یا عمل میگویید، وارد عمل بشوید. یک عملی که به ساهاجایوگا و نیز زندگی روزمره شما بخورد و بتوانید خُلق و خویتان را عوض کنید و به کانال راست بیایید و بعد سمت و سوی حرکت شما باید به سمت ساتوا گونا باشد، به سمت مشاهده همه چیز.
حالا در مرحله ساتواگونا که شما در مرکز هستید باید ببینید چقدر در اشتباه هستید. مثلا فرض کنید در اولین مرحله از کانال چپ باشید، آن وقت فقط خیالپردازی خواهید کرد، “ای وای! این شخص چقدر اینطوری است، آن شخص چقدر آنطوری است، انگار که خودتان بهتر از همه هستید. این دقیقا ذات انسان است، میدانید. “وای، آن شخص آنطوری است، او آن طوری است، این خیلی بد است در جامعه، آن خیلی در جامعه بد خواهد شد. بهتر است….” آن وقت میتوانیم به این حد هم برسیم که “فلان استاد خیلی بد است و آن یکی هم یک دیوانه دیگر است.” یک چنین چیزی، میبینید، همینطور رویاپردازی ادامه پیدا میکند. این نیست که تا چه حد دارد شما را تحت تأثیر قرار میدهد، تا چه حد دارید با آن پیشرفت میکنید… میدانید، این فقط فکر کردن و تجزیه تحلیل است. این سبک تنبلهاست، فقط بنشینید و تجزیه تحلیل کنید، این حالت تنبلهاست.
دومین حالت وقتی میتواند باشد که به جنبه دوم آن برسید، که کْریا است. بعد با انجام آن چه اتفاقی میافتد، این که حداقل توجه شما بر کاری است که دارید انجام میدهید. امکان ندارد توجه بی هدف به سمت چیزی برود یا به سمت هر چیز مزخرفی برود و بعد ندانید که این افکار مسخره از کجا میآیند. پس انجام یک کاری را شروع کنید. میتوانید بروید و چند درخت بکارید یا میتوانید بروید و چند گل بکارید یا اگر بخواهید میتوانید کمی آشپزی کنید، میتوانید یک کاری انجام بدهید.
رو به کارکردن بیاورید! این به شما کمک خواهد کرد. هر کاری. ولی موقع انجام کار، مشکلی که پیش میآید آن است که دچار ایگو میشوید. برای همین است که وقتی دارید ایگو پیدا میکنید باید به خودتان بگویید که: “شما کاری نمیکنید، آقا! شما این کار را نمیکنید، ایشان نیستند که دارند کار میکنند، شما کار نمیکنی.” اگر مدام به خودتان اینطوری تذکر بدهید، سر و کله آقای ایگو پیدا نخواهد شد. و بعد خیلی چیزهایی که معمولا برای شما و دیگران دردسر درست میکند؛ مثلا شما اتاق را تمیز کردهاید، درست. بعد کسی بیاید و آن را کثیف کند شما از دست او عصبانی میشوید. مسلم است! چون فکر میکنید “شما” انجام دادهاید. پیش از هر چیز، اتاق را تمیز نکنید. اگر شما اتاق را تمیز میکنید باید آماده باشید، اتاق کثیف میشود، وگرنه چرا باید شما تمیزش کنید؟ حالا اگر کثیف باشد، خیلی هم عالی؛ اگر هم کثیف نباشد، خیلی هم عالی.
این نوع نگرش را شما باید برای پریدن به ساتواگونا داشته باشید. در ساتواگونا شما شروع به پذیرش آن میکنید. شما بسیار مهربان میشوید. شما به شخصیتی مهربان تبدیل میشوید. بعد آن موقع شما سر این بحث نمیکنید که: “وای من این را دوست ندارم؛ این اشتباه بود؛ این نباید انجام میشد؛ هیچ کدام از این چیزها در ساتواگونا به سراغ شما نمیآید. شما شروع به پذیرفتن آن میکنید. آن موقع شما میپذیرید که، “باشد، اشکالی ندارد. شده دیگر. شده دیگر.”
برعکس، اگر ساتواگونی باشید، شما ناراحت میشوید که با هر اظهار نظری، ایگوی خودتان را مطرح کنید. آیا نکته را میگیرید؟ شما از ایگوی خودتان احساس شرم میکنید، یعنی اگر یک ساتواگونی باشید. مثلا، حتی از گفتن این که: “این ماشین من است”، خجالت میکشید. این نمونه یک ساتواگونی است. یا حتی گفتن این که: “چرا فرش مرا خراب کردی؟” یعنی در هند هیچ کس این را نمیگوید، باور کنید! این بیادبی به حساب میآید، بیادبی محض. اگر کسی به خانه شما بیاید و فرش خراب شود، میگویند: “طوری نیست، اشکالی ندارد.” حتی اگر فرش بسوزد: “نمیدانم. طوری نیست. شما که نسوختی؟” آنها هیچ وقت نمیگویند که: “شما فرش مرا سوزاندی، یا یک بلایی به سر مال من…”، این بیادبی به حساب میآید.
مثل اینجا، میدانید، کسی دارد میخوابد، یک نفر سر و صدا میکند. کسی که دارد میخوابد، هیچ وقت نمیگوید: “شما دارید سر و صدا میکنید، او فورا بلند میشود و میپرسد: “آیا چیزی لازم داری؟” درک این برای کسانی که اینجا هستند سخت است، چون فقط ایگو روی سر نشسته است. ولی این بیادبی است آنجا. شما این را وقتی به هند بروید خواهید دید. اینها را که بگویید بیادبی است. یا بگویید: “وای، من، من خیلی راحتم.” یعنی گفتن این که: “من راحتم”، بی ادبی است. یعنی هیچ وقت نمیگویند: “من این را دوست دارم.” “خوب که چه؟” هیچ کدام از این کلمات را نباید گفت. اگر شما ساتواگونی باشید نمیگویید، شما میگویید: “آیا شما این را دوست داری؟ آیا این راحت است؟ دوست داری این را بخوری؟ تمام توجه از سمت شما میرسد. آیا آن را درک میکنید؟
این شیوهای است که انسان باید پیش بگیرید. آنوقت شما یک ساتواگونی هستید. در غیر این صورت هنوز دارید خودنمایی میکنید. میدانید، هر فکری که بکنید، “من آن را دوست ندارم، من…”، “من”، شما که باشید؟ اول این سوال را بپرسید: “شما که باشید؟” اگر خدا بگوید: “من شما را دوست ندارم”، من میتوانم بفهمم، به دلایل قانعکننده، ولی شما که بگویید: “من این را دوست ندارم…” هر چه باشد، چطور شما بر این زمین آمدید؟ چطور انسان به دنیا آمدید؟ چطور به همه این چیزها رسیدید؟ حالا اینطوری فکر کنید: “من که هستم؟ من هیچی نیستم.” هر کسی فکر کند: “من کسی هستم،” باید بداند که او هیچی نیست؛ بود و نبودش برای خدا فرقی ندارد، میدانید، او هیچی نیست، او فقط یک قطره است.
پس این نکته را اگر درک کنید که حتی اگر چیزی انجام میدهید، هر کاری میکنید یا هر چیزی که دارید انجام میدهید، شما فقط دارید آن کار را میکنید چون میخواهید که انجامش دهید. به این شکل شما به ساتواگونا میرسید. ولی معمولا این طور نمیشود. برعکس آن اتفاق میافتد. مثلا شخصی دارد کاری را انجام میدهد و به هر دلیلی غمگین میشود یا فکر میکند که هر کاری انجام داده بیفایده بوده. مردم قدر نمیدانند، یا شاید فکر کند که “وای در آن حد هم نیست” یا هر چه، بعد عکسالعمل او اینطور نیست که سعی کند به ساتواگونا بیاید، بلکه به تاموگونا برمیگردد. “خیلی خوب من هم این کار را نمیکنم. حالا باشد بعد. بگذار آنها بکنند، چرا من باید این کار را بکنم؟”
بنابراین آموزشی که شما باید از طریق راجوگونا بگیرید به هدر میرود. این فقط یک دوره آموزشی است که با راجوگونا هستید. شما کاری را انجام میدهید. حالا در آن دوره آموزشی فقط باید یاد بگیرید که چطور به مرکز بیایید. مثلا الان، شما آب لازم دارید تا شنا کنید. اگر آبی نباشد نمیتوانید شنا کنید. درست است؟ به همین ترتیب، راجوگونا برای شما لازم است تا به ساتواگونا بیایید. اگر هیچ کاری نکنید، نمیتوانید به ساتوا گونا بیایید. پس شما فقط کار میکنید که خودتان را برای شاهد شدن تمرین دهید. حالا آیا نکته را میگیرید؟ شما این کار را انجام نمیدهید چون چیز خاصی را دوست دارید، به کار خاصی عادت دارید، چون شما میخواهید که این باشید. این راهش نیست. شما فقط این کار را میکنید تا یاد بگیرید چطور صبور باشید. برای تمرین کردن صبوری شماست. برای این است که ببینید چقدر صبور هستید.
وقتی این کار را شروع کنید، در کمال تعجب خواهید دید که اصلا سختی کار را حس نخواهید کرد. ولی این هرگز اتفاق نمیافتد. بیشتر مردم اگر ببینند کارشان تأثیری ندارد به تاموگونا برمیگردند. نگرشهای زیادی وجود دارد. مثلا کسی دارد کار میکند، آن وقت فکر میکند: “چرا من باید همه کارها را بکنم؟ بقیه کاری نمیکنند! او به مرحله آنها برمیگردد. ولی آنها که کار نمیکنند فکر نخواهند کرد که این شخص دارد کار میکند، بگذار من هم کار کنم.” برعکس است، میدانید. نگرش بعضیها این چنین است که: “اگر این شخص دارد کار میکند، بگذار کار کند.” این حتی رذیلانهتر است، نکنید این کار را. شما به یک رستوران میروید و یک نفر کیف پولش را در میآورد، بقیه رویشان را این طرف میکنند؛ این خیلی رذیلانه است، این کار خیلی رذیلانهای است. همه باید پیشقدم بشوند و وقتی شما پرداختش کردید، پرداختش کردید، تمام.
بعد دیگر شروع نکنید به حساب و کتاب: “چرا من حساب کردم؟” یک بار امتحان کنید. یا هر کاری که باید انجام شود، بروید جلو، آن را قلبا انجام دهید. نگران نباشید اگر بقیه این کار را نکردهاند. فقط این کار را برای لذتش انجام دهید و لذت فقط وقتی به دست میآید که شما آن را با درک این که این یک دوره تمرینی است انجام دهید، شما ورزیدهتر از فرد دیگر شدهاید. شما در کلاسی بالاتر از فرد دیگر قرار دارید. پس ما باید در یک کلاس بالاتری باشیم. برای این کار این فقط یک دوره آموزشی است که برقرار است. و به این ترتیب ما واقعا میتوانیم آمادگی خود را امتحان کنیم، با تمام جزئیات آن تا ببینیم چطور از پس ایگو و سوپرایگوی خود برمیآییم.
امروز صبح به شما گفتم که عقل شما باید این را در خود جذب کند، درست است؟ و حالا دارم به شما میگویم که عمل شما، عملی که انجام میدهید، باید هر بار توسط شما برچسب تمرین بخورد ؛ هر عملی که انجام میدهید. بر فرض شما باید مسافت زیادی را رانندگی کنید، شما دارید صبر خودتان را آزمایش میکنید. میبینید که بقیه این را در هر کاری انجام میدهند. مثلا آنها باید با هلیکوپتر پرواز کنند یا مثلا باید بپرند با …. شما به آنها چه میگویید، باید بپرند پایین؟
ساهاجایوگیها: چتربازها.
شری ماتاجی: هان؟
شری ماتاجی: چتربازها!
یا هلیکوپتر که با آن پرواز میکنید یا هر چه. شما این کار را بارها انجام میدهید، مگرنه؟ شما آن را بارها تمرین میکنید. بارها میافتید، پایتان میشکند، دستتان میشکند، این کار را و آن کار را انجام میدهید تا شما استاد شوید. منظورم را میفهمید؟ رانندگی به همین ترتیب، تا استاد بشوید همینطور ادامه میدهید. به همین ترتیب شما این کار را انجام میدهید تا استاد صبوریتان شوید.
و بعد عشقتان، عشق شماست؛ چقدر واقعا عشق میورزید. اگر واقعا کسی را دوست داشته باشید، هرگز از کار خسته نمیشوید. شما هیچ وقت از کار ناراحت نمیشوید. ولی اگر عشق نداشته باشید شروع به حساب کتاب میکنید: “چقدر پول، چقدر کار، چقدر وقت، چقدر باید پرداخت کرد؟” همه این حالات مصنوعی پیش میآیند، چون هیچ عشقی در کار شما وارد نشده است. هر کاری نمیخواهید بکنید، آن را انجام ندهید، در اول کار. در ابتدا فقط کاری که دوست ندارید را انجام ندهید؛ در ابتدا. ولی وقتی که استاد آن شدید، بعد باید استاد آن شوید که کاری را انجام دهید که دوست ندارید.
مثل دیدن بعضی آدمهای بوتی مثلا. شما دوست ندارید آنها را ببینید، میخواهید که پا به فرار بگذارید، ولی کمی به آن نزدیکتر میشوید، میدانید. بعد یک ایمنی نسبت به این آدمهای بوتی پیدا میکنید. بعد از یک مدتی از آنها دچار گرفتگی نمیشوید. ما باید این ایمنی را پیدا کنیم، مگر نه؟ وگرنه یک نفر میآید اینجا و همه در میروند. به جای بهبودی آن شخص، همه در میروید.
بنابراین تمام این چیزها، تمام این حوادث برای تمرین شماست، برای ایمنی شماست. ایمنی شما باید آزموده شود و وقتی چنین شود، وقتی که ما داریم خودمان را تمرین میدهیم، باید آن را به عنوان یک شغل تلقی کنیم. ولی نگرش باید بینهایت مثبت باشد، بینهایت مثبت و تمام اینها باید در دفترچه شما بیان شود؛ خواه ناامید شده باشید، یا ناراحت و منزجر، بخواهید از آن فرار کنید؛ تمام این چیزها را. این فقط یک تمرین برای ذهن شماست. شرایط هر چه باشد، هر جا باید زندگی کنیم، هر کاری باید انجام بدهیم، باید انجام دهیم.
موقعیت هر چه باشد، شرایط هر چه باشد، در کمال تعجب خواهید دید که حتی نمیدانید صبح چه خوردهاید، شب چه خوردهاید، نمیدانید چیزی خوردهاید یا نه. شما به خاطر آن بدخلقی نمیکنید، شما نگران آن نخواهید بود، شما به آن فکر نخواهید کرد. ولی هدف این فرد آن است که به ساتواگونا برسد، تمام چیزهای دیگر بیارزش خواهند شد.
من دیدهام بزرگترین مشکل برای ساهاجایوگیها وقتی پیش میآید که شروع به سازماندهی میکنند. آنها شروع به سازماندهی چیزی میکنند. حالا یک نفر چیزی بخواهد، فورا میدوند تا آن چیز را برای آن شخص فراهم کنند. حالا همانطور که گفتهام شما ممکن است مراقب نیازهای دیگران باشید، ولی اگر من اینجا نشستهام و سخنرانی در جریان است، بهتر است فقط به من گوش کنید. میدانید، این هم هست که، چه اولویتی را در نظر میگیرید، حالا که کاری دارد روی شما انجام میشود. این اولین کاری است که باید بکنید. نه این که در این موقع بروید و آشپزی کنید. شما داستان دو خواهری که نزد مسیح میروند را میدانید. درست است؟
پس در این زمان، اولین کار شما باید این باشد که سعی کنید خودتان را بیشتر در معرض توجه من قراردهید تا به طور خودبهخود به ساتواگونای خودتان بروید. این بهترین کار است! ولی اگر من اینجا نباشم و وقتی شما تنها هستید یا وقتی با ساهاجایوگیهای دیگر هستید، آن موقع باید در رشد به بالا و بالا و بالاتر رقابت کنید؛ از تاموگونا به راجوگونا و از راجوگونا به ساتووگونا.
ولی در واقع با گرفتن خودآگاهی شما به ورای این سه گونا رفتهاید. شما ورای آن رفتهاید. در واقع همین برایتان اتفاق افتاده است. ولی مثل ابر، آنها شما را بارها و بارها میپوشانند. و وقتی آسمان با آن ابرها پوشیده شود، شما نمیتوانید خورشید را ببینید، نمیتوانید ماه را ببینید، نمیتوانید ستارهها را ببینید.
بنابراین ما باید بدانیم این ابرها چطور به سمت ما میآیند و چطور ما وارد تجزیه تحلیلِ صِرفِ خودمان میشویم. چطور این ابرها به سمت ما میآیند، شما درباره چاکراهای مختلف خواهید دانست. کدام چاکراهای ما گرفتگی دارند؟ اینجا توجه دائم دیگری به چاکراها پیش میآید. آیا ارتعاشات ما خوب هستند یا نه؟ آیا ما ارتعاشات را دریافت میکنیم؟ اگر نه، کدام چاکرای من گرفتگی دارد؟ گرفتگی چه باید باشد؟ من باید کندالینی خودم را بالا ببرم، خودتان ببینید، کجا گرفتگی هست. آیا من مدیتیشنم را انجام میدهم یا نه؟ اگر انجام میدهم، آیا آن را در حالت خوابآلودگی انجام میدهم یا واقعا در مدیتیشن هستم؟ آیا من واقعا مدیتیشن را احساس میکنم یا نه؟ آیا هشیار هستم یا نه؟
تمام این کارها باید با پشتکار، خالصانه و کاملا صادقانه انجام شود. چرا که این فرآیندی بین خویشتن است؛ آتمانیوا آتمانا توشتا (روح از خود خشنود میشود). میدانید این خیلی عجیب است، ارتباطی بسیار عجیب است که این آتما است که از آتما راضی میشود! شما باید از روح خودتان راضی شوید. هیچ کسی مطرح نیست، ماتاجی منظور نیست، هیچ کسی منظور نیست. این شما هستید که منظور نظر روحتان هستید.
مثلا، شما حال کسی را بپرسید و او بگوید: “من اینطوری هستم مادر.” حالا فکر کنید که شما مادر باشید، یک نفر، و دیگری مثلا آقای دان یا کینگزلی یا شخص X باشد. شما جای دو نفر باشید. آن وقت وقتی شما دارید با خودتان صحبت میکنید، که ماتاجی باشد، که “حالم خوب نیست”، بعد ماتاجی باید بیاید بگوید: “منظورت چیست؟ چرا اینطوری میگویی؟ چه شده؟” وقتی شما آن را به خودتان که بیرون است بگویید، آن وقت توجه به سمت خود شما که ماتاجی است میرود و شما کمکم به او تبدیل میشوید و با چشم روحتان شروع به دیدن میکنید. بنابراین روح فقط با روح خودتان خشنود میشود. هیچ کسی در این بین نیست. این فقط شما هستید که در این شخصیت دوگانه باید با خود شما خشنود شود. یکی در جهل است و دیگری در دانش.
حالا سعی کنید خودتان را با آن ماتاجی یکی کنید مثلا، یا با هر X، Y، Z که اسمش را میگذارید، با روحتان. و فقط برای یک نمایش مثلا. فکر کنید که شما خود یا روح هستید. پس چطور خودتان را خطاب میکنید؟ بگذار ببینیم. مثلا شما جای من نشسته باشید، بله، اینطوری صحنه را مجسم کنید. و بعد شما در مقابل من هم ایستاده باشید، خوب؟ شما اینجا نشستهاید و آنجا نشستهاید. موقعیت را اینطوری در نظر بگیرید. حالا خودتان را در یک نمایش تصور کنید و خودتان را مخاطب خود قرار دهید، “خوب بالا جان، چطوری؟” آن وقت بالا میگوید: “بهترم”.
خوب اگر الان خودتان را با ماتاجی یکی کرده باشید، به تدریج بالا محو خواهد شد، درست است؟ ولی اگر هنوز خودتان را با بالا یکی کنید، او بزرگ میشود و این یکی محو خواهد شد. شما باید سعی کنید خودتان را طوری خطاب کنید که انگار ماتاجی هستید. این یک نمایش است. شما جلوی آینه بنشینید. در آینه شما این ظاهر خودتان را میبینید و اینجا شما نشستهاید، هر که باشید، آقای دان مثلا. حالا آقای دان، آن دان دیگری که هست را خطاب میکند و بگذار یک نقش بازی کند که “من روح هستم.” او میگوید: “من روح هستم و من جاودانهام. من چنینم. هیچ کس نمیتواند مرا نابود کند. من بالاتر از هر چیزی هستم.” آن یکی سرجایش مینشیند. “من یک انسان خودآگاهم. من میدانم روح چیست. شما چه میگویی؟” آن یکی سرجایش مینشیند.
این طوری شما یک تکانی میخورید. ولی این فقط وقتی امکانپذیر میشود که شما اول یک ساتواگونی شوید. اگر شما یک ساتواگونی نباشید، با ایگو: “من اینم”، آن وقت شما یک استاد میشوید و شروع میکنید به پول چاپ کردن.
اول باید ایگو را پایین کشید. اگر هنوز ایگو در کار باشد، آن وقت بدون تبدیل شدن به روح شما تبدیل به یک ایگو میشوید. پس این سفر باید اول با آمدن به مرکز ساتواگونا آغاز شود. برای همین است که من میگویم وقتی دارید حرفی میزنید یا کاری میکنید، باید بدانید که این روح شماست که دارد کار میکند. اینطوری است که مسئولیت را به دوش روحتان میاندازید یا او را در رأس قرار میدهید، در وهله اول.
بعد وقتی روح حاضر باشد، از این مرحله به آن مرحله، شما میگویید: “حالا من روح هستم.” مثلا اگر شما یک نخست وزیر داشته باشید و یک معاون وزیر و یک وزیر – سه نفر، درست است؟ حالا اگر نخست وزیر روح شما باشد و وزیر باید که نخست وزیر شود، پس او باید اول معاون وزیر شود. بعد از تبدیل شدن به معاون وزیر است که او باید نخست وزیر شود؛ ولی معاون نخست وزیر و بعد نخست وزیر. ولی فرض کنید این شخص بخواهد یک مرتبه به این مرحله بپرد، این یکی بلند میشود و او را میزند و میگوید: “من خودم تشریف دارم!” و این یکی ا-ی-گ-و است. منظورم را متوجه میشوید؟
بنابراین شما نمیتوانید از آن پیشی بگیرید. شما باید این را در این ادغام کنید و بعد این را با این. سِیر حرکت باید به این شکل باشد. ولی اگر شما بخواهید یک دفعه این بشوید، عملا این خواهید شد، نه این، چون نمیتوانید این بشوید. متوجه منظورم میشوید؟
پس حتی وقتی که دارید این تمرین نشستن جلوی آینه را انجام میدهید و به خودتان میگویید که روح هستید، شما بخشی از ویرات هستید، که اقیانوس هستید، چون قطره شما به داخل اقیانوس افتاده است. آن موقع شما باید بدانید که قطره شما به داخل اقیانوس افتاده است. برای همین شما به یک اقیانوس مبدل شدهاید. اگر آن مرحله حذف شود، بعد بگویید که یک اقیانوس هستید، این گزافهگویی محض است. و برای همین است که شخص باید بسیار محکم و مراقب باشد، تا جایی که با خودش سر و کار دارد، کاملا باید محکم باشد. چون شما میدانید چطور این زیرکی میتواند شما را فریب دهد.
پس خیلی خیلی مراقب باشید و وقتی با خودتان سر و کار دارید، شما باید بدانید که اول باید بر این ایگو غلبه پیدا کنید. بهترین کار برای غلبه بر ایگو آن است که لحنتان را عوض کنید، این که با زبان سوم شخص صحبت کنید. این روش خیلی خوبی است. مثلا اگر باید بگویید، وقتی که دارید در مورد خودتان صحبت میکنید: “این ماتاجی به من گوش نمیدهد. این ماتاجی این کار را نمیکند.” میبینید، پس اتفاقی که میافتد این است که ماتاجی یعنی بخش ایگوی آن. و وقتی که شما شروع میکنید به جدا کردن ماتاجی از خودتان، آن وقت آن ایگو ماتاجی ناپدید میشود. میفهمید؟
مثلا میتوانید بگویید: “این بالا اینطوری است. او گوش نمیدهد.” پس هر چه بالای واقعی در شما باقی بماند اشکالی ندارد. به این ترتیب میتوانید از ایگوی خودتان راحت شوید و با درک چاکراهایتان، این که دچار کدام گرفتگی هستید، کجا گرفتگی دارید، چطور گرفتگی پیدا میکنید؛ برای شما بسیار آسان خواهد شد که از مشکلاتتان رها شوید.
حالا ببینید ساهاجایوگیها چه میکنند. فرض کنید پنج ساهاجایوگی نشسته باشند. یعنی شما میدانید که من در مورد همه، همه چیز را میدانم. لازم نیست بپرسم: “گرفتگی در کجاست؟” حالا چرا میپرسم؟ من خودم را به بیخبری محض میزنم. چون شاید هیچ وقت هم دچار گرفتگی نمیشوم، اگر بخواهم خیلی روراست باشم. ولی اگر بخواهم بدانم کجا گرفتگی دارم، میتوانم بفهمم ولی نمیخواهم بدانم. برای همین چه میگویم: “خیلی خوب، چایا، به من بگو کجا گرفتگی دارد؟ در این موقع یک طرز برخورد میتواند این باشد: “من باید بگویم، وگرنه ماتاجی نخواهد دانست.” این خیلی خندهدار است. دومی میتواند اینطور باشد، که “من میدانم او کجا گرفتگی دارد و باید بگویم و ماتاجی هم میداند ولی میخواهد مرا امتحان کند. برای همین باید مراقب باشم.” در این موقع افراد اشتباه میکنند. اگر من از آنها بپرسم: “کجا دچار گرفتگی است؟” “من در قلب چپ دچار گرفتگی هستم ولی خیلی کم!” تمام است! شما نمره کمتری میگیرید.
شما نمره کمتری میگیرید. هر فکری دارید به من بگویید، چون حداقل شما صادق هستید. هر فکری دارید. بر فرض یک آقایی قلبش دچار گرفتگی نشده است ولی شما قلب را میگیرید. میگویید: “قلب است” این صادق بودن است. بعد من به شما میگویم چه کسی قلبش گرفته است. ولی اگر شما اینطور باشید، “شاید بله، ماتاجی. نه، ماتاجی” آن وقت نمره کمتری میگیرید. این جواب خیلی خوبی نیست. “من خوب نیستم، نمیدانم” این جواب خوبی نیست.
شما باید به من بگویید چه کسی، کجا دچار گرفتگی است. بعد توجه بیشتری میکنید تا این امتحان را قبول شوید. این فقط امتحان است. چرا؟ چون فردا شما باید خودآگاهی بدهید. شما باید استاد بشوید. شما باید همه اینها را بدانید. پس این تماما یک دوره آموزشی است. من فقط دارم شما را آموزش میدهم با درخواست این که به من بگویید. ولی دیدهام افراد حتی با این کار ایگو میگیرند. بعضی وقتها شگفتآور است. این هم به افراد ایگو میدهد که بگویم: “باشد شما به من بگو او کجا گرفتگی دارد؟”. “من درست گفتم!” تمام است.
میدانید، این مرحله بسیار بسیار میشود گفت تیزی است که به شما میگویم، وقتی که شما باید به وضوح ببینید. بنابراین مثل بچهها فرد سادهای باشید. آنها فقط میآیند. این یکی، آن یکی، تمام. بعد میروند و مینشینند: “حالا من خستهام، من دارم مینشینم!” آنها اهمیتی به این نمیدهند که باید… آنها باید چیزی بگویند یا چیزی را نشان بدهند، هیچ چیز. هر چیزی را ببینند میگویند. ولی فقط آدم بزرگها هستند که میگویند: “شاید من گرفتگی دارم، شاید این گرفتگی مال او باشد. من نمیدانم.” تمام این کارها را آدم بزرگها انجام میدهند چون با آن که حساسیتشان درست شده، هنوز از خودشان مطمئن نیستند. بچهها خیلی مطمئن هستند. آنها نسبت به هر چیزی کاملا خاطر جمع هستند. شما از آنها هرچیزی بپرسید به شما میگویند: “بله، این این است، این این است.” ولی شما از هر کسی بپرسید: “این چه رنگی است؟” آنها میگویند: “شاید سبز، شاید قرمز.”
مثلا ما یک آقای پیری داشتیم، نه خیلی پیر، هم سن و سال من بود؛ ولی او میخواست به خانه من بیایید و به من زنگ زد. گفت: “من میخواهم به خانه شما بیایم، چطور بیایم؟” من گفتم: “این محله اسمش اوکستِد است، شما میتوانید بیایید آنجا، ولی اگر تاکسی پیدا نکنید خیلی سخت میشود، بهتر است بیایی به هِرست گرین.”
گفت: “کجا؟”
گفتم: “هرست گرین.”
گفت: “هرست بلو؟”
چطوری او آبی را سبز میگوید، من نمیدانم.
گفتم: “نه، هرست گرین است.”
گفت: “چه گفتید؟”
گفتم: “هرست گرین.”
او متوجه نمیشد. “کلمه دوم چیست؟”
گفتم: “برگها چه رنگی هستند؟
گفت: “آبی.”
من این را به گریگوار گفتم، گفتم: “حالا به این گوش بده ببین چه میگوید؟ رنگ برگها آبی است؟”
بعد گریگوار تلفن را برداشت و گفت: “باشد شما بیا به هرست بلو.”
بعد گفت: “حالا حداقل …”
گفتم: “چه داری میگویی؟”
گفت: “حالا دیگر نمیآید مادر. دردسر تمام شد.” یک چنین آدم گیجی بود که آبی و سبز را قاطی میکرد! شما دارید دعوا میکنید. همین و بس. توجه منحرف میشود. پس سعی کنید ببیند اگر گیج هستید، اگر سردرگمی وجود دارد آن را با پاکسازی چاکراهایتان پاک کنید.
حال همه چاکراها… بیایید یک امتحان کوچکی برای آن داشته باشیم، بسیار خوب؟ بیایید ببینیم. یکی یکی. خوب چه کسی پاسخ سوالات را میدهد؟ بگذارید ببینم. سوالات آسان. نه مال مسابقه مغز متفکر. سوالات خیلی ساده.
حالا مثلا همسا چاکرا گرفتگی دارد، چه کار باید بکنیم؟ چه کسی جواب سوال را میدهد؟ همسا چاکرا گرفتگی دارد، چه کار باید بکنیم؟ بیایید یکی یکی ببینیم.
ساهاجایوگی: همسا، همسا.
شری ماتاجی: آن اسم چاکرا است.
ساهاجایوگی: یک نفر به من گفت که شما بگو همسا.
شری ماتاجی: نه… ببینید این همسا چاکرا است، پس باید بگویید که: “تواموا ساکشات، همسا چاکرا سوامینی ساکشات، شری ماتاجی، نیرمالا دوی نمو، ناماها.”
ببینید، باز شد الان؟ حالا این را بگویید، همه شما، چون همین الان گرفتگی دارد. حالا انگشتتان را اینطوری بگذارید و الان آن را بگویید. دوباره بگویید. آن را سه بار بگویید. حالا بگویید. میبینید؟ بهتر است؟
حالا اتفاقی که در این مرکز میافتد آن است که هر دو نادی، “ها” و “تْها”، ایدا و پینگالا میآیند و به هم میرسند و از روی هم رد میشوند. بنابراین برای نادی راست، کانال راست، این یکی، کانال چپ عبور میکند و از سمت راست، آن کانالی که از سمت راست میآید به سمت چپ جریان مییابد. این دو مرکز اینجا به هم میرسند، یعنی دو نادی عملا اینجا به هم میرسند، زیر آگنیا، زیر آگنیا در همسا است، میبینید، و مشکلات، از راست یا چپ، به سراغ شما میآیند.
بیشتر شما در همسا دچار گرفتگی میشوید اینجا، به خاطر سرماخوردگی یا هر چه باشد. حالا من به شما خیلی چیزها گفتهام که با آن میتوانید سرماخوردگی خودتان را کنترل کنید. ولی اگر سرماخوردگی به خاطر کانال چپ باشد، گرفتگی کانال چپ وجود داشته باشد، بعد برای همسای سمت چپ چه کار باید بکنید؟ به من بگویید.
ساهاجایوگی: نگاهتان به زمین باشد، به سبزهها.
شری ماتاجی: این یکی از آنهاست، ولی چیز دیگر، یعنی تا جایی که به منتراها مربوط میشود، چه منترایی را میخوانید…
ساهاجایوگی: اکادشا رودرا
شری ماتاجی: نه جای آن بسیار بالاتر است، حتی بالاتر از آگنیا
ساهاجایوگی: ماهاکالی
شری ماتاجی: ماهاکالی، درست است. ولی شما میتوانید ایدا، ایدا نادی را بگویید. حالا ببینید همین الان به شما گفتم که این ایدا نادی است که از چپ به سمت راست میرود.
بنابراین شما باید ماهاکالی یا ایدانادی، ایدا نادی سوامینی را بگویید. حالا آن را بگویید. همین الان در کانال چپ گرفتگی دارید.
[ساهاجایوگیها منترای ایدا نادی سوامینی را میگویند.]
شری ماتاجی: دوباره
[همه منترا را میگویند]
شری ماتاجی: دوباره
[همه منترا را میگویند]
حالا، یک چیز دیگر، فرض کنید کانال راستتان دچار گرفتگی شده است یا شما مشکل کبد دارید، آن وقت چه باید استفاده شود، شمع، نور خورشید یا آب؟
ساهاجایوگی: آب.
شری ماتاجی: ببینید، کانال راست گرماست، سوریا نادی است. پس شما مشکل سوریا نادی را دارید؛ کانال راست. بنابراین برای خنثی کردن آن باید چیز دیگری به کار ببرید. پس آن موقع چیزی که باید بگویید، این است که… میتوانید نام چاندرا را ببرید، خنک خواهید شد. اگر گرما در کانال راست باشد، باید نام چاندارا را ببرید. اگر کانال چپ گرفتگی دارد، آن وقت باید نام سوریا را ببرید.
مثلا شما مسخ شدهاید، بروید و در آفتاب بنشینید؛ تمام بوتها فرار خواهند کرد. آنها از آفتاب فرار خواهند کرد. ولی بر فرض اگر شما فردی ایگویی هستید، بروید و زیر مهتاب بنشینید. شاید کمی دیوانه بشوید.
این از کلمه “لونا” میآید، میدانید؟ ولی اگر شما از آن افرادی که گریه میکنند و دائم عاشقپیشهاند هستید، بهتر است به ماه نگاه نکنید و خورشید را نگاه کنید. ببینید چطور جبران میشود. این کاملا قابل درک است که بسیاری از افراد، اگر مشکل کبد دارند، آن را به آتش میدهند. حالا آتش چه میتواند بکند؟ آتش قبلا اینجا هست. آتش را دوباره به آتش میخواهید اضافه کنید، میبینید؟ ولی کاری که میشود کرد آن است که این آتش را خارج کرد و به این یکی داد. حالا چطور این کار را انجام میدهید؟
ساهاجایوگی: لیمو؟
شری ماتاجی: نه، نه. به آتش. فرض کنید من میخواهم کبدم را با آتش خوب کنم. چطور این کار را انجام میدهم؟
ساهاجایوگی: انگشتتان را واقعا روی آتش میگیرید تا بسوزد.
شری ماتاجی: نه.
ساهاجایوگی: این طوری خیلی طول میکشد، یک هفته!
شری ماتاجی: بله درست است اما بعضی چیزها زمان میبرد.
پس خوب فکر کنید، خوب فکر کنید، خوب فکر کنید. میدانید، شما باید گرمایتان را خارج کنید و به این شعلهها بدهید. چطور این کار را میکنید؟ خوب فکر کنید.
یک مورد ساده برایتان میگویم: این دست چپ منفی است، این یکی مثبت است، اینطوری میتوانید تصور کنید، درست است؟ پس هر چه که شما با دست چپ انجام میدهید میتوانید جذب کنید. هر کاری با دست راستتان میکنید، مثلا، برای مثال شما خارج میکنید. درست است؟ پس حالا اگر شما بخواهید خارج کنید، کاری که باید انجام دهید آن است که دست چپتان را روی خودتان اینجا بگذارید و دست راستتان را به بیرون بگیرید. بدین ترتیب دارد عملا اینجا خنک میشود و گرما دارد به آنجا میرود. ولی اگر برعکس عمل کنید، گرما را جذب میکنید.
ساهاجایوگی: آهان
شری ماتاجی: ولی برای سمت چپ اینطوری عمل کنید. فقط علم الکترونهاست، بسیار خوب؟
حالا اگر اینجا را بسوزانید فکر خوبی است. برای نابی چپ فکر خیلی خوبی است. بنابراین نابی چپ گرم میشود. این سمت احتیاج به گرما دارد. این سمت احتیاج دارد خنک شود. این اصول اولیه است.
اگر این سمت (سمت راست) مشکل داشته باشد، باید به آن سرما دهید. اگر این سمت (سمت چپ) مشکل داشته باشد، شما باید به آن گرما بدهید. برخی افراد ارتعاشات خیلی خنک میگیرند. آنها عرق میکنند و احساس سرما میکنند، این یعنی کانال چپ کارش تمام است. حالا تا جایی که به آتش مربوط میشود آنها چهکار باید بکنند؟ بگذار ببینیم.
ساهاجایوگی: دست راست اینجا
شری ماتاجی: او عرق میکند. دست راست روی قلب، دست چپ اینجا. اگر کسی عرق میکند یعنی قلب او ضعیف است. بنابراین دست راستتان را آن موقع روی قلب بگذارید. گرما وارد میشود. آیا علم الکترونها را میدانید، نه، الکتریک را؟
ساهاجایوگی: بله شری ماتاجی.
شری ماتاجی: پس اصول اولیه را اگر بدانید، کانال چپ، کانال سرما است و کانال راست کانال گرما. و در مورد دستها، این یکی کانال منفی است، این یکی کانال مثبت. حتی اگر شما بتوانید اینطوری عمل کنید دارید به خودتان تعادل میدهید. دقیقا در هند همین کار را میکنیم، به خصوص اگر شما شخص خیلی پُربوتی را ببینید دقیقا اینطور عمل میکنید. میبینید؟
پس این دو کانال: یکی از کانالها گرم و آن یکی کانال سرد است، در حالی که ساتواگونا محل تلاقی است، ولرم است. ساتواگونا به شما دمایی که دارید را میدهد. درست است؟ و این دو به شما یا سرمای زیاد میدهند یا گرمای زیاد. بنابراین ما دوباره به سینوس بر میگردیم. سینوس مشکل کدام طرف است؟
ساهاجایوگیها: کانال چپ.
شری ماتاجی: درست است! کانال چپ، چون الان سه چیز در بدن ما هست. یکی … شما به آن چه میگویید؟ بلغم. دیگری صفرا و سومی گاز یا وایو است. درست است؟ پس کانال چپ کافا است. تمام این سردیها و غیره به خاطر کانال چپ است. و کانال راست صفرا است. چربی از بلغم ایجاد میشود که دکترها نمیدانند. شما این را میدانید؟ وقتی چربی با کانال راست داغ شود، حل میشود و جریان گاز در مرکز است. وقتی این پنج نوع گاز که درون ما هستند، همه با هم ترکیب شوند و با روح نورانی شوند، شما نسیم خنک را خواهید داشت که بیرون میآید.
بنابراین کانال مرکز پرانا است. وقتی که به شدت گرم شود، بیماریهایی نظیر سل، تمام این موارد میتواند پیش بیاید. و وقتی در کانال چپ داغ شود شما سل میگیرید و تمام این مشکلات ناشی از گرمای بیش از حد است. وقتی که بیش از حد گرم شود، آن وقت به سمت کانال راست میرود و شما بیماریهایی نظیر مشکلات کبدی و تمام این چیزهای گرم کننده را در کانال راست خواهید داشت. پس گرچه کانال چپ سرد است، اگر گرم شود هم علت بیماری خواهد شد.
حالا ما باید گاهی وارد جزئیات شویم تا بفهمیم اصولا بیماریهای درون بدن ما چه هستند. ما باید بدانیم بیماری ما چیست. گاهی یک سرماخوردگی ساده، طبق ساهاجایوگا یک بیماری است. شما باید فردی عادی باشید. فرض کنید شما دچار بیماری بسیار بدی باشید، بالاترین نیک و بدی که روی هم رفته از لندن و انگلستان میرسد، سرماخوردگی است. که به آن تب یونجه، تب روز یا هر چیزی میگویید! پس این تب به خاطر چیست؟ این اصولا در ما به خاطر مقاومت پایین یا نبود ایمنی ایجاد میشود. کمبود مقاومت در ما به خاطر نبودن کلسیم در ماست. آن دست از افرادی که در کودکی مراقبت خوبی دریافت کردهاند، ویتامین A و D مصرف کردهاند و ماساژ خوبی با روغن کبد ماهی یا روغن زیتون یا چیزهایی مثل آن گرفتهاند، و بدنشان آفتاب خوبی دریافت کرده، چنین افرادی کمتر دچار سرماخوردگی میشوند. به خصوص مشکل چاکرای ویشودی است.
حالا کسانی که مراقب چاکرای ویشودی خود نبودهاند، بیماریهای مزمنی پیدا میکنند، ولی موقعی که این بیماری مزمن میشود، واقعا چه اتفاقی میافتد؟ چه علتی دارد؟ همان طور که گفتیم این مشکل کانال چپ است. سرماخوردگی یک مشکل کانال چپی است. یعنی سرما خوردگی به سمت عاطفی شما ربط پیدا میکند. یعنی شما یک مشکل عاطفی نیز دارید. پس این بیماری نشان میدهد که شما یک مشکل عاطفی دارید. طبق ساهاجایوگا، برای غلبه بر سرماخوردگی باید زندگی عاطفی فرد را ملاحظه کرد. شما دارید با عواطفتان چه میکنید؟ مثلا به محض این که تحت تاثیر احساسات واقع میشوید، شروع به گریه یا عطسه میکنید. این یک واقعیت است. اگر دختر باشند شروع به گریه میکنند. اگر مرد باشند شروع به سرفه یا عطسه میکنند. آنها بیدلیل سرفه میکنند. همین طور ادامه میدهند.
واقعا اینطور نیست؟ بیخود و بیجهت این کار را میکنند. این یک مورد عاطفی است که توجه را جلب کنند شاید یا هر چه. این که بگویند چقدر قابل ترحم هستند، میدانید این چیزی است که با آن ما شرایط رقتانگیز خودمان را نشان میدهیم. میدانید، این کاری است که با آن خودمان را کوچک میکنیم تا ترحم فرد دیگر را برانگیزیم.
پس این سرماخوردگی ناشی از مشکلات عاطفی ماست. حالا ما باید ببینیم که مشکلات عاطفی ما چه هستند. ما باید ببینیم چقدر رومئو هستیم. و چقدر از لذتهای زندگی را به واسطه آن از دست میدهیم. وقتی شروع به درک این مطلب کنید که شما رومئو خودتان هستید و ژولیت خودتان – بیشتر شما از شر سرماخوردگیتان نجات پیدا میکنید. باور کنید.
این نوعی مشکل عاطفی است. امکان دارد مشکل شما با پدرتان باشد. یک نفر خیلی به پدرش وابسته است. “وابستگی” بهترین کلمه است، همچنین به سرماخوردگی وابسته میشود. وابستگی به مادر حتی بدتر است. اگر کسی به مادرش خیلی وابسته باشد، میدانید، آن وقت تمام دلیل و برهان آوردنها فایدهای ندارد و بعد که مادر بدرفتاری کند یا کاری را انجام دهد و بچه احساس ناراحتی کند، بچه گریه میکند و دچار سرماخوردگی میشود.
هر نوع وابستگی که شما را ابله میکند باید کنار گذاشته شود، تا از سرماخوردگی نجات پیدا کنید، منظورم این است. هر چیزی که شما را بیعقل و نادان کند یا باعث شود اشتیاق بیش از حدی نسبت به کسی داشته باشید، مشکلاتی مثل سرماخوردگی را به بار میآورد. بخصوص رومئوها. بعد هر بچه بسیار محبوبی، هر پدر بسیار محبوبی، هر مادر بسیار مجبوبی، میدانید، آنها که دخترشان برایشان مهم است، پسرشان برایشان مهم است. یک کسانی اصلا بچههایشان را دوست ندارند و اگر کسی دوست بدارد، آنها را سر یک نفر دیگر خراب میکنند.
پس این دو دسته از آنها. باید بدانید که شما فقط متولی فرزندتان هستید و تا آنجا که به رومئو بودنتان مربوط میشود، شما فقط دارید نمایش رومئوی خودتان را نگاه میکنید، همین. بعد این وارستگی رخ میدهد و یک بیماری کوچکی مثل سرماخوردگی که خیلی بد و لاعلاج به نظر میرسد میتواند شفا پیدا کند. تا وقتی شما مردم سرماخورده باشید، من شخصا بدون هیچ حس عاشقانهای، آن را میگیرم. بنابراین من از شما درخواست دارم که تحت تاثیر این چیزها قرار نگیرید و عاقلتر شوید و نگرش شما باید بر بالابردن درک دوطرفه شما و عشق دوطرفه شما باشد و نه بر احساسات عاشقانه.
ولی بدتر از آن احساسات خشک در کانال راست است، میدانید. بعد اگر شما یک گلوی خشک داشته باشید حتی صحبت هم نمیتوانید بکنید. یک مرتبه میبینید تمام است؛ اصلا نمیتوانید صحبت کنید چون خشک هستید. پس سمت دیگر وقتی است که مردم سعی دارند حقههای روانشناسانه به زنها یا شوهرهایشان بزنند؛ مثلا: “من صحبت نمیکنم”. این درست همان وجه عاطفی زندگی است که دارم به شما میگویم. “من با او حرف نمیزنم. من صحبت نمیکنم. من اینطوری رفتار میکنم.” خشکی. آن هم نشاط را میکشد. یک نفر زیادهروی میکند و یک نفر اصلا آن کار را نمیکند. میبینید، یا شما یک تن شکر در یک لیوان میریزید، یا اصلا شکر نمیریزید. نه بیشتر و نه کمتر، میبینید، تا بالاترین لذت ممکن را از چای را داشته باشید. به همین ترتیب در زندگی هم، شما نباید نه از چیزی خیلی زیاد مصرف کنید و نه از چیزی دیگر خیلی کم.
حالا کسی که ازدواج کرده، برای چنین شخصی، مخصوصا زنان هندی، شوهر دیگر همه کس اوست، بعد باقی چیزها صفر است. آن وقت چنین زنهایی به درد نمیخورند. یا مردهایی که اینجا دیدهام، آنها فورا از زنهایشان برآشفته میشوند. برای آنها هم زندگی بیفایده است.
پس نگرش متعادلی نسبت به هر چیزی پیدا کنید، این که در درون شما کسی وجود دارد که زن شما را دوست دارد، که درون شما هم هست. شما زن خودتان هستید، شما شوهر خودتان هستید. حالا آن زنی که زن بیرونی شماست اگر مطابق با آن زنی که در ذهنتان دارید نباشد، نباید شما را غمگین کند، چون آن زن همیشه با شماست. وقتی این فهم ایجاد شود، آن شریکتان را میبینید…
راستی نامه شما را پیدا کردم؛
مشارکت شوهر و زن میتواند واقعا عالی باشد.
حال در مورد کودکان همانطور که گفتم…
سلام، با چه قطاری آمدی؟
ساهاجایوگی: با این قطار که تأخیر داشت.
شری ماتاجی: این آخری واقعا تاخیر داشت! غذا چه؟
ساهاجایوگی: ما هر دو یک چیزی خوردیم.
شری ماتاجی: واقعا؟ کجا؟
ساهاجایوگی: در وینچستر.
شری ماتاجی: گرچه تو داشتی چیز دیگری میگفتی. کجا؟ یعنی اگر راستش را بگویید حرفهایتان یکی میشود.
ساهاجایوگی: ما کمی مرغِ مغازه “فیش اند چیپس” را خوردیم.
شری ماتاجی: خیلی خوب. مقداری غذا هست اگر بخواهید، لطفا میل کنید. بروید، یک چیزی بخورید، میدانید خیلی دیر است. بگذارید غذا بخورند، بیا جلو. بگذار غذا بخورند. میدانید؟ چه کسی میداند؟
فکر خوبی است. لطفا بگذارید غذا بخورند. خیلی خوب شد هر دو شما توانستید بیایید. ما واقعا دلمان برایتان تنگ شده بود. بله. بسیار خوب، بسیار خنک و قشنگ. بگذار ببینم کی غذا میخورید، هر دو شما. حالا خیلی خوب است. رحمت خداوند شامل حالتان باشد. پس شما بروید و غذایتان را بخورید. بروید و بعد بیایید.
حالا، چرا اینقدر ازدواج را ساده میکنیم، تا شما بفهمید ازدواج یک مشکل جدی نیست. تا وقتی شما ایدهال خودتان را به همراه دارید و نمیخواهید آن را بر زنتان تحمیل کنید، یا زن نمیخواهد آن را بر شوهرتان تحمیل کند.
بگذارید زن زن باشد و شوهر شوهر. ولی زن نباید شوهر شود و شوهر نباید زن شود. اگر چنین اتفاقی بیفتد، آن وقت من نمیدانم آن را چطور اصلاح کنم، چون اگر چنین شود، اتفاق احمقانهای است. حالا آن نکته اصلی که باید دانست آنست که شما ازدواج میکنید که بچه داشته باشید، نه این که همچنان رومئو و ژولیت باشید.
بهتر است بچهدار شوید. و آن موقع بچههایی که از ساهاجایوگیها متولد میشوند، انسانهایی خودآگاه خواهند بود، سرچشمه عظیمی از انرژی. برای همین است که شما ازدواج میکنید، برای همین است که شما قرار است بچهدار شوید. بنابراین از بچههایتان با احترام مراقبت کنید. آنها را لوس نکنید! و با عشق ساهاجایوگا آنها را پرورش دهید.
حالا این با همسا چاکرای ما شروع شد. حالا ببینید همسا چاکرا چپ و راست است. چپ زن است، راست مرد است. آنها در همسا به هم میرسند. بنابراین اینجا محل عروسی چپ و راست شماست. اگر تعادلی بین این دو نباشد، مشکلی وجود دارد. آنها باید مساوی باشند. ولی آنها شبیه نیستند. چپ چپ است. راست راست است.
پس راست باید در سمت راست باشد، چپ باید در سمت چپ و اینجا وقتی بیایند، ازدواج میکنند و این نکتهای است که باید دانست که وظیفه زن هر چه هست در درجه اول این زن است که باید انجامش دهد و وظیفه شوهر هر چه باشد، در درجه اول این مرد است که باید انجامش دهد. و بعد وظایف درجه دوم زندگی را باید شریک شد و درک کرد. ولی نمیشود که زن سر کار برود و مرد شروع به بچهدار شدن کند. شما این کار را نمیتوانید بکنید و برعکس.
پس آن کار هر چه باشد بسیار مهم است. مادر بودن به نظر من، مهمترین کار است. امروز اگر شما مادر نداشتید، کدام پدری این کار را میکرد، به من بگویید. کدام یک؟ میتوانید کسی را تصور کنید؟ شاید پدر آسمانی باشد، ولی پدری که روی زمین با همه ساهاجایوگیها کار کند، بگذارید ببینم چه کسی وجود دارد. یکی از این پدرها را پیدا کنید، اسمش را بگویید. قشنگ در بهشت بنشینند و تمام کارها را نظارت کنند. پس چه کسی قرار است کار کند؟ شستن رختهای کثیف و شستن کهنه بچه و این چیزها با مادر است. اوست که این کارها را با عشق و توجه و مراقبت انجام میدهد و او کسی است که میداند چطور بچههایش را بزرگ کند. این شغل یک مادر است. بنابراین کار مادر را مادر میتواند انجام دهد. پدر فقط میتواند خیلی قشنگ در بهشت بنشیند. همه تشکرها هم از پدر میشود. در حالیکه مادر اینجا کارهای بیاجر و مزد را انجام میدهد! باشد، اشکالی ندارد. اینطوری است دیگر، پس باید پذیرفته شود، موقعیت هر چه که باشد، شرایط هر چه که باشد.
حالا در همسا چاکرا، این درک و فهم باید به وجود آید که شما باید هر دو کانال را متعادل کنید، چپ و راست را. حالا برای متعادل کردن چپ و راست، بهترین کار آن است که چند نفس بکشید، این که هوا را از یک سوراخ بینی به درون بکشید و آن را اینجا برای مدتی نگه دارید و بعد بگذارید تا از سوراخ دیگر خارج شود. بعد با این یکی دم را انجام میدهید، میگذارید برای مدتی اینجا بماند و بعد میگذارید تا پایین رود. ولی این کار باید خیلی آرام انجام شود. نه با عجله، نه خیلی زیاد. فقط سه بار.
بهترین چیز، همانطور که به شما گفتهام “نتی” است. اگر آن نباشد، چیز دیگری که دیدهام آن استنشاقیها است که میگیرید، خیلی خوب هستند. نتی که من به شما دادهام. اگر زیر شیر آب پُرش کنید، دو سه قطره از آن چیزها که برای استنشاق میگیرید بریزید و نتی را فقط در یک سوراخ بگذارید با آن یک سوراخ آب بالا میرود. وقتی میآیید اینجا، آن را با خودتان بیاورید، آب میرود بالا و آن را پاک میکند. این کار خیلی خوبی است. اگر آن را همیشه قبل از خواب، به مدت سه یا چهار روز انجام دهید، کاملا پاک خواهید شد.
اما نکته اصلی این است که این گرفتگی به خاطر عدم تعادل در خُلق و خوی ماست. مثلا مرد مرد است، زن زن است، خیلی خوب، حالا زن بخواهد که بر مردی مسلط شود یا مردی بخواهد که بر زن مسلط شود. تعادل به هم میخورد. وقتی شما متوجه شوید که زن خیلی مهم است، بدون زن شما نمیتوانستید اینجا باشید. درست است؟ بدون زن شما نمیتوانید اینجا باشید. مرد خیلی مهم است در آن حد که زن بدون مرد هیچ معنایی ندارد. میدانید، شاکتی بدون خداوند هیچ معنایی ندارد. شاکتی برای چه کسی کار میکند؟ برای چه کسی او دارد همه کار میکند؟ برای خداوند که خشنود شود. اگر کسی نباشد که کار او را ببیند، چرا او باید این کار را بکند؟
پس هر دو معنای فوقالعادهای دارند. و اگر شما بفهمید که هر دو وجود درون ما متعادلند، مورد درک و احترام سزاوار خودشان واقع هستند و این شخصیتها با درک، احترام و عشقی مناسب با یکدیگر شریک و در ارتباطند، همسای شما خوب خواهد شد. شما احساس بهتری خواهید داشت.
پس شما باید باورهایتان را نسبت به ازدواج، نسبت به زنان، نسبت به مردان، نسبت به خودتان اصلاح کنید. این خیلی مهم است چون این یک مورد بسیار جدی عاطفی است و با ضعیف شدن کانال چپ، همه افرادی که کانال چپ ضعیفی دارند سرما میخورند. و هر کاری که باید با … به آن بلغم میگویند، نه؟ به آن چه میگویند؟
ساهاجایوگیها: بلغم.
شری ماتاجی: بلغم، بلغم، بلغم. باید به بلغم شما مربوط باشد.
پس سمت احساسی را باید به خوبی تغذیه و مراقبت کرد و باید دانست که وقار شما مهمترین چیز است. هر کاری که در آن وقار نباشد، عشق نیست. عشق بسیار وقار دارد. و اگر شما وقار خودتان را نگه دارید، از توان خودتان در حل مشکلات اساسی شگفتزده خواهید شد.
حالا دوباره از شما یک سوال میپرسم. تا حالا چند نفر جواب دادهاند؟ بیشتر آنها را شما خیلی خوب جواب دادهاید. حال یک سوال دیگر میپرسم. خیلی ساده است، آنقدر سخت نیست. اینکه فرق بین گرفتگی و بوت چیست؟ چطور از هم تشخیص میدهید؟ یک انسداد و یک بوت؟
ساهاجایوگی: بوتها این طرف آن طرف میروند.
شری ماتاجی: و گرفتگی؟
ساهاجایوگی: یک جا میماند. فقط دارم توضیح میدهم، یک گرفتگی است که در آن نقطه وجود دارد.
شری ماتاجی: گرچه درست است، شما درست گفتی، ولی کاملا دقیق نیست. گرفتگی به این شکل است، برایتان میگویم. درست است. یعنی چیزی که او میگوید جواب درستی است ولی خیلی دقیق نیست. گرفتگیها هم حرکت میکنند. میگویم چطور. گرفتگیها همیشه در چاکراها یا مثلا روی اعضاء بدن شما هستند. اگر مثلا این گرفتگی برای مثال در کبد باشد، این گرفتگی ممکن است به مرکز بیایید و بعد از آنجا به اینجا با حرکت کندالینی شروع به حرکت میکنند. بسیار خوب؟ ولی گرفتگیها به دلخواه خود حرکت نمیکنند. وقتی کندالینی را حرکت بدهید، گرفتگی هم حرکت میکند. گرفتگی یعنی مانع. درست است؟
ولی بوت خودسر است. بوت حرکت میکند. میتواند یک لحظه اینجا باشد، یک لحظه آنجا. بوت این طرف میرود، آن طرف میرود. بوت به قلب راست میرود، بعد به قلب چپ میآید. اگر رفتارش خودسرانه باشد، بدین معنی است که تحت کنترل حرکت انگشتان شما از طریق بیداری کندالینی نیست، آن موقع باید بدانید که این یک بوت است. بسیار خوب؟ حالا به طور قطع متوجه میشوید چه میگویم، که، یک چیز سرخود است، سرخود کار میکند و دیگری در کنترل شماست. شما خودتان آن را بیرون میکنید.
مثل این که میشود گفت اگر یک تودهای در بدن باشد، ممکن است با گردش خون یا چیزی شبیه آن حرکت کند، با یک نیرویی که به آن وارد شود. ولی به خودی خود حرکت نمیکند. ولی اگر یک کرمی، یک کرم زندهای باشد، خودش حرکت میکند. پس سوال آخر این است که چطور گرفتگی و بوت را مهار میکنید؟ چطور بوت افراد دیگر را بدون آن که خودتان گرفتارش شوید بیرون میکنید؟ وگرنه کسی که بوتش باید خارج شود، سه تا بوت به شما میاندازد و پنچ تا به بقیه. من بارها دیدهام که میآیند به من میگویند: “مادر، او مسخ شده.” باشد. و آنها خودشان مسخ شدهاند. چطور بیرونشان میکنید؟ بفرمایید.
ساهاجایوگي: بندن
ساهاجایوگی: میشود بوت را به داخل شمع انداخت.
شری ماتاجی: چه؟ بندن؟ نه!
نه، اول، اول، البته شما هم میدانید
که من چه میکنم اما…
ساهاجایوگی: میشود بوت را به داخل شمع انداخت.
شری ماتاجی: منظورم، یک بوت واقعی است. او حتی از شمع هم نمیترسد.
ساهاجایوگی: منترای “موکتی دائینی” را بخوانیم.
ساهاجایوگی: دعای پدر.
شری ماتاجی: هیچ چیز کلی برای این مورد وجود ندارد. درست است؟ تمامی جوابها درست است ولی کامل نیستند. راه و رسمهایی بسته به بوتهای متفاوت وجود دارد. آنها میخواهند مشکل را حل کنند ولی کمی سخت است!
حالا، اول از همه، شما کسی را میبینید که مسخ شده است. یعنی شما مطمئن هستید که او مسخ شده، پس این طوری میکنید، میدانید. اول یک قیافهای بگیرید، شما باید قیافه بگیرید چون باید با آن بجنگید. قیافه خشن به خودتان بگیرید.
ساهاجایوگی: كاراته، كاراته تونی [تونی کولی]
شری ماتاجی: کاراته، بله. چیزی شبیه آن. بعد، یعنی، درونا بالاتر از آن شخص قرار بگیرید. وگرنه اگر شما اینطوری بروید… بعد از یک مدت… پس با قدرتی زیاد سمت او بروید. یک بندن بدهید و بگویید: “حالا بنشین.” این طوری با او حرف بزنید. نروید بگویید: “لطفا بنشین”، چون آن چیز میآید و در شما جا خوش میکند. فقط بگویید: “حالا بنشین.” خوب. آنجا باید طوری صحبت کنید که انگار هیچ سازشی سر این ندارید. هیچ سازشی. بعد، از ان شخص سوالات مختلفی میپرسید، بعد از دادن بندن به خودتان و آن کار را میکنید تا مشخص کنید کدام بوت میتواند باشد. این بهترین کار است.
اول از همه از آن شخص سوال کنید: “آیا تا بحال پیش هیچ استادی رفتهای؟” تا الان شما حداقل ۱۶ تا از آنها را میشناسید. و نیز میدانید چطور آنها را خارج کنید. پس ببینید پیش کدام بوت بوده است. اگر آن بوت یک استاد است، کافیست از آن شخص بپرسید که آیا هنوز هم به آن استاد باور دارد. اگر اینطور است با چنین شخصی کار نداشته باشید. به شما هیچ ربطی ندارد. بگویید: “ببخشید جناب”… ببخشید هم نه، بگویید: “لطفا برو.” اگر بگویید “ببخشید” وارد میشود. هیچ کلمه وسوسه کنندهای را به کار نبرید. فقط بگویید: “باشد، تمام!” و از دست او خلاص میشوید. ولی در صورتی که بگوید: “من مسخ شدهام. میدانم دچار دردسر شدهام، این مشکلات را پیدا کردهام.” و این حرفها، آن وقت به آن شخص بگویید که: “اسم استادت چیست؟ منترایی که گرفتهای چیست؟ چند سال پیش او بودهای؟”
یک چنین سوالاتی بپرسید. اگر او صادق باشد و اگر به شما آن را بگوید، آن وقت دقیقا میفهمید جای منترا کجاست، چه اتفاقی برای او افتاده است. اگر یک استاد باشد، آن وقت باید در وید باشد. اگر در وید باشد، به او بگویید که منترای آدی گورو را بگوید یا این سوال را بپرسد: “مادر آیا شما استاد حقیقی هستید؟” رو به عکس. عکس را مثل یک ماسک اگر بشود جلوی او نگه دارید. خودتان را به او نشان ندهید ولی عکس را به آن شخص بدهید. بگویید: “حالا سوال را از این عکس بپرس.” حالا اگر شخص سوال را بپرسد، کندالینی شروع میکند میآید اینجا و قار و قور میکند. او هم آن را آنجا میبیند، میدانید، قل قل میآید بالا. بعد شما باید بگویید، بعد از پرسیدن این سوال،”حالا بگو که شما استاد هستید!”
اگر آن شخص توسط یک استاد مسخ شده باشد، آن وقت اگر اسم آن استاد را بدانید، منترایش را هم خواهید دانست. وقتی او مشغول این کارهاست، شما مدام بگویید: “ناراکاسورا ماردینی” یا “ماهیشاسورا ماردینی” یا چیزی شبیه آن، هر کاری که باید انجام دهید. یا “سروا آسورا ماردینی”. برای استاد این چیز، بهترین چیز نمک است، نمک ارتعاشی. شما کمی نمک ارتعاشی با آب به آن شخص بدهید تا بنوشد. راحت شدن از دست استاد آسان نیست، پس به او محکم بگویید که او یکی از بدترین آدمهایی است که تا کنون شناختهام، پس باید خیلی سخت کار کنی تا از دست او خلاص شوی. شما به او نمک بدهید، به او این چیزها را بدهید، بگذارید این کار را بکند. و عجله نکنید. به او بگویید که این کار زمان خواهد برد، درست خواهد شد و چقدر مردم از دست او عذاب کشیدهاند و او باید خیلی سخت کار کند. این یک نوع بوت است که خواهید دید. بعد شما میبینید که اینها بوتهای استاد هستند و زمان میبرد، که خیلی سخت هستند و آنها میتوانند شما را با خود ببرند، این میتواند خیلی خطرناک باشد.
ولی مثلا کسی از یک بوت کور میشود. چشمانش باز هستند و او کور است. شک نکنید که او به خاطر یک بوت کور شده است. کوری به دو شکل امکانپذیر است. سوادیستانای چپ گرفتگی پیدا میکند و بعد میبینید که این به خاطر بوت است. ولی ممکن است که سوادیستانای چپ دچار گرفتگی شود و کوری میتواند به خاطر دیابت باشد. میتواند ترکیبی از هر دو باشد. بنابراین از او بپرسید که آیا دیابت دارد یا نه. اگر آن شخص دیابت نداشته باشد، بیشک بوت است.
حالا برای خارج کردن آن نوع بوت چه میکنید؟
ساهاجایوگی: باید از شمع استفاده کرد.
شری ماتاجی: فقط شمع نه. فایدهای ندارد. از دست من استفاده کنید. عکس، فقط دست. شما باید عکس دستان مرا داشته باشید و یک شمع جلوی عکس بگذارید. همه این عکسها معنی خودشان را دارند. شمع را بگذارید و پشت آن دست هست و از شخص بخواهید که نور را ببیند، آیا میتواند نور را ببیند یا نه. به تدریج در کمال حیرت خواهید دید که شروع به دیدن میکند. از این باید استفاده کرد.
میدانید، در ساهاجایوگا، باید خیلی دقیق بود، درست مثل کملات انگلیسی. اگر شما دقیق باشید، معلوم میشود. اگر دقیق نباشید، آن وقت این را امتحان میکنید، آن را امتحان میکنید، فایدهای نخواهد داشت. ولی اگر عکس دستان مرا داشته باشید، از شخص باید بخواهید که عکس دست را ببیند. با دیدن نور، به تدریج شخص شروع به دیدن دست میکند و به تدریج شخص خوب میشود.
من شخصی را دیدهام که چشمانش را در ده دقیقه به دست آورده است. ولی در این حالت، اگر سوادیستانای چپ گرفتگی داشته باشد، اگر شخص دیابت نداشته باشد و چشمانش باز باشد، آن وقت بدون شک این یک بوت است و نه چیز دیگر. حتی اگر، شاید کسی بگوید: “او چشمانش را به خاطر… این دختر چشمانش را به این خاطر از دست داد که در خانه آتشسوزی بود.” ولی او ترسیده و بوتها در اینجا نشستند و او کور شد. چشمها به هر دو ارتباط دارند. در واقع چشمها اگر میسوختند باز نمیماندند. پس اگر چشمها باز باشند و در ظاهر کاملا طبیعی باشند و شخص نتواند ببیند، نور خارج شده، یعنی یک بوت هست. بنابراین این قبیل چیزها را راحت میشود انجام داد.
ساهاجایوگی: چطور این کار را انجام میدهید؟
شری ماتاجی: عکسی مثل این و نور در جلو آن. این میتواند بینایی شما را هم تقویت کند. دستهای مرا باید استفاده کرد، برای چشمها بسیار خوب است. دستهای من برای چشمهای شما بسیار خوب است. اگر بتوانید دستهای مرا با نور ببینید، برای چشمهای شما بسیار خوب است.
شری ماتاجی: حالا پاهای من برای چه خوب هستند؟
شری ماتاجی: هان؟
عکس پاهای من برای چه خوب هستند؟
ساهاجایوگی: آگنیا.
شری ماتاجی: برای ایگو بسیار خوب هستند؛ و نیز سوپرایگو. پاها برای کسانی که مبتلا به ایگو یا سوپرایگو هستند بسیار خوب است. چون چنین افرادی بسیار فرومایه هستند. و پاها مشکل را حل میکنند. بنابراین فقط از پاهای من استفاده کنید.
اگر صورت مرا ببینید، ایگو شروع به کار میکند: “این صورت اینطوری است، باید اینطور باشد، این، آن.” سوپرایگو ممکن است مشکل ایجاد کند. حتی ضمیر فراهشیار ممکن است برایتان مشکل ایجاد کند. ولی پاها حتی اگر فراهشیار باشید، مشکلات شما را اصلاح خواهند کرد. پاها نه تنها قدرتمند هستند، بلکه آنها تا پستترین نقطهای که در آن باشید هم میرسند. هر نوع آدمی باشید. مثلا یک دائمالخمر و تمام چیزهای بدی که هستند، یک مجرم، هر جور آدمی، شما فقط از پاهای من استفاده کنید، خوب خواهید شد. صورت کاری برای او نخواهد کرد.
صورت برای جستجوگران است. ولی برای تمام کسانی که واقعا از انواع اصلاح ناپذیرند، پاها بهترین چیز هستند. آنها که بینهایت ایگو دارند، و آنها که بینهایت سوپرایگو دارند، بینهایت. پاها بسیار مهم هستند. شما هم گاهی پاهای مرا نگاه کنید. این راه بسیار خوبیست، تمرین کنید. فقط پاهای مرا نگاه کنید تا از فرومایگی راحت شوید. فقط با چشمانتان نگاه کنید. چطور میخواهید از سحسرارایتان نگاه کنید؟ ولی با سحسرارایتان هم میتوانید نگاه کنید. نگاه کنید، فقط نگاه کنید.
ساهاجایوگی: مادر به نظر شما اگر ما از عکس پاهای شما در تبلیغات روزنامهها استفاده کنیم، افراد بیشتری خواهیم داشت؟
شری ماتاجی: فکر بهتری است.
ساهاجایوگی: امتحانش میکنیم.
شری ماتاجی: ولی میدانید، من نمیدانم. امتحان کنید. فکر خیلی خوبی است. میدانید روی کتابهای من و این قبیل چیزها ما امتحان کردهایم. روی خیلی چیزها من امتحان کردهام، پاهایم را گذاشتم. هندیها این را میفهمند.
ساهاجایوگی: به نظر شما در آمريكا میفهمند؟
ساهاجایوگی: خوب، لازم نیست اسم خودتان را همان جا بیاورید.
شری ماتاجی: فقط عکس پاهای مرا بگذارید.
ساهاجایوگی: فقط میگذاریم که از طریق آن کار کند. ما نام ساهاجایوگا را میگذاریم، هیچ چیزی درباره اینکه اینها پاهای چه کسی هستند نمیگوییم.
شری ماتاجی: امتحان كنيد، خيلى خوب است. آنها فوقالعاده هستند. ببینید همه شعلهها دارند عکس العمل نشان میدهند. میبینید؟
[شری ماتاجی به زبان هندی صحبت میکنند.]
[یک ساهاجایوگی شروع به ماساژ دادن پاهای شری ماتاجی میکند.]
بریز روی پاها. بیا، اینجا بیاور. مایلم که آنجا به او بدهم، باشد، به او آنجا بده که بتواند بهتر انجام دهد.
[شری ماتاجی به زبان هندی صحبت میکنند.]
هممم، صورتش را ببینید. حالا به بقیه هم این فرصت را بدهید.
رحمت خداوند شامل حال شما باشد.
بیایید جلو.