پوجای تولد،” غلبه بر شش دشمن”
سیدنی، استرالیا، 21 مارس 1983
بودن با شما در این روز خجسته بسیار عالی است؛ با استرالیاییهایی که ثابت کردهاند ساهاجایوگیهای بسیار خوبی هستند و در زندگی روحانیشان به نحوی سریع رشد کردهاند. این به من بالاترین لذت را میدهد که اینجا با فرزندانم باشم. همانطور که میدانید در سرتاسر جهان، من فرزندان بسیار زیادی دارم؛ به غیر از آنها که در واقع به شکل فیزیکی به دنیا آوردهام. ما باید به فکر کسانی باشیم که امروز فرسنگها از ما دور هستند، برای رشد معنویشان به خداوند متعال دعا کنیم.
انسان باید فقط برای رشد معنوی دعا کند. چون وقتی رشد کنید، باقی را هم به دست میآورید. چون رشد نمیکنید، آنچه لازم دارید را هم به دست نمیآورید. برای همین مشکل وجود دارد. و حتی امروز من ناچار بودم قبل از آنکه بتوانم به پوجا بیایم، برخی مشکلات را حل کنم. ولی اگر تصیمیم بگیرید که ما باید در درون خود رشد معنوی داشته باشیم، آنگاه هر آنچه که باید دریافت کنید، تمام رحمت خداوند میخواهد که بر شما ببارد، تا شما را شهروند ملک عظیمش کند، جایی که در آن شما نه دیگر قضاوت میشوید، نه دیگر توبیخ میشوید، نه در هیچ آزمایشی قرار میگیرید، جایی که در عشق جاودانه خداوند و در شکوه او ساکن میشوید.
من باورم نمیشود که از حدود ده سال قبل، که در طول ده سال بتوانم به چنین دستاوردی برسم. ما نباید پیشرفت ساهاجایوگا را نسبت به بقیه استادان پلاستیکی مقایسه کنیم. حتی برای خلق یک قدیس، شما نیاز به گذراندن هزاران زندگی دارید و خیلی از آنها پیامبر شدهاند و این چیز بسیار بزرگی برای شماست. بیایید هر خلائ که در خود داریم فراموش کنیم. ما باید بدانیم که ما پیامبر هستیم.
این فرض باید جا بیفتد که ما پیامبر هستیم. اگر فقط بپذیرید که چه کسی هستید، این که به چه کسی تبدیل شدهاید، شما شکوه خداوند را منتشر خواهید کرد!
مثل یک گل که وقتی شکوفا شود، عطری دارد که به طور خود به خود پخش میشود. اما فقط انسانها هستند که آزادند نقش خود را حتی نپذیرند، وانمود کنند که پذیرفتهاند یا بپذیرند. حتی اگر پیامبر هم شده باشند، هنوز به آنچه که نیستند، در تصوراتشان چسبیدهاند و هنوز میترسند و هنوز ایگو محورند. این پوچی است. ذات واقعی شما نیست. این مثل بازی در یک نمایش و بازیگر شدن است. مثلا کسی مثل شیواجی بازی کند، پس او طوری عوض میشود که انگار شیواجی است. تمام زندگی او، همه چیز تغییر میکند و شبیه شیواجی میشود. ولی همان شخص اگر مثل هیتلر بازی کند، شبیه هیتلر میشود. هر دو آنها ساختگی هستند. ولی به شکل ساختگی آنها عوض میشوند.
حالا در حالی که واقعا پیامبر هستید، میبینید سخت است آن شخص واقعی که هستید باشید. ولی دیگر آن شخص ساختگی که پس کشیده، که دیگر نیست، کاملا از بین رفته؛ آن گناهکار مرده، آن شخص ایگویی دیگر نیست، آن آدم ترسو برای همیشه رفته است، شما یک پیامبر هستید. به شکوهِ آن شخصیت برسید. افرادی که پیامبر نیستند، آنها که الهی نیستند، آنها که اعمال ضد خدایی انجام میدهند میتوانند تظاهر به پیامبری بکنند. ولی آنها که واقعا پیامبرند نمیخواهند آن جایگاهی که دارند را بپذیرند.
به محض آن که بپذیرید، تبدیل به آن میشوید. امروز باید به این نقشی که تاکنون مغزمان بازی کرده، پایان دهیم. تمام کجاندیشیها باید کنار گذاشته شوند. البته همانطور که گفتم، حتی تصور هم نمیکردم که در عرض ده سال چنین دستاوردی پیدا کنم، با وجود این همه شیطان که برای اغوای شما دورمان هستند و افتخارش هم باید برای شما مردم باشد که علیرغم تمام سختیها و مشکلاتی که داشتید، رشد کردهاید، تا حالا رشد کردهاید و به پیامبران زیبایی تبدیل شدهاید. شما آنقدر متحول شدهاید که فقط پذیرفتن این که چه کسی هستید، باعث میشود که احساس بسیار خوشایندی به شما دست دهد.
من داشتم با نوهام صحبت میکردم؛ آن که بزرگتر است، یک دختربچه که فقط یازده سالش است، ولی به مادرش گفت: ؛حالا دیگر نمیتوانم با نانی (مادربزرگ) حرف بزنم، چون او الهه مادر است. چطور میتوانم با او صحبت کنم! خجالت میکشم. با آن سن و سال! با این که در زندگیاش این طور که میگویند، در تمام کلاسها شاگرد اول بود، ویراستار مجله مدرسهاش بود. او فوقالعاده است. و او آنقدر متواضع است که به مادرش گفت: من خجالت میکشم با نانی صحبت کنم، او الهه مادر است، چطور میتوانم با او حرف بزنم؟ و رستم به من گفت که از او ارتعاشات زیادی میآید.
شما باید اینطور رشد کنید. اول از همه باید بدانید که شما پیامبر هستید و باید بدانید که من روح القدس هستم. من آدی شاکتی هستم. من کسی هستم که به این شکل بر زمین آمدم، برای اولین بار در این فرم؛ که این کار فوقالعاده را انجام دهم. هر چه بیشتر این را بفهمید، بهتر است.
شما فوقالعاده تغییر خواهید کرد. من میدانستم که روزی ناچار خواهم شد این را آشکارا بگویم و ما این را گفته بودیم. ولی الان این شما مردم هستید که باید آن را ثابت کنید، که من آن هستم. مسیح پیروانی داشت که حتی خودآگاه هم نبودند، ولی مسیحیت را گسترش دادهاند، هر چه! تحت چنان شرایطی مسیح مصلوب شد و آنها دستِ تنها به حال خود رها شدند، فقط دوازده نفر بودند که سخت تلاش کردند، ولی آنها مسیحیت را بنا نهادند.
آنها افرادی بسیار متواضع بودند، خصلت آنها، فروتنی بینهایت بود و آنها تفاوت بین خودشان و مسیح و مادر را میدانستند. و نیز فرق بین خودشان و دیگران را میدانستند و به زندگیهایی روی آورده بودند که پاک بود و با نام مسیح میدرخشید. آنها انسانهایی خودآگاه نبودند. آنها تزکیه میکردند و زندگیشان را عالی نگه میداشتند.
بنابراین ساهاجایوگیها حق ندارند این شش دشمن را داشته باشند. اول از همه خشم؛ که واقعا شایسته آنها نیست. مهربانی! مهربانی را جایگزین خشم کنید. امروز شصتمین تولد است و ما فقط باید با این شش دشمن درونمان بجنگیم. دومین کار، که بیشتر شما انجام دادهاید، جلوگیری از منحرف شدن توجهتان است. بیشتر شما این کار را انجام دادهاید.
چشمهایتان الان بهتر است، ثابت است. ولی هنوز شما ایگویی هستید. تکبر. هنوز افراد حسود و دنبال رقابت هستند. هنوز کمی مادیگرایی دارید که منتظر فرصت است. یک مورد جدیدی که پیش میآید، به خانوادههایتان میچسبید.
پس حالا باید آن را برای استفاده دیگری تغییر دهیم. از همانها میتوان برای انجام کار خدا استفاده کرد. میتوان از آنها به عنوان شش دست ساهاجایوگیها استفاده کرد.
اولین آنها خشم است. شما باید از دست خودتان عصبانی شوید، وقتی کار اشتباهی میکنید و نه این که احساس گناه کنید بلکه از دست خودتان به خاطر کار اشتباهی که انجام دادهاید عصبانی شوید. احساس گناه بهترین راه برای آن است که هیچ وقت از آن خلاص نشوید. احساس گناه مثل یک انباری است که درِ آن برای بایگانی شخصی همیشه قفل بماند. من از این بازار احساس گناه شما خیلی زجر کشیدهام. و این احساس گناهها یکی بعد از دیگری از راه میرسند.
پس وقتی احساس گناه کردید باید از خودتان عصبانی شوید: چه حقی دارم احساس گناه کنم؟ چرا دست به چنین کاری زدم؟ من دیگر این کار را نمیکنم. پس از خودتان عصبانی شوید و نه از دیگران.
و عصبانیت را میتوان برای روز جنگ، ذخیره نگهداشت. در غیر این صورت وقتی که جنگ شروع شود، تمام آرجوناها سلاحهای خود را زمین میگذارند و بعدا خواهند گفت که: آرجونا جنگجوی بزرگی بود؛ ولی تا قبل از شروع جنگ. پس قصد ما این نیست که انرژیمان را در جنگ با این چیزهایی که فقط مثل سایه هستند تلف کنیم. نمیخواهیم با سایه بجنگیم.
مسیری که به سمت سکس و انحراف اخلاقی میرود، باید به سوی خانواده و همسرتان تغییر کند و شما هم اکنون باید به پاکدامنیتان احترام بگذارید، همه چیز باید فقط به پاکدامنی تحول یابد و شما یک زندگی پاک را پیشه کنید. مثل یک سگ نباشید، بلکه شبیه یک انسان باشید. تمام آن توجه باید به آن پاکدامنی تبدیل شود که قدرت شماست، که حفاظت از شماست، که ارتباط شما با خداوند است.
نه پاکدامنی اجباری، بلکه پاکدامنی همراه با تعادل و درک. شما با خانواده و با همسرتان، به شکلی بسیار پاک میتوانید زندگی کنید. برای خانمها هم همینطور، که باید گفت برای خانمها بیشتر صادق است. این که آنها نباید دست در دست کسانی بگذارند که بر علیه شوهرانتان صحبت میکنند یا به شما یاد میدهند که برضد شوهرانتان باشید. همه چنین مردانی باید از ساهاجایوگا بیرون انداخته شوند که سعی دارند با زنان بر ضد شوهرانشان حرف بزنند،. اینجا مکان بسیار مقدسی است که در آن نباید علیه شوهر عمل کنید. هیچ کس چنین حقی ندارد. اگر مشکلی هست، باید به من بگویید. این نشانه حماقت است.
بعد تکبر باید تبدیل به غرور شود. شما باید از این که ساهاجایوگی هستید احساس غرور کنید، غرور واقعی. سرهایتان را با غرور بالا بگیرید، که ما ساهاجایوگی هستیم. غرور هیچگاه باعث ناراحتی نمیشود، غرور داشتن امری باشکوه است. ولی تکبر باعث ناراحتی است. در واقع غرور چیزی جز اظهار عزت نفس نیست. التماس، قرض کردن، ادا درآوردن، تمام اینها از کوتهنظری نسبت به خودتان ناشی میشود. بنابراین تکبر باید تبدیل به غرور شود و غرور باید اظهار عزت نفس باشد. عزت نفس با ایگو بسیار فرق دارد. یکی حقیقت است و آن دیگری ساختگی بودن کامل است.
حالا مردان باید شبیه مردان رفتار کنند و نه مثل زنان مطیع باشند، عین گاوهایی که افسار آنها به دست زنانشان باشد. آنها باید جامعه را رهبری کنند.
برای احقاق حقوق زنان در هند، زنان هرگز مبارزه نکردند؛ این مردان بودهاند. آنها هیچگاه مبارزه نکردند. این مردان بودهاند، چون مردان، پدر و برادرهای زنان هستند و آنها دغدغه سعادت زنان را دارند.
زنان به ندرت مبارزه کردند چون میدانستند اگر وارد عرصه سیاست مبارزه با مردان شوند، دیگر تمامی نخواهد داشت. اساسا آنها میدانستند که باید با مردان زندگی کنند و نمیتوانند با آنها مبارزه کنند. ولی مردان خودشان مبارزه کردند؛ حتی در آمریکا این آبراهام لینکلن بود که برای آزادی زنان مبارزه کرد، نه زنها.
پس شما نباید ایگویی باشید، بلکه باید غرور داشته باشید. غرور این که یک ساهاجایوگی هستید، غرور این که شما در چنین زمانی به دنیا آمدهاید که باید وظیفه انجام کار خدا را داشته باشید. این که خدا شما را انتخاب کرده است! پس باید به آن مرحله برسید.
مثل بعضی افراد که میبینم به یکباره در ساهاجایوگا طاقچه بالا میگذارند. آنها هیچ وقت بخشیده نمیشوند چون خدا به شما خیلی نعمت داده است. فکر کنید یک نفر به شما یک الماسی داده باشد. غرور شما را بگیرد، آن را به خود بیاویزید و به رخ بقیه بکشید.
اما در شرایطی که به شما روح عطا شده، باید احساس غرور کنید نه این که مثل یک تافته جدا بافته عمل کنید. بعضی افراد فکر میکنند، دیگر الان من نباید سر کار بروم. من جایی نمیروم، در خانه مینشینم و مدیتیشن میکنم. ساهاجایوگا اصلا جای چنین افرادی نیست. من نمیتوانم این کار را بکنم. کلمه “نمیتوانم” باید از دایره لغات افرادی که انتظار میرود ساهاجایوگی باشند حذف شود. شما حق ندارید بگویید: من این کار را نمیتوانم بکنم.
بنابراین عزت به نفس به شما آن حرارت و پشتکاری که برای ساهاجایوگا لازم است را میدهد، پشتکاری عاقلانه، پشتکاری خردمندانه. دیگر لازم نباشد که مشکلات شما من را حل کنم.
خصلت رقابت و حسادت باید اصلاح شود. رقابت باید با خودتان باشد، آن کسی که بودید و آن که هستید. کدام یک برنده میشوند؟ گذشته یا حال شما؟ حالِ شما باید سریع، سریعتر و سریعتر حرکت کند، از گذشته شما تا جایی که میتواند سبقت بگیرد.
در بین ساهاجایوگیها نباید برای زیادهخواهی رقابتی باشد. گاهی میبینم در داد کشیدن، جیغ زدن و تندخویی به دیگران نیز رقابت وجود دارد، یک رقابت سنگینی در جریان است. بیایید در مهرورزی، در ملاطفت، در ملایمت و در رفتار خوب رقابت کنیم. چه کسی تربیت بالاتری است؟ چه کسی نجیبتر است؟ چه کسی عمیقتر است؟ یک نفر را الگوی خودتان قرار دهید. به نظر شما چه کسی بسیار نجیب است؟ یا کدام خانم واقعا مثل یک خانم است؟
ولی اگر برعکس، الگوی شما خانمی باشد که مثل مردها رفتار میکند، این هم خوب نیست. یا مردی باشد که مثل زنها رفتار میکند، آن هم ایدهآل نیست. یا برعکس. خانمی باشد که سعی کند زنها را متفاوت از مردها نشان دهد و زنها باید به این برسند…
در ساهاجایوگا چیزی به نام زن و مرد وجود ندارد. این که زنان باید به این برسند و مردان به آن برسند. چون شما روح هستید. ولی جلدی که دارید، بدنی که دارید، شعلهای که دارید، چراغی که دارید، چیز دیگری است، و برای روشن نگهداشتن شعله، زن باید زن باشد و مرد، مرد.
همانطور که دیروز گفتم، سیب نباید تلاش کند انبه باشد و انبه نباید تلاش کند که سیب باشد. خوب است بهترین سیب باشید، خوب است بهترین انبه باشید. بنابر این گوشهگیرها، آنهایی که میگویند ولش کن، اصلا شبیه آدمها رفتار نمیکنند ولی فکر میکنم شبیه… نمیدانم آیا حیوانها هم همین کار را میکنند. مثلا موقعی که بیمه بیکاری میگیرید، حق ندارید تنپرور شوید، حق ندارید.
تا آنجا که میشود، دوست ندارم افراد بیمه بیکاری بگیرند. یک ساهاجایوگی خوب چنین کاری نمیکند. شما همه باید سخت کار کنید، شما باید افرادی شایسته باشید، شما باید افراد خوبی در رأس همه کارها باشید. دانشآموزانی خوب، آشپزهایی خوب، مادرانی خوب، پدرانی خوب و مدیرانی خوب باشید. از کجا میخواهیم چنین افرادی را پیدا کنیم؟ نباید ما ظرفشور شویم، مگر نه؟
پس رقابت بین زنان و مردان باید متوقف شود. زنان باید جایگاه خودشان را داشته باشند و مردان جایگاه خودشان را داشته باشند. و زنان باید بدانند که مردان دستان آنها هستند. اگر شما شاکتی هستید، آنها ماشین شما هستند و ماشینهای خودتان را با فریاد کشیدن بر سرشان، با جیغ زدن بر سرشان و با تحقیر کردنشان نابود نکنید. ما چنین حقی نداریم.
ما باید آنها را تشویق کنیم که کار خدا را انجام دهند. شما باید آنها را حمایت کنید، مراقب آنها باشید؛ چون آنها ماشین هستند، آنها دست هستند و شما قدرت هستید. البته اگر این دستها بر علیه قدرت قد علم کنند، مجازات خواهند شد. بنابراین نباید هیچ رقابتی بین بچهها و شما باشد. بچه من و بچه او؛ هیچ وقت چنین رقابتی نباید وجود داشته باشد، فکرش را هم نکنید.
باید مشارکت کامل وجود داشته باشد. پس رقابت باید به مشارکت ختم شود. چقدر ما مشارکت میکنیم؟ چقدر میتوانیم مشارکت کنیم؟ افراد مست را نگاه کنید؛ نمیتوانند تنهایی بنشینند و مشروب بخورند. آنها باید چند نفری را داشته باشند که با آنها شریک شوند. دزدها حتما باید ده نفری دزدی کنند. ولی نوبت به شهد عشق الهی که میرسد، چطور میتوانیم تنهایی آن را بنوشیم؟
نمیتوانیم لذت ببریم. اصلا هیچ لذتی ندارد. پس بیایید با هم ملایم و مهربان باشیم. کسانی که میخواهند از شهد الهی لذت ببرند، باید برای سهیم کردن دیگران در آن شهد الهی رقابت کنند تا هر چه بیشتر از آن دریافت کنند. چه کسی بیشتر از همه بقیه را سهیم میکند؟ چه کسی از همه سخاوتنمندتر است؟ مادیگرایی را باید به زیباییاش برگرداند. شما از دستتان یک کار برمیاید. آن کار بسیار زیباتر از دنبال پول رفتن و شمردن پول است، شما واقعا روانی خواهید شد. آنها که از صبح تا شب دارند پول میشمارند واقعا روانیاند. آنها همیشه پول از کف میدهند، مغز آنها یک مشکلی دارد.
نعمتهایتان را بشمارید. زندگی را، زیبایی را در ماده ببینید. زندگی چطور کار کرده است. یک چوب را نگاه کنید؛ من به نقشی که بر آن خلق شده نگاه میکنم، زندگی را میبینم. ولی آن چوب، حزنآور نیست، آن چوب مرده نیست، آن چوب بیروح نیست، آن چوب امید بخش است. شما در آن میتوانید هنر را ببینید، شما در آن میتوانید هر چه زیباست، انعکاس قدرت خلقت خداوند و لذتی که او خواسته تا برای شاد کردن شما منتشر کند را ببینید. در حالی که شما بنده ماده هستید. او هرگز نمیخواهد که شما این کار را بکنید. شما استاد هستید.
و آخر از همه وابستگی شما به فرزندانتان، به زنتان، مالتان، مالتان، مالتان… هر چه که مال من است، من نیست. خانه من، من نیست. این که مال من است، مال من، مال من، مال من، را باید ترک کرد، “ماماتوا” را باید از بین برد.
به جای آن، باید بگویید: “ما”. “ما”، کلمه خوبی است. من خیلی وقتها میگویم “ما”. و بعد مردم تعجب میکنند… روزی یک نفر از من پرسید: مادر منظورتان از این که میگویید “ما” چیست؟ چطوری ما را وادار به احساس یکی بودن میکنید، این طور که میگویید “ما”؟ گفتم: چرا که نه؟ شما پاره تن من هستید. آیا ما، “ما” نیستیم؟ آیا من انگشتم را از قلبم جدا میکنم؟
اگر شما پاره تن من باشید، پس ناچارم به شکل “ما” صحبت کنم، چون من به این وجود جمعی که اینجا نشسته آگاه هستم. پس ما باید به شکل “ما” صبحت کنیم و نه “من، مال من”. و وقتی ناچارید راجع به خودتان صحبت کنید، آن را به حالت سوم شخص بگویید.
مثلا میتوانید بگویید: این نیرمالا حالا میخواهد برود لندن. واقعا هم درست است؛ چون این بدن میخواهد برود آنجا، ولی قلب من میخواهد همینجا بماند. پس این که بگویم من میخواهم بروم حقیقت ندارد. اگر من آدی شاکتی هستم کجا میخواهم بروم؟ من هیچ جا نمیروم، من همه جا هستم. کجا میتوانم بروم؟ جایی نیست که من نباشم و اگر مجبور باشم که به چنین جایی بروم، فقط جهنم میماند که نمیخواهم آنجا بروم. پس چیزی که میگویم این است: این نیرمالا الان میخواهد برود. استرالیا را ترک میکند. فردا دارم میروم. پس چه اتفاقی میافتد؟ فقط این بدن باید حرکت کند؛ همین.
به همین شکل شما در مورد بدن خودتان حرف بزنید. “این ذهن من، این ذهن آقای فلان و فلان.” بهتر است که خودتان را به شکل آقای یا خانم یا دوشیزه خطاب کنید. “خوب خانم، میشود الان بلند شوی؟” بهتر خودتان را خطاب کنید. بچهها اینطوری صحبت میکنند. مثل سوم شخص.
شما تعجب خواهید کرد و طنز پشت ماجرا را خواهید دید. یاد میگیرید چطور به خودتان بخنید. “آها، خوب جناب، بیا جلو! حالا او اینطوری رفتار میکند.” و شما حقیقتا استاد خودتان میشوید، چون میفهمید چطور این بچه را اداره کنید.
این کار به شما آن احساس پختگی را میدهد. بنابراین گفتن: «این بچه من است، این زن من است». البته شما باید از زن و بچهتان مراقبت کنید چون مسئولیت آنها بر عهده شماست ولی این کار را برای بقیه بیشتر از مقداری که دوست دارید برای بچه خودتان انجام دهید، بکنید.
یک نفر آمده است…
پس این یکیشمردن کامل خودتان با فرزندتان، این پشتیبانی بیش از حد، شما را به دردسر میاندازد. شما باید باور کنید که خانواده شما، خانواده پدر شماست و مادرتان از آن مراقبت میکند. اگر فکر میکنید که میتوانید شخصا از خانواده خودتان مراقبت کنید پس بفرمایید! پس بیش از حد پشتیبانی نکنید، زیادی نگران نباشید و زیادی غصه خانواده خودتان را نخورید.
و همیشه بسیار خوش مشرب باشید تا بچههایتان هم مثل شما نشوند. به آنها بگویید که مشارکت کنند. اگر یک بچه افتاد از بچههای دیگر بخواهید که به او کمک کنند. بازیهایی ترتیب دهید که در آن نشان دهید چطور اگر یک بچهای دارد میآید که خوب نمیتواند راه برود، چطور بچههای دیگه میروند و سعی میکنند راهی برای کمک به او پیدا کنند تا بیاید. یادشان بدهید، با نمایش، با داستان، با چیزهای مختلف که خوبی چیست. شما باید حتی بدونِ فکرِ کمک، کمک کنید. این کار باعث افتخار است، این کار یک امتیاز است. این افتخار بزرگی است که میتوانید این کار را انجام دهید.
ما باید ایدههایمان را تغییر دهیم، بی کم و کاست. بسیاری از افراد عادت دارند که، اول به بچه “خودت” برس؛ مزخرف است، بینزاکتی محض است، نشان از تربیت بد است. اول باید به دیگران رسیدگی کرد و بعد به خانواده خودتان. اگر چیزی را برای بچهتان نگه دارید، یک مقداری غذا برای بچهتان قایم کنید، همه نشانه کسی است که مثل یک “کوپاماندوکا” است، یعنی قورباغهای که در یک چاه کوچک زندگی میکند.
دیگر بس است. امتحان کنید، مردها گروه خودتان از مردها را تشکیل دهید و زنها باید گروه خودشان از زنها را تشکیل دهند. نباید مردها اینهمه به زنان دستور بدهند. این درست نیست. من متوجه چیزهای عجیب و غریب زیادی شدهام، من نمیفهمم، چطور این کارها انجام میشود. ولی این از طرفی ناشی از این است که حس میکنید زندگی با خانوادهتان خیلی سخت است، زندگی با شوهرتان خیلی سخت است، شما باید کاملا از همه آنها جدا شوید، یا از طرفی به این خاطر است که کاملا شوهرتان را رها میکنید. او اصلا خوب نیست، ازدواج ناموفق بوده، به چیزی دیگر میچسبید که به نظر میآید هدف بالاتری برای نابودی باشد. بنابراین هر دو آنها خوب نیستند.
شما باید پای شوهر یا زن یا بچهتان بایستید، وقتی حق با آنها باشد. ولی آشکارا نباید این کار را بکنید، در ظاهر نباید این کار را بکنید. شما باید به فرزندتان بگویید: خیلی خوب، متوجهم ، ولی نمیخواهم این کار را جلوی همه انجام دهم. مردم هم نباید بفهمند که او بچه شماست، آنطور که با بقیه خو میگیرد، طوری که پیش بقیه میماند، طوری که با بقیه مشارکت میکند، یک ساهاجایوگی باید اینطوری باشد.
میدانید که برای خودم، حتی من به فرزندانم تا بحال خودآگاهی ندادهام. باور میکنید؟ چه برسد دانش کندالینی را. شما میتوانید به آنها یاد بدهید. من میدانم هر موقع بخواهم میتوانم به آنها یاد بدهم. من برایشان اصلا وقت نگذاشتهام، هیچ وقتی را برای آنها نگذاشتهام. اگر نگاه کنید، چقدر من برای دختران خودم وقت میگذارم؟ وقت خیلی کمی را. در کل سال… امسال فقط سه روز با او بودم.
بنابراین در حال حاضر ارتباط با ساهاجایوگا و ساهاجایوگیها بیشترین اهمیت را دارد. من دیدهام بعضی ساهاجایوگیها برای والدینشان، به مادرشان، به برادرشان، خیلی بیشتر از ساهاجایوگیها نامه مینویسند. خیلی جالب است. برای پدرهایشان؛ ولی برای ساهاجایوگیهای دیگر نه.
شما باید شروع کنید به ساهاجایوگیهای دیگر نامه بنویسید. آنها که در لندن زندگی کردهاند، چند نفر از آنها دارند به کسانی که در لندن هستند نامه مینویسند؟ آیا اصلا هیچ دوستی چیزی پیدا کردهاند؟ اصلا هیچی. آنها آنقدر سرشان به مشکلات خودشان گرم است که اصلا اهمیتی به ایجاد چنین ارتباط عاطفی نمیدهند. انگار که اصلا به ساهاجایوگا علاقهای ندارند. آنها در اشرام بودهاند، در لندن. چند نفر از شما به آنها نامه نوشتهاید؟ به اهالی لندن. چند تا نامه مینویسید؟
حالا شما آنها را در این برنامه دیدهاید، چند نفر از شما به آنها نامه مینویسید که در ارتباط بمانید؟ چقدر یک نامه نوشتن کار دارد؟ هیچ چیز! امیدوارم به محض این که برگشتید، حتما همه شما راجع به تولد امروز نامه بنویسید، این که چطور جشن گرفته شد، به شکلی قشنگ. نه به خانواده خودتان، نه به افراد خودتان، بلکه به بقیه. همگی همه جا هستند، شما میدانید آنها چطوری هستند.
به آنها نامه بنویسید چون میدانید آنها رأس چیزی هستند. مثلا اگر بشود به گریگوار بنویسید، یا میتوانید به روت در ایتالیا نامه بنویسید، شما میتوانید به جنیویو در جنوا نامه بنویسید. شما همه آنها را دیدهاید، باید شما نامه بنویسید! خانمها باید به خانمها و آقایان باید به آقایان نامه بنویسند. آرنو در لوزان است، چرا به او نامه ننویسید؟ او آنجاست؛ آیا میدانید خانمش برای زایمان باید به آمریکا برود؟
ما باید از حال هم خبر داشته باشیم، خیلی صمیمانه. من در مورد بسیاری از افراد خیلی چیزها را میدانم، تمام جزئیات را. به همین شکل شما هم باید خودتان را غرق آن عشق کنید. فردا شما به آمریکا یا هر کدام از این جاها بروید، آنجا خواهر برادرانی دارید که از قبل مستقر هستند. برایشان از مادرتان نامه بنویسید، این که به چه فکر میکنید. شما فقط گاهی به من نامه مینویسید ولی به همدیگر هیچوقت نامه نمینویسید. نامههای بلندبالا ننویسید، بخصوص به من. ولی نامههای خیلی قشنگ، لطیف و شاعرانه بنویسید، آنها خوشحال خواهند شد. مثل آن است که برایشان گل بفرستید. گرفتن ایده از آنجا فکر خیلی خوبی خواهد بود.
چه شده؟
بدین ترتیب ما بر این شش دشمن پیروز خواهیم شد و آنها را بنده شما خواهیم کرد و از آنها برای هدف شما استفاده خواهیم کرد. بعدا آنها چیزهایی عالی خواهند شد. آن دشمنان، دستیاران شما خواهند بود، آنها فرماندهان ارتش شما خواهند بود، آنها زینت شما خواهند بود. همه اینها به دست شماست. با خردتان شما باید این کار را بکنید. هم اکنون، به این سنی که من رسیدهام، من همیشه به همین سن بودم، من همیشه به همین شکل بالغ بودهام، به همین شکل کودک بودهام، درست مثل یک دختر جوان و یک خانم پیر؛ همه با هم، هر سال، هر زمان. ولی مسلما در شناخت انسان پخته شدهام.
من به طور قطع درک بهتر و بلوغ بیشتری پیدا کردهام. تا جایی که به دانش من از بشر ربط پیدا میکند، چون آنها….، وقتی من به دنیا آمدم، همه برایم غریبه بودند، درست یک غریبه. فکرش را بکنید، که آدی شاکتی باید این را بگوید، ولی این حقیقت دارد! با آن که من شما را خلق کردهام، ولی کاملا یک غریبه بودم. ولی الان بزرگ شدهام، شما را خیلی خوب درک کردهام، من میدانم شما فرزندان من هستید، من میدانم شما چقدر مرا دوست دارید و چقدر به من نزدیک هستید.
شری ماتاجی: چرا او اینقدر گریه میکند؟
یوگی: می خواهد به دستشویی برود، مادر.
شری ماتاجی: بگذار ببردش.
یوگی: او میخواهد من با او باشم ولی دارم میگویم که خودش میتواند برود ولی ….
شری ماتاجی: بگذار برود، همین است، میبینید، این بچهها خیلی خیرهسر هستند، من این طور فکر میکنم.
یوگی: بله. میخواهد که من با او بروم. نکته اینجاست، برای همین است.
شری ماتاجی: همین است. بوت گرفته، مگر نه؟
یوگی: بله. من هم همین را می گویم.
شری ماتاجی: میتوانیم فکری کنیم- بگذار برود. گوش نمیدهد. بهتر است برود. ببین. بسیار خوب، ببرش پایین.
چه میشود کرد، میبینید، آنها خیلی خیرهسر هستند. آنها بوت هستند. پسر به این بزرگی نمیتواند دستشویی برود؟
یوگی : بله…
شری ماتاجی: فقط برای اذیت کردن او، همین.
رحمت خداوند شامل حال شما باشد.
واقعا الان باید یک سیلی میزد به او، اگر همین الان دو تا سیلی به او بزنید، بوت او فرار خواهد کرد. دو تا سیلی کافی است. دفعه دیگر این کار را نخواهد کرد. ببینید، این دفعه باید به او سیلی بزنید، نه خیلی سفت ولی بگذارید بفهمد که شما این کار را دوست ندارید.
گاهی بوتها را فقط با سیلی میشود فراری داد. به خصوص برای بچهها دیدهام این اتفاق میافتد. دو تا سیلی به صورت و آنها خوب میشوند. چون آنها بوت هستند، میدانید، و باید که بروند.
حالا هر چه دیروز به شما در مورد بچهها گفتم حواستان به آن باشد. شما باید از فرزندانتان برای ساهاجایوگا سرمایه بسازید و نه بدهکاری. پس سعی کنید آنها را درست تربیت کنید. آنها را بار بیاورید، آنها برای این که از پس این کار برآیند نیاز به کمک خوبی دارند.
در اول کار شما باید خیلی سختگیر باشید و اگر هر کار اشتباهی کردند آنها را تنبیه کنید، به این ترتیب میفهمند چه درست است، چه غلط است. و وقتی که بزرگ شدند از این که ببینید چه سرمایهای هستند، حیرت خواهید کرد. بعضی از آنها بچههای خیلی خوبی هستند، ولی اگر تاثیر بچههای بد بیش از حد باشد، ممکن است بچههای خوب را هم خراب کنند. پس بهتر است بچههایی که خوب هستند، آنها که خیلی مهربان هستند را تشویق کنید.
پس من به جوانیهایم فکر میکنم، به بچگیهایم و آرزویی که چطور برآورده شد. آنچه آرزو داشتم فرای تصور من بود. الان برآورده شده است، تا جایی که به من مربوط میشود شما دیگر بیش از این به من احتیاج ندارید. من به شما هر پند و اندرزی که لازم بوده دادهام. من به شما یاد دادهام که دیگران را چطور نجات دهید و به آنها آرامش بخشید. شما همه چیز را میدانید. حالا فقط استاد این هنر شوید. گذشته خودتان را فراموش کنید. شما همه افراد بزرگی هستید، همه شما. پس حتی سال آینده، باید شما را ببینم که روی این صندلی نشستهاید، نه روی زانویم.
خودتان به تنهایی، فرزندانتان را تعیلم میدهید. بگذارید نسل دوم از همین الان ایجاد شود. نسل اول الان آماده است، حالا نسل دوم باید برسد و شما باید از نسل دوم مراقبت کنید. من میخواهم که یک مادربزرگ واقعی برای نوههای واقعی باشم، این یک امتیاز ویژه و یک پیشرفت و بلوغ واقعی است. به این نگاه کنید. باران میخواهد پاراماتا (رودخانهای در سیدنی) شما را پر از از آب کند.
چون حالا گفتهام که روح القدس هستم، همه بسیار ذوقزده و خوشحال به نظر میآیند. پس خیلی متشکرم که مرا به اینجا آوردید و به فکر همه ساهاجایوگیها در تمام دنیا باشید، همه آنها. امروز به نظرم باید چند تلگرام بفرستیم، حدودا دوازده تلگرام اگر بشود، به تمام مراکز، و در آن بگوییم که شصتمین تولد مادر با شعف زیادی جشن گرفته شد. او رحمت و برکت خود را به شما میفرستد و چنین چیزهایی. آنها بسیار خوشحال خواهند شد. ولی طبق روش هندیها، این شصت و یکمین تولد است، چون روزی که من به دنیا آمدم هم یک روز تولد بود. آن روز یک تولد واقعی بود. بنابراین آن را شصت و یکم مینامیم و میخواهیم برنامه مفصلی را در هند نیز داشته باشیم.
شما به خصوص افرادی هستید که مورد لطف هستید و من امیدوارم شما هم لطف داشته باشید به خصوص به من. امسال امیدوارم همه شما نقشی جدید و سبک جدیدی از زندگی را انتخاب کنید، طوری که انسانهای مهربانی شوید، نه مردانی مطیع، بلکه افرادی مهربان و زنهایی مطیع. زنها بیشتر باید مطیع و خانواده دوست باشند. آنها خوب به نظر آیند. آنها مهربان شوند، آنها بهتر لبخند بزنند، آنها چنین مسرتی را به وجود آورند. ما اینجا هستیم تا مسرت بیافرینیم، نه اینکه از بعضی حقوق که ساختگی هستند لذت ببریم، برای خلق مسرت اینجا هستیم. چقدر مسرت بهوجود میآورید؟ ما چقدر مسرت به دیگران میبخشیم؟ بنابراین امروز در این مناسبت بزرگ باید مسرتمان را احساس کنیم، درون قلبهایمان. در اعماق وجود ما، منبع لذت نهفته است. پس امروز باید به عمق وجود خود برویم و مسرت این مادر شصتساله خودتان را احساس کنید، مسرتی که من درون خودم دارم. به عمق وجودتان بروید، آنجاست، از آن لذت ببرید و آن را به دیگران بدهید. لذت را مثل یک فواره باید به دیگران بدهید.
رحمت خداوند شامل حال شما باشد.
اکنون به همه کشورها اعلام کنید که من روح القدس هستم و برای این زمان خاص که زمان رستاخیز است آمدهام.