سخنرانی قبل از کریسمس و پوجای خداحافظی

Montague Hall, Hounslow (England)

Feedback
Share
Upload transcript or translation for this talk

سخنرانی قبل از کریسمس و پوجای خداحافظی
مونتگیو هال، هانسلو، لندن، انگلستان
23 نوامبر 1984
دیروز روز خوبی برای همه ما بود و من چیزی در سطحی متفاوت گفتم. ما تابحال مدام از چیزهای معمولی صحبت کرده‌ایم و این چیزها گاهی… این چیست؟ اشکالی ندارد… فکر می‌کنیم از اهمیت بسیار بالایی برخوردارند. ولی وقتی من دیروز با شما صحبت می‌کردم، امیدوارم متوجه شده باشید که ما اکنون باید به حیطه دیگری از درک ظریف‌تری از ساهاجایوگا جهش کنیم.
اول ما نگران خویشاوندانمان، فرزندانمان، خانواده‌هایمان بودیم؛ بعد ازدواج‌مان. يكي پس از ديگري تمام این مسائل پیش آمدند و ما نگران همه این چیزها بودیم، چیزهای کوچک کوچک .
بعد هم نگران اشرامی شدیم که اداره‌اش می‌کردیم: مشکلات اشرام، چه‌کار می‌کردیم، چطور با مشکلات برخورد می‌کردیم، چطور افراد مشکل درست می‌‌کنند. بدین ترتیب خوی انسانی ما درک ظریف‌تری پیدا کرد. و بعد هم متوجه شدیم که ما مورد رحمت خداوند هستیم، که چیزی عظیم وجود دارد که همواره از ما مراقبت می‌کند، یک نیروی برتر، یک توجه خاص بر روی ما وجود دارد. این چیزیست که فهمیدیم.
امروز داشتم توضیح می‌دادم که چطور این اتفاق می‌افتد، که چطور ما متوجه می‌شویم که خداوند دارد به ما کمک می‌کند. هر مشکلی معلول یک علتی است – هر مشکلی. مثلا مونا نامه‌ای نوشت که داشته در یک اتوبان رانندگی می‌کرده و ماشین از کنترل خارج شد و ترمز کار نکرد. و یک ماشین بوده که از راست می‌آمده، ماشینی از چپ، ماشینها از جلو و عقب می‌آمدند و او احساس کرده که کارشان تمام خواهد شد – دو نفر سوار بودند. دو ساهاجایوگینی.
پس علت ماشین یا ترمز یا هر چیزی بود، عامل مکانیکی، و معلول آن تمام آن مشکلات بود. پس حالا، چطور بر آن مشکل غلبه کنیم؟ برفرض شما بخواهید معلول را از بین ببرید، نمی‌توانید، چرا که علت هنوز وجود دارد. شما سعی می‌کنید که علت را بهتر کنید، نتیجه نمی‌دهد. پس ما چه کار می‌کنیم؟ بنابراین آسان‌ترین کار رد شدن از علت است، بالا آمدن، فراتر رفتن از علت است؛ بنابراین علتی برایتان باقی نمی‌ماند، پس نتیجه‌ای برایتان باقی نمی‌ماند.
تا علت در توجه شما وجود دارد، معلولش هم وجود خواهد داشت. خب مونا چه كرد؟ او فوراً به من دعا کرد، فوری به یاد من افتاد؛ که “مادر، اين آخرين شانس من است”، همين. پس دلیل ناپدید شد، چون شما فراتر از آن می‌روید. و معلول هم ناپدید شد و او حیرت‌زده شد.
پس شما بايد از دلیل بالاتر روید. حالا یک مشکل: “زن من اين‌طوري است”، “شوهر من این‌طوري است”، “زندگي خانوادگي ‌من این است”، “ساهاجايوگي‌ها اين‌طوري هستند”… هر چيزی وجود دارد. اين یک معلول است. حالا دلیل آن چيست؟ دلیل فلان و فلان شخص است. بسیار خوب، حالا چطور می توان دلیل را از بین برد؟ آن را تسلیم کنید. شما اجازه این کار را دارید. شما مهارت این کار را دارید، شما می‌توانید این کار را بکنید. شما قادر به انجام آن هستید، شما حق دارید این کار را انجام دهید – ولی شما آن را انجام نمی‌دهید، فراموش می‌کنید. راحت فراموش می‌کنید. اگر شما آن دلیل را تسلیم کنید، معلول‌ها از بین می‌روند. ولی این چیزی است که آن لحظه باید به یاد داشته باشید، که شما باید بالا بیایید. فراتر از دلیل رفتن، بهترین کار برای رهایی از آن است.
پس من داشتم شما را به بازی می‌گرفتم. شما دلیل داشتید که بگویید: “وای مادر، مشکل این است. من هیچ کاری ندارم.” حالا کار دارم، بعد کارش سخت است. بعد زن نیست، پس باید زن گرفت. زن مشکلی دارد پس باید طلاقش داد و این و آن و همین است. بعد من این را دوست دارم. من خیلی بد هستم چون یک بوتی در من هست. پس بوت دلیل آن است. و من این طور رفتار می‌کنم چون یک بوتی در من هست. آن هم یک سپربلا است به نظرم.
پس اول ورای آن بروید، با گفتن این که: “بوت چیست؟ بوت کیست؟ من مادرم را می‌شناسم. و مادر، شما مواظب این بوت من باشید.” همین! ولي براي این حتماً باید ضرورتی به سراغ شما بیاید، وگرنه فوراً با آن قدرت این کار را نمی‌کنید. وقتي در شرايط اضطرار باشید، آن وقت سريع‌تر نتیجه می‌دهد. وقتي اضطرار نباشد، صرفا دودلی است، مثل شرايط مونا.
مورد ديگري هم بود، که يك روزنامه نگاری از اشرام ما یا چنین جایی سوار ماشین بود و ترمزهايش خراب شد و یک روزنامه نگار ديگر نیز همراه او بود و هر دوی آنها داشتند می‌آمدند، آن روزنگار دیگر اینها را به من گفت، این یکی ساهاجایوگی بود. خوب او فهميد ترمزها كار نمي‌كنند و دید ماشين همین‌طور دارد مي‌رود، از جلو يك كاميون بزرگ داشت مي‌آمد و كاميون ديگري هم از عقب.
و هيچ راهی براي دور زدن يا خارج شدن از آن وجود نداشت و وضع ترمزها خیلی بد بود. این يك اضطرار بود، می‌دانید. چنان اضطراري که این فکر در ذهنش ایجاد شد، كه “وای خدایا، این لحظه آخراست، الان است که از بين برويم.” يك كاميون از آنجا دارد می‌آید و یک كاميون ديگر و در کسری از ثانيه داشت کارش تمام می‌شد. و او فوری به دوستش گفت، “به مادر فکر کن” .همين. و ‌چه دید، این که قشنگ داشتند در جاده می‌رفتند و کامیون‌ها را رد کرده بودند و ترمز هم داشت کار می‌کرد.
ولي آن اضطرار بايد پیش بیایید. انسان‌ها چنان هستند كه تا در تنگنا قرار نگيرند، هرگز این کار را نمی‌کنند. وقتی در تنگنا باشند آن وقت انجامش می‌دهند. برای همین است که مردم می‌خواهند زندگی زاهدانه داشته باشند، چون اگر زاهد باشید در تنگنا خواهید بود. به بيابان گوبي مي‌روند تا درون شما اضطرار ایجاد کنند، طوری که شما به فکر خدا بیفتید. این چه معنی می‌دهد؟ ولي برای رفتن به بيابان گوبي، دیگر خيلي دير شده است. آنها براي خودشان مشكل دست و پا می‌کنند که در تنگنا بیفتند، تا بتوانند از آن خلاص شوند. ولي برای ساهاجايوگي‌ها، آنها کسانی هستند که نیازی ندارند.
ولی چطور غیر از این می‌توانیم به آن دست یابیم، بدون ان که هیچ تنگنایی ایجاد شود؟ تنها راه مدیتیشن کردن است. همه باید مدیتیشن کنند، نکته اینجاست. اگر شما مدیتیشن نکنید، برای مدتی می‌توانید ادامه دهید. ممکن است برای دو سه ماه خوب باشید، شاید دو سال ولی بعد حذف می‌شوید. خیلی افراد فکر می‌کنند که “وای، چه احتیاجی به مدیتیشن است؟ می‌دانید خوب است. اگر ما مدیتیشن نکنیم اشکالی ندارد.” حقیقت ندارد. چون فقط با مدیتیشن است که شما رشد می‌کنید.
در اضطرار شما یک دفعه رشد می‌کنید، بدون شک. یعنی مثل علی ورجه می‌پرید بالا. فوری با یک فنر می‌آیید بالا. ولی اگر بنا باشد که شما رشد مداومی داشته باشید، آن وقت باید مدیتیشن کنید، بگذارید افکار یکی بعد از دیگری بیایند و بعد بگذارید آنها فروکش کنند، چون شما به مرحله آگاهی بدون فکر وارد می‌شوید. و در آن حالت آگاهی بدون فکر شما رشد می‌کنید. و شما در وارستگی‌تان از علت تمام معلول‌ها رشد می‌کنید. اگر علتی نباشد، معلولی هم نخواهد بود
ولي مشکل ما این است که ما مدیتیشن نمی‌کنیم، معمولا. فقط وقتی كاملاً به آخر خط می‌رسد، حالا که باید به چاه بیفتید – آن وقت به فکر آن می‌افتیم. شاید همان لحظه کمک شوید، ولی شما رشد نمی‌کنید. رشد فقط وقتی ایجاد می‌شود که شما مدیتیشن کنید. این یک بخش بسیار مهمی است که کمک به کسانی داده می‌شود که به صورت طبیعی مدیتیشن می‌کنند. در زندگي معمولي، ما چطور رشد مي‌كنيم؟
اگر اكسيژن نباشد، نمي‌توانيم رشد كنيم. بايد به قدر کافی اكسيژن داشته باشیم، ما باید به قدر کافی غذا داشته باشیم، ما باید به قدر کافی همه این چیزها را داشته باشیم. ولی در معنویت، شما با مدیتیشن رشد می‌کنید. هیچ راه دیگری نیست. آنها که فکر می‌کنند می‌توانند رشد کنند، افرادی ازخود راضی هستند، واقعاً افرادی از خود راضی هستند؛ چون می‌توانند زیاد راجع به ساهاجايوگا حرف بزنند. من کسانی را دیده‌ام که در مورد ساهاجایوگا زیاد حرف می‌زنند. آنها می‌توانند سخنرانی‌های بزرگی کنند و چنین و چنان ولی اصلا ارتعاشی ندارند. آنها هیچ کاری نمی‌توانند برای ساهاجایوگا انجام دهند، آنها جمعی نیستند، آنها شعور جمعی بودن را ندارند، تمام انواع مشکلات.
ولی رشد قرار است از طريق مديتيشن بدست آید. این یک بخش آن است؛ بخشی است که می‌شود گفت ستايش است، پوجاست. بعد دیگر لازم نیست شما چیزی را رها کنید، شما فورا جدا می‌شوید، جدا از خود علت. این یک بخش آن است. دوم این که، باید گفت این شما را به جنبه ظریف‌تر قیدهای عاطفی‌تان می‌برد، زیرا قید عاطفی به شما هویت خاصی داده است: شما مسیحی باشید یا هندو یا مسلمان، یا این و آن، یا بریتانیایی یا هر نژادی، یا هر نامی که به آن بدهید. همه آن چیزها حذف خواهند شد، چون شما شخصیتی وارسته پیدا می کنید.
پس این قیدهای عاطفی – “او برادر من است”، “او خواهر من است”، “من نگران همسرم هستم”، “من نگران فرزندم هستم” – همه این قیدهای عاطفی كه از شما شخصيتي حقیر مي‌سازد، از بین می‌روند. و شما یک قید عاطفی خواهید داشت، این که “من با مهربانی خود دارم رشد می‌کنم. مهربانی پویاست، مهرباني من تأثیرگذار است. مهرباني من یک نور است. مهرباني‌ام به من بصیرت می‌دهد؛ من يك يوگي هستم؛ و دوم این که شما در مورد ساهاجايوگا مطالعه می‌کنید، شما از ساهاجایوگا شناخت پیدا می‌کنید، شما با تکنیک‌های ساهاجايوگا آشنا می‌شوید، شما كنداليني‌ خود را بالا می‌آورید، شما چاکراهای‌تان را پاک می‌کنید، تلاش می‌کنید منتراها را بفهمید، شما مسلط به منتراهاي خود می‌شوید، شما مسلط به ديتي‌هاي خود می‌شوید، شما آنها را خشنود مي‌كنيد. همه اين چيزها وقتي درست انجام شود، آنگاه قید‌های ذهني شما از بین می‌رود.
کسانی که فکر می کنند دانشمندان بزرگی هستند، خواهند دانست که هیچ کدام از این‌ها علم نیستند. فنون خدا خیلی بیشتر هستند. کسانی که فکر می‌کنند خیلی اهل مطالعه هستند، افراد کتابخوان، وقتي درباره ساهاجايوگا مطالعه کنند و آن را برای خود و دیگران به کار گیرند و خودشان ببینند، خواهند فهمید که هر چه خوانده‌اند همه احمقانه، بی‌معنی و پوچ است؛ و بدین شکل نوعی پوچی به سراغ آنها خواهد آمد. پوچی ایگو. چون خواهند دید که آن دانش بسیار عظیم است. همان‌طور که نیوتن گفت: “دانش مانند یک اقیانوس است و من مانند کودکی خردسال هستم که چند سنگریزه را در ساحل آن جمع می کند.”
عجب درکی! پس به آن پوچی می‌رسید و بعد آن دانش حقیقی در شما جاری خواهد شد، یکی‌شدن با دانش حقیقی حاصل می‌شود. شما صحبت می‌کند، وقتی صحبت می‌کنید آن صحبت اثر می‌کند – آن صحبت یک منتراست. شما فقط لفاظی نمی‌کنید: “وای من در ساهاجایوگا هستم. من پانزده سال است در ساهاجایوگا هستم” – به هیچ دردی نمی‌خورد. ممکن است صد سال هم باشید، ولی شاید همان الاغی که بودید باقی بمانید، صد در صد.
ولی ممکن است فقط یک سال باشید و ممکن است از یک الاغ به یک انسان و به یک یوگی هم تبدیل شوید. برای همین است که باید پیش از هر چیز ما خودمان را دوباره بسازیم، با وصل کردن خودمان به صورت عاطفی به مادر. ببینید امتیاز شما نسبت به خیلی دیگر از یوگی‌های دنیا که آمده‌اند بالاتر است، بیچاره‌ها، آنها چیزی نداشتند که دنبالش باشند. آنها از مادر ازلی خبر داشتند، آنها از این خبر داشتند، ولی هیچ شمایلی نداشتند. شما یک شمایل دارید. شما افراد بسیار خوشبخت و خوش‌شانسی هستید؛ شما یک شمایل دارید. عشق ورزیدن به یک شمایل آسان‌تر است تا چیزی تصوری در آسمان؛ متوجهید؟ آگاهی مطلق را وقتی نتوانید به چشم ببینید، چطور می‌خواهید ستایش کنید؟
ولی آن اتصال به هیچ وجه این معنی را نمی‌دهد که شما ناچار باشید به من چیزی دهید. شما به من چه مي‌دهيد؟ هيچ چيز، مگر رهایی از علت. و این اثر می‌کند – شما این را در زندگی خودتان دیده‌اید. شما هم می‌گویید “اثر می‌کند، مادر به یک نحوی اثر می‌‌کند.” بندن چیست؟ چیزی نیست مگر این که شما خودتان را به مادرتان وصل می‌کنید، شما فورا به او زنگ می‌زنید. این تلفنی است که به مادرتان می‌شود، همین. می‌دانید من هم شما را به بازی می‌گیرم، من هم می‌گویم:”باشد، دارم برایتان بندن می‌دهم.” من دارم به خودم بندن می‌دهم! این یک تماس تلفنی است، دقیقا یک تماس تلفنی است. ولی الان آن باور ایجاد شده که بله، این یک ایمان حقیقی است، آنجا که شما کاملا از چیزهای عاطفی رها شده‌اید. فورا، “مادرم؟” باشد – فورا برایش یک بندن می‌دهم، تمام. “پدرم؟” برایش یک بندن می‌دهم. “برادرم؟” برایش یک بندن می‌دهم، هر چه باشد. بندن، هر چه باشد. شما دارید آن را در ضمانت مادر می‌گذارید. ولی متوجه نیستید که دارید این کار را می‌کنید. شما دارید آنها را فورا در التزام عشق مادرتان که از دستانتان جاری است قرار می‌دهید.
اين ارتعاشات چه هستند، عشق مادرتان هستند. شما این عشق را به دست آورده‌اید، این عشق درون شما جاری است. ولی عشق شما به مادرتان چطور؟ و این چیزی است که من متوجه شده‌ام، در زمانی که شرایط اضطراری کامل وجود دارد، تسلیم وارد صحنه می‌شود و این کار جواب می‌دهد.
پس لازم نیست هیچ اضطراري به وجود آورید. شما باید آهسته و پیوسته آن را حل کنید، و آن به خودی خود در شما ایجاد می شود. شما آن قدرت را در درون خود خواهید داشت، به شما اطمینان می‌دهم. اما مدیتیشن یک راه است؛ دیگری دانش ساهاجا یوگا است.
نه خودنمایی، نه برای دیگران گفتن، بلکه به نتیجه رساندن آن در خودتان – در چاکراهای مختلف، این که چطور اثر می‌کند، بر خودتان و نه بر دیگران. موقعی که شروع به آموزش دیگران می‌کنید، این یک بوتی در در درون شماست. شما بهتر است این را برای خودتان یاد بگیرید، حتی درون خودتان. من می‌دانم چه کسی استاد چه چاکرایی شده است، که … هیچ کس به دیگران نگوید “این راه انجام آن است”، این ایگویی کاملا بی‌معنی است. بنابراین چنین کارهایی نباید بشود. اگر کسی از شما سوال کرد، می‌توانید بگویید، به شکل فردی، ولی نه این که برای تعداد زیادی در این مورد سخنرانی کنید و مردم را گیج نکنید.
پس ما باید دو چیز داشته باشیم، که باید بر زمختی عاطفی و زمختی ذهنی‌مان غلبه کنیم؛ همین طور بر زمختی فیزیکی‌مان. بر زمختی فیزیکی می‌توان غلبه کرد؛ اگر به یک دارو که همان ارتعاشات است، خودتان را تسلیم کنید.
مثل آنوپاما، نوه من، که به مادرش گفت: “شما با آلوپاتي به دنیا آمده‌ای، بعد به دنبال هوميوپاتي هستي؛ فردا یک جامبوپاتی پيدا مي‌كني؛ بعد یک نامبوپاتي! ولي من با خدا به دنيا آمده‌ام، و فقط دنبال گادزپاتی (درمان خداوندی) هستم و خدا مراقب من است و خدا مرا درمان خواهد كرد.”
دخترم گفت، “چرا؟ تو هم شايد عوض شوی.”
نوه‌ام گفت، “برای چه؟ چون خدا هرگز تغيير نمي‌كند.” جواب ساده‌ای داد: خدا شما را شفا می‌دهد. ولي شما باید آنقدر رشد کرده باشید که آن را بگویید، همان‌طور که موقع اضطرار فورا از جا می‌پرید.
عین همان نوع اضطرار، همان نوع شخصیت باید در شما باشد که آن را بگویید. فقط اگر بگویید: “ای خدا، لطفا مرا نجات بده”، خدا برای چنین افرادی وقت ندارد. شما برای خدا وقت ندارید، خدا هم برای شما وقت ندارد – چیز ساده‌‌ای است.
پس درمورد ما، از امور متعالی تا امور دنیوی، ما در هر دو آن‌ها حضور داریم و موثر هستیم. چه ما در چراغ باشیم یا در نور یا روغن، ما در نقطه‌ای ظریفتر قرار داریم؛ اثربخشی بدون علت. چون شما فراتر از علت هستید، بنابراین هیچ احتیاجی به این که علتی برای چیزی خلق کنید وجود ندارد، ولی شما معلول را می‌بینید. بنابراین وقتی علتی در کار نباشد، معلول به دست می‌آید و چیزی که باید به دست بیاید، به دست می‌آید، درستی آن. به چیزی که درست است می‌رسید.
شما به چیز منحرفی نمی‌رسید، ولی اگر شما با یک علت پیش بروید آن‌وقت ممکن است انحراف داشته باشید، ممکن است انواع مشکلات را داشته باشید. بنابراین بهترین کار این است که خود را از علت‌ها جدا کنید و بعد به معلول برسید، مثل همان که به شما گفتم که ترمز درست شد. معلول وجود داشت، ماشین خوب بود، همه چیز خوب بود، بنابراین معلول سرجایش بود. اما علت ناپدید شده بود. هیچ علتی وجود نداشت. چرا؟ چطور؟ چطور آن چیز کامل شد؟
اگر از معلول آن سوال کنید؟ می‌گویید چطور به این رسیدید؟ شما نمی‌توانید توضیح دهید، این نتیجه نمی‌دهد. بنابراین چون علت گم شده نمی‌توانید آن را به گردن هیچ علتی بیندازید، گاهی می‌گویید این کار خدایی است.
پس تنها علتی که واقعاً مؤثر است الوهیت است. اما الوهیت نباید فقط به عنوان یک چیز پیش پا افتاده باشد، “بسیار خوب، بله، عکس مادر آنجاست، نمسته. خوب. نمسته. صبح بخیر، مادر” – تمام شد. این راهش نیست شما باید مادر خود را بشناسید و باید مادر خود را دوست داشته باشید – همین و بس. این خیلی خجالت‌آور است که بگویم شما باید مرا دوست داشته باشید.
ولی به عنوان یک مادر در این زندگی، موارد خجالت‌آور زیادی داشته‌ام، و یکی از آن‌ها این است که نمی‌دانم چطور به بچه‌ها بگویم. این یک حقیقت است. پس نیازی نیست که با هیچ شرایط اضطراری یا با چنین مشکلاتی روبرو شوید. فقط خودتان را به نحوی رشد دهید که آنقدر پیشرفته باشید که فورا عمل کند و نتیجه دهد.
خب من یک نمونه از آن را برایتان می‌گویم. این در انگلستان کمترین نتیجه را می‌دهد، در کمال تعجب، جایی که بیشترین کار را کرده‌ام، کمتر از همه در انگلستان. من یک مثال ساده برایتان بزنم الان. می‌دانید، شما دارید به هند می‌آیید، این تصمیم نمی‌دانم چند ماه قبل گرفته شده بود. من یک بار هند بوده‌ام و بار دوم است که می‌خواهم بروم و انگلستان تنها جایی است که شما باید مستقیما پولتان را خرج کنید.
افراد هنوز پولی نداده‌اند ولی استرالیایی‌ها این کار را کرده‌اند. استرالیایی‌ها که هشتاد، هشتاد و پنج نفرند این کار را کرده‌اند. – ولی انگلیسی‌ها نکرده‌اند – در هر کاری آنها کُند هستند. ولی نوبت به ایگو که برسد آنها اولند، پرچمشان جلوتر از همه است. در مورد ایگو، این کجا تولید می‌شود؟ در انگلستان بزرگ.
بنابراین وقتی زمان انجام کاری می‌رسد، از همه کندترند، موقع نقد و انتقاد، از همه بالاترند و موقع ایگو که می‌شود یک مرتبه می‌بینید، یک کاری به آنها بسپرید، بله آن را انجام می‌دهند… چرا؟ باز هم می‌شود توضیح داد، چون یک علتی هست. شما می‌گویید بخاطر بی‌حالی است، تقصیر را گردن یک نفر می‌اندازید، یا این کار بوت است، یا این ایگوی من است یا سوپرایگوی من است، خود من نیستم. من خودم درست هستم. یک علتی. چرا تا الان پول نداده‌اید؟ یک چنین مشکلی هست. من الان باید بروم. اگر قرار نبود بیایید، نباید می‌آمدید، ولی اگر دارید خرج می‌کنید، بهتر است پولش را بدهید. حالا مشکل شما چیست؟
اول با پنجاه نفر شروع كردند، حالا به سي و پنج نفر می‌رسند. ما براي آن برنامه‌ريزي كرده‌ايم، وسیله سفارش داده‌ايم و اتوبوس و این چیزها را گرفته‌ايم؛ حالا غیبشان زده است! كسي از شما نخواسته بود بياييد. برعكس من می‌گفتم، شلوغش نکنید، شلوغش نکنید، تا بتوانیم به خوبی انجامش دهیم. ولی شما نمی‌توانید کمتر از ۳۵۰ نفر داشته باشید، یا شما می‌توانید ۳۰۰ نفر داشته باشید، شما می‌توانید ۲۰۰ نفر داشته باشید، ولی نمی‌توانید فقط ۲۱۰ نفر داشته باشید. کجا آن‌‌ها را جا دهیم؟ خیلی ساده است، همه برخوردهای سطح پایین را ببینید. ولی جاهای دیگر چه کرده‌اند؟ خیلی خوب، باید برویم. مادر درستش می‌کند. نتیجه داده. همه پولش را داده‌اند، همه کارها انجام شده، همه چیز مهیاست.
آمریکایی‌ها تمامش کرده‌اند، در کمال تعجب، ولی انگلیسی‌ها خیلی کم- آنها نمی‌دانند آیا می‌روند یا نه. هنوز بعضی‌ها مانده‌اند. گاوین بیچاره باید برای همه شما بالا پایین بدود. باور کنید خیلی صبر دارد. و من مات مانده بودم که هنوز یازده نفر پولشان را نداده‌اند، باورتان می‌شود؟ یعنی برای چنین چیز به این سادگی. اگر نمی‌خواهید بروید، نروید. اگر می‌خواهید بروید، بروید. به او بگویید نمی‌خواهید بروید یا می‌خواهید بروید، تمام. یعنی آنجا هیچ‌کس شما را نمی‌خواهد. ولی حتی این کار به این کوچکی را نمی‌توانید بکنید، چون شما یک دلیلی دارید بیاورید، چون، این طور شده، چون آن طور شده، به خاطر این ….
پس انگليسي‌ها باید خیلی بیشتر رشد کنند، چون من واقعاً براي شما مردم خيلي، خيلي سخت كار كرده‌ام، و دوباره خدا پنج سال ديگر به من کار داده است؛ من نمي‌دانم می‌خواهیم چه کار کنیم.
بعضي وقت‌ها احساس مي‌كنم، نبايد برمی‌گشتم، چون فايده‌اي ندارد. اين یک نمونه کوچک است که دارم برایتان می‌آورم، نمونه‌ای خیلی کوچک، این خیلی پیش پا افتاده است. مثل این را جاهای دیگر هم می‌توانید ببینید. تا شما چیزی به آنها بگویید، “ولی چرا، مادر این طور شد؟ چرا من به این علاقه دارم؟” یعنی از من سوال می‌کنند، از من دلیلش را می‌پرسند! “چرا من این طوری رفتار کردم؟ چرا عصبانی می‌شوم؟”
من کسانی را می‌شناسم که به ساهاجایوگا می‌آمده‌اند، ساهاجایوگا کار می‌کرده‌اند و از این قبیل ولی بعد خانه یکی مثل اشتاینر می‌روند. بعد به دوره‌های دیگر می‌روند. یعنی آنها هیچ اعتقادی به من به ساهاجایوگا ندارند. آنها به این روش عمل می‌کنند، به آن روش عمل می‌کنند، عین دیوانه‌ها، همچنان ادامه می‌دهند. این فقط در انگلستان امکان‌پذیر است، باور کنید، هیچ جای دیگر نه، این یک تخصص است. من افراد زیادی را می‌شناسم که به ساهاجایوگا آمدند؛ بدون عمل به ساهاجایوگا، در ساهاجایوگا شفا پیدا کرده‌اند، به آنها کمک شده و به نتیجه رسیده‌اند. آنها ساهاجایوگا را ترک می‌کنند. به این‌جا و آن‌جا می‌روند. آیا رسمش این است؟
حال من کسانی را هم می‌شناسم که سعی دارند تقصیر را گردن کار لیدر بیندازند. همه این ها را من دارم به شما می‌گویم چون وقتی آمدم اینجا حالم خیلی بد بود، واقعا دارم می‌گویم، به مدت هشت روز حالم بد بود و حتی بعد از آن هم حالم بد بود؛ چون می‌دانید، شما در بدن من هستید و من زجر می‌کشم، پس باید به شما بگویم.
و بعد می‌گویند که کار لیدرها خوب نیست، لیدر باید خیلی قوی باشد، لیدر باید چنین باشد و لیدر آنها باید یک چوب بزرگی دستش بگیرد و ما را اداره کند و ما را اداره کند و تا این کار را نکند ما درست نمی‌شویم. دوباره علت، دوباره علت. به شما بگویم که شما یکی از بهترین لیدرها یعنی گاوین را دارید. باید بگویم او کسی است که پول زيادي خرج كرده. بدون این که به من بگوید بسیاری از مخارج را پوشش داده، شرکتش برای ما کار کرده‌اند. او همه افراد بیخود را به کار گرفت. اگر می‌گفتم: “این شخص دارد یک مقدار ایگو می‌گیرد” او را در دفترش استخدام می‌کرد. اگر بگویم:”این شخص بوت دارد”، او را در دفترش استخدام می‌کند. او با چنان بوتهایی کار کرده که من حتی یک روز هم نمی‌توانستم اداره‌شان کنم. او نهایت تلاشش را می‌کند که برود به مردم بگوید: ” دیدید حالا؟ بیایید” او خیلی از افراد را با عقلش، با فهمش نجات داده است؛ ولی تنها نکته اینست که او لیدری نمی‌کند، این اشتباه اوست. او باید صریحا بگوید “شما یک بوت هستی و خوب شو، بعد درست می‌شوی.”
ولي اگر بگوييد،”بيا اینجا. می‌دانی، شما یک بوتی ولی اشکالی ندارد. من لیمو فلفل دارم، شما بنشین.” بعد: “مادر، او خودش را با بزرگترین بوت یکی می‌داند.” بیایید با آن روبرو شویم. اگر شما از لیدرتان شناختی دارید، پس حتماً این را هم می‌دانید که من بهتر از شما او را می‌شناسم. و گاهی این بسیار تأسف‌برانگیز است. چرا شما خوبی محض یک نفر را درک نمی‌کنید؟ آن مقدار بوتی که او در این دفتر تحمل کرده، باور کنید که من بیشتر از یک روز هم نمی‌توانم بعضی از آنها را تحمل کنم.
چنان ايگويي هستند بعضی‌ از آنها، دیوانه‌اند، و بعضی‌هایشان چنان بوتی هستند که اگر بیایند طبقه پایین خانه من، دلم درد می‌گیرد. ولی او تحملشان کرد. چرا؟ چه لزومی داشت؟ فقط به این خاطر که فکر می‌کرد کمکشان بکند. هر وقت به او می‌گفتم، “این آدم بوتی است”، می‌بینم توسط جناب گاوین براون استخدام شده است. یک روز ناچار شدم به او بگویم،” همه آنها را اخراج کن”، و آنها اخراج شدند. چرا ما بالاترین تعداد بوت را در انگلستان داریم، نمی‌فهمم. آیا واجب است آنها را دور خود نگه ‌داریم؟
روزی که دارم می‌روم اینها را نباید به شما بگویم، ولی هر وقت دور می‌شوم می‌بینم که این بوتها برمی‌گردند و علت می‌شوند و معلول‌ها معلوم می‌شوند. بنابراین من باید تصویر کاملا آشکاری برای شما ایجاد کنم تا ببینید شما می‌توانید به بالاترین مرتبه‌ها برسید، چرا که بر چنین مُلک عظیمی از این کشور به دنیا آمده‌اید. ولی ممکن است تنزل شدیدی هم داشته باشید، این را دیده‌ام. چون شما دائم دارید تقصیرها را گردن یک نفر دیگر می‌اندازید، آخر سر هم گردن گاوین؛ و این بدترین کاری است که شما انجام داده‌اید. بگذار یک نفر آن را به گریگوار بگوید. ده دفعه تکه تکه‌اش می‌کند و آن شخص را پیش من می‌آورد! واقعاً می‌گویم! می‌گوید، “چه مزخرف! باشد … ادامه بده.” شما به آقای وارن بگویید، من نمی‌دانم با استرالیایی‌ها‌ چه می‌کند. آنها همه جواهرند. شکی نیست.
ولي لیاقت شما کسی مثل گاوين است. من فکر می‌کردم آنها آدمهای خاصی باشند که من این همه برای شما کار کرده‌ام، ولی در تعجبم. آدم‌های نجیب چنین لیدرهایی نمی‌خواهند، مگر نه؟ ولی آنها که نجیبند، حالا مشخص شده استرالیایی‌ها هستند، در کمال تعجب، طرز رفتار درستشان با من: چنان شیرین هستند، تعجب می‌کنید، بچه‌ها، می‌دانید. گاوین برای من چند فنجان نعلبکی آورد تا آنجا که می‌روم در فنجان نعلبکی‌های خوب به من چای بدهند. برای همین برای تمام مراکز یک فنجان و نعلبکی خرید، خوبش را. برای همین بچه‌ها، بچه‌های کوچک کوچک، روی هم پول گذاشتند، بالاخره مادر یک کیکی هم می‌خورند، پس باید یک بشقاب هم داشته باشند. برای همین یک چک به اینجا فرستادند، فقط نگاه کنید چقدر شیرین! ولی من هیچ‌وقت کیک نمی‌خورم، شما این را می‌دانید، با این حال این بچه‌ها خیلی شیرین هستند.
دليلش چيست؟ چرا ما بايد زور بگوییم و یا زور بشنویم؟ چرا؟ باز هم علت. فراتر از علت برويد. من شما را بارها و بارها مورد رحمت قرار مي‌دهم تا وقتي بار ديگر برگردم، ببينم ديگر اشتباهي نمي‌كنيد.
فقط مديتيشن، مديتيشن و مديتيشن كنيد، و وقتی بعضی از شما به هند بیایید، مایلم شما را به عنوان جوایزم از جایی که کار کرده‌ام نشان دهم، می‌دانید. حتی جاهایی که من نبوده‌ام، می‌دانید، یک نفر به یک نفری در نپال خودآگاهی داده، می‌بینید، آنها گل‌های شگفت‌انگیزی هستند، و اینجا که هستم، من یک مشکلی دارم! هر جا کار کرده‌ام، مردم بیشتر نگران علت‌ها هستند.
ناچارم در حقیقت خیلی خیلی صریح از شما بخواهم که حالا درون خودتان رشد کنید. آيا شما سخاوتمند هستید؟ آيا شما بخشنده هستید؟ آیا شما نظم و ترتیب دارید؟ آيا شما تاثیرگذار هستید؟ آیا شما مهربان هستید؟ آیا شما جمعی هستید؟ آیا هنوز شما به این مزخرفات وابسته‌اید؟ آیا شما گزافه‌گویی می‌کنید؟ آیا سخنرانی‌های بزرگی می‌کنید؟ تواضع پیدا کنید و آن وقت عظمت خودتان را خواهید دید. تا سرتان را به سمت قلبتان خم نکنید، چطور می‌خواهید مادرتان را ببینید؟
اکنون برای همه شما آرزوی موفقیت دارم و کریسمس بر شما مبارک باشد و سال نو مبارک و سال نوی بسیار خوبی از نظر رشد معنوی داشته باشید. بیایید این را به من نشان دهید. بیایید همه ما امروز تصمیم بگیریم. زن، شوهر و بچه و تمام این مزخرفات را فراموش کنید. حالا شما یوگی هستید، شما با خداوند یکی شده‌اید، در آن رشد کنید و در آن شکوفا شوید. رحمت خداوند شامل حال همه شما باشد.
خوب برنامه امروز نبايد خيلي مفصل باشد چون خیلی وقت به ما نمی‌دهند ولی خیلی خوب است که پوجاي خداحافظي كوچكي داشته باشيم. ولي بايد خيلي كوتاه باشد. چون مهم میزان دريافت شماست و قبل از رفتن هم نمي‌خواهم همه چاكراهایم گرفته باشد، می‌دانید، دچار اسپاسم شوم. بعضي وقت‌ها می‌ترسم در انگليس پوجا داشته باشیم.
گاوين، فكر مي‌كنم فقط شما مي‌تواني…. اين استادي است. شما بايد اول از همه بر خودتان استادی کنید. اگر استاد نباشيد، نمي‌توانيد عمل کنید. همچنین باید استاد وسیله‌تان شوید. نکته این است. او کجاست؟ گاوین می‌توانی بیایی؟
و من دوست ندارم كسي به ليدرها بي‌احترامي كند، اصلا و ابدا. شما شايد خيلي زیرک باشيد، آن بیرون از ساهاجايوگا است. در ساهاجايوگا شما بايد به حرف ليدرهایتان گوش كنيد و احترام بگذاريد و هيچ‌كس نباید دنبال عیب و ایراد بگردد. من عیب و ایراد او را می‌دانم و می‌دانم چطور آنها را حل و فصل کنم. همه باید سعی کنند قوی شوند. حالا بگویم در استرالیا که جایی امروزی است، همه مثل یک بدنه واحد عمل می‌کنند. هیچکس وارن را زیر سوال نمی‌برد؟! آنها به او زنگ می‌زنند، به او می‌گویند، پول جمع می‌کنند و وسط می‌گذارند. همه مثل یک بدنه واحد عمل می‌‌کنند. اینجا همه می‌خواهند سر از بدنش جدا کنند یا به قلبش حمله کنند؛ آن قلب شماست، آن مغز شماست.
پس لطفاً یادتان باشد همه شما باید به گاوین و به ساهاجايوگا خدمت کنید، قبل از انتقاد کردن. آنها که مي‌گويند كتاب‌ها نرسيده‌، بگذارید مسئولیت کتاب‌ها را برعهده بگیرند. حتی می‌دانم برای رزرو جای من و این چیزها، اوست که باید بدود؛ هر چه در مورد او بگویید….. او بود که همه این کارها را می‌کرد. پس شما هم باید پیشنهاد خدمت بدهید، که این کارها را انجام دهید. در غیر این صورت ساهاجایوگا به ثمر نخواهد نشست.
ما فقط اينجا نيستيم كه رحمت بگیریم، بلکه وظایف خاصی هم داریم، این که هر کسی به اندازه خودش پیشنهاد دهد: چه کاری می توانم انجام دهم، چطور می‌توانم کمک کنم؟ چه کاری هست؟ بگذار ببینم.
اميدوارم در ملاقات بعدي همه شما حتما بنشينيد و ببينيد چه مي‌شود کرد. یک گروه می‌شود تشکیل داد: دو سه نفر می‌توانند بنشینند و این کار را با عشق، با توجه انجام دهند، طوری که بار او کمی کاسته شود و شما لذت این که دارید کاری را برای ساهاجایوگا انجام می‌دهید احساس کنید. مادر براي شما خيلي كار كرده است، شما براي ساهاجايوگا چه کار کرده‌اید؟ مي‌خواهيد اشرام‌های خوبی داشته باشيد، جای خوبی داشته باشید که در آن زندگی کنید، باشد. شما باید جای راحتی داشته باشید، جای ارزانتر، باشد. شما می‌خواهید سلامت باشید، باشد. شما می‌‌خواهید بچه‌های خوبی داشته باشید، باشد، از زندگی خودتان لذت ببرید. ولی تقدیم کردن چه، تقدیم قلبتان، تقدیم احترمتان؟
دفعه بعدی که برمي‌گردم، مي‌خواهم ببينم كه همه مثل پیکره‌ای واحد دارید رشد می‌کنید. حداقل قلب باید یکپارچه شود، اگر هیچ چیز دیگری نه. قلبی را تصور کنید که دریچه‌هایش در زمانهای مختلفی بزنند، تمام ماهیچه‌ها با طول موج‌های مختلف حرکت کنند. چطور این عالم با قلبی این چنین می‌تواند زنده بماند؟ بنابراین باید از همه شما، همه سلول‌های قلب درخواست کنم که هشیار باشید، در یگانگی با خداوند و با حمایتی عاشقانه از تمام عالم. رحمت خداوند شامل حال شما باشد.
خوب، امروز قرار است چه پوجایی داشته باشیم؟ پوجاي خداحافظي است. امروز پس بیایید آن را انجام دهیم، درست قبل از تولد مسيح.
بگذاريد مسيح در ما متولد شود. بیاید مثل او باشیم؛ کسی که همیشه تأکید می‌کرد:” برادرانتان را دوست بدارید، خواهرانتان را دوست بدارید.” چه کسی خواهر یا برادر شماست؟ او این سوال را هم می‌کرد: “چه کسانی خواهر و برادر من هستند؟” “ساهاجايوگي‌ها برادر و خواهر من هستند.”
کسی می‌خواست هدیه‌ای را در محراب تقدیم کند. به او گفت:” چه چیزی را می‌خواهی در محراب تقدیم کنی؟ آیا با برادرت آشتی کرده‌ای؟ آیا آشتی هستی؟ اول برو آشتی کن، بعد برای مادر گل بیاور.
اين را قبلا هم گفته بود. به او فکر کنید، چقدر بخشنده بود، چقدر سخاوتمند، چقدر والا مقام، و چقدر او دائم به فکر پدرش بود، کاملا سرسپرده، کار او را انجام می‌داد. پس با همه ستایش‌ها به مسیح و مادرش که به شکلی نهانی کار کرد، ما باید امروز در خودمان آن روح عظیم را که در واقع اومکاراست بیدار کنیم. حتی خاطره آن، حتی تصورش بسیار لذت‌بخش است. بگذارید زندگی او در زندگی‌های شما منعکس شود. شما باید مسیحی‌ واقعی باشید.
بیایید انجام دهیم… آن چيست؟
فکر کنم… حالا مایلم بگویم، دفعه بعد که به پوجا می‌آیید، همه شما باید صد و هشت اسم الهه مادر را داشته باشید. شما همه باید هر برگه‌ای هست داشته باشید. همان‌طور که ما این کتابها را داریم، همه ما باید این برگه‌ها را داشته باشیم، نه این که یک نفر باید داشته باشد. باید سعی کنیم چیزهای خاصی را هم حفظ کنیم: اسامی الهه مادر، این اسامی را که ما می‌خوانیم. ما باید آنها را بارها بخوانیم و آنها را بفهمیم، معنی سانسکریت آنها را. و این باید خیلی راحت یاد ما بیاید، چون چاکراها این طوری قرار است درست شوند.
فكر نکنم اسامي مسيح را داشته باشيم؛ باشد اشکالي ندارد. این بار اميدوار بودم چند اسم مسيح را بخوانيم. اما اسامي گانشا را داريم؛ نه مسيح را. خوب صد و هشت اسم شري گانشا را مي‌خوانيم و يك نفر هم مي‌تواند پاي من را بشويد، بسیار خوب…
داری؟ واقعا عالی، بهتر از این نمی‌شود. ولی خوب من می‌گویم یک نفر باید آنها را بخواند، بگذارید ببينم چند تا اسم داریم؟ بگذارید من آن برگه را بررسی کنم.
بگذاريد من اسم‌ها را درست كنم تا به بقیه بدهيم. چرا گاوین فقط اسم‌ها را نگه دارد؟ این مثل نخست وزیر این کشور نیست که شما لیدر را انتخاب کرده باشید. به نخست وزیر برای کاری که انجام می‌دهد پول می‌دهند. او کارش را انجام نمی‌دهد. شما همه دارید کار خدا را انجام می‌دهید.
پس چرا باید چنین چیزی مثل این باشد که… خب یك نفر اسامی را بخواند و یكی می‌تواند… حالا چه کسی می‌خواند؟ حالا یك نفر اسامی را بخواند و یكی می‌تواند پاهای مرا بشوید. اما خیلی این کار را نکنید، او مسیح است، جذب کردنش کار سختی است. بسیار خوب، بگذارید ببینیم…. ببینیم چقدر برای او عشق دارید. چقدر او را جذب می‌کنید…