پوجای ایستر، “شما باید عمودی رشد کنید”
ایستبورن، انگلستان، 22 آوریل 1982
امروز اینجا هستیم تا رستاخیز مسیح را ستایش کنیم؛ و نیز از او تشکر کنیم که به ما زندگی ایدهال یک قدیس را هدیه کرده است، قدیسی که باید برای خیرخواهی تمام دنیا کار کند.
ما از مسیح صحبت میکنیم، ما سرود شری گانشا را میخوانیم، ما میگوییم که به او ایمان داریم، به خصوص ساهاجایوگیها حس میکنند که او بزرگترین برادری هست که دارند. و سرسپردگی فوقالعادهای را میبینم که به خصوص در بین ساهاجایوگیهای غربی برای مسیح وجود دارد، چرا که شاید آنها با مذهب مسیحیت متولد شده بودند، شاید؛ یا شاید آنها فهمیدهاند که زندگی مسیح یک زندگی خاصی است. ولی برای ساهاجایوگا او باید بسیار بیش از اینها باشد و برای شما ساهاجایوگیها.
خیلی از مردم به خیلی از دیتیها ایمان دارند. مثلا بعضی به شری کریشنا ایمان دارند، بعضی به شری راما، بعضی به بودا، بعضی به ماهاویرا و بعضی به مسیح، در سرتاسر دنیا، آنها به یک وجود بالاتری ایمان واقعی دارند. اما پیش از هر چیز، این ایمان بدون اتصال است، و به نوعی وهماندیشی مبدل میشود که آنها فکر میکنند مسیح متعلق به آنهاست، راما متعلق به آنهاست یا شری کریشنا متعلق به آنهاست و این که آنها مالکان همه این دیتیها هستند، چون مجبورند به آنها ایمان داشته باشند. و به همین شکل بیشتر اعتقادات به وجود آمده است.
و با آنکه آنها با شور و شوق به مسیح ایمان دارند، همه این باورها شکست خورده است، چون با ایمان به مسیح فکر میکردند از طریق مسیح چکهایشان وصول میشود؛ این ایمان مثل یک بانک بود. شما به درگاه خداوند دعا میکنید: “شما مرا خوب کن”. باشد. بعد، “مادرم را خوب کن.”، “پدرم را خوب کن.”، “خواهرم را خوب کن.”، “برایم پول زیادی فراهم کن”، “برایم ثروت زیادی فراهم کن!” یا سلامتی یا هر چیزی؛ فکر میکنند چون ما به مسیح ایمان داریم، او چارهای ندارد جز آن که برای آن ایمان هزینه کند و باید از ما مراقبت کند و این که ما مالک به حق رحمات او هستیم.
بعد آنها کلیسا، معبد، مسجد و کلوپ درست میکنند، با این تصور که، “حالا ما به مسیح متعلق هستیم!” “همه افراد این گروه، منتخب شدههای بسیار خاصی هستند!” یا “ما به راما متعلق هستیم” یا متعلق به کریشنا یا کسی مثل آن؛ و آنها متعلق به هر کسی باشند، کسی که به او تعلق دارند، در مورد آنها هیچ چیز نمیداند! مسیح گفته است: “شما مسیح مسیح خواهید کرد، من شما را به جا نخواهم آورد!” این اخطاری بزرگ به کسانی است که میگویند: “ما به مسیح ایمان داریم.”
بنابراین بدون اتصال، اگر به کسی ایمان داشته باشید، آن ایمان هیچ معنایی ندارد. این درست مثل یک باور افسانهای و عاشقانه است که شخص دیگری که شما به او ایمان دارید، یک ارتباط خاصی با شما داشته باشد. پس این تضمین که “من به چیزی عقیده دارم”، یا این تصور که “من به چیزی عقیده دارم و به خاطر این که به چیزی عقیده دارم، حق دارم تمام رحمتی را که طلب میکنم بگیرم”، خواب و خیال است، که باید بعد از ساهاجایوگا متوجه شده باشید.
اما وقتی شما ساهاجایوگی شوید، اتصالتان با تمام آنها برقرار میشود و با مسیح. ولی این اتصال، دوباره به شکل ظریفی، همان شیوه است. مثلا آنچه که سعی در انجام داریم آن است که دوباره درخواست کنیم این باید انجام شود، آن باید انجام شود؛ “آگنیای من گرفته است. مادر لطفا آن را پاک کنید! یا “من سردرد دارم، پس لطفا آن را خوب کنید!”
چون شما به ساهاجایوگا عقیده دارید ، انتظار دارید که ساهاجایوگا هم احساس وظیفه کند که “ببین حالا، آنها به من عقیده دارند، ولی عجب تعهد سنگینی است!”، “پس ساهاجایوگا هم باید کاری برای من انجام دهد!”، این که شما کاری برای ساهاجایوگا بکنید اهمیتی ندارد، فقط چون به ساهاجایوگا عقیده دارید، چون ساهاجایوگا به شما خودآگاهی داده، پس ساهاجایوگا از هر نظر وظیفه دارد که از شما مراقبت کند. “من در ساهاجایوگا هستم، با این وجود چرا باید زجر بکشم؟ من در ساهاجایوگا هستم، چرا باید مادر من حالش خوب نباشد؟” “من در ساهاجایوگا هستم… ” انگار یک سازمانی هست که شما به آن پولی چیزی دادهاید و قرار است که شما به تمام پاداشها برسید.
اما حالا، بیایید ببینیم بعد از ساهاجایوگا چه طرز برخوردی باید داشته باشیم که عاقلانه باشد؟ اول این که، “الان من یک ساهاجایوگی هستم و الان من به مسیح اتصال دارم؛ پس مسئولیت من چیست؟” مسیح برای کل دنیا احساس مسئولیت کرد! او در دوی پورانا، با نام پشتیبان کل عالم وصف شده است.
به محض اینکه به مسیح وصل شوید، همه برخوردها باید عوض شود.
بنابراین وصل شدن به مسیح یعنی این که چه ویژگیهایی از مسیح را در خود جذب کردهاید؟ این حداقلِ ممکن است. از زندگی او شما چه به دست آوردهاید؟ آیا این است که چون او مردم را شفا داده، خیلی خوب، پس شما هم باید شفا پیدا کنید؟ او به مردم چشمشان را داده، پس به شما هم باید چشمانتان را برگرداند؟
ممکن است این را بردارید؟
یا اینطور است که زندگیاش که شما آن را تقدیس میکنید، باید از شما چیزی بسازد که بشود تقدیس کرد، که بشود به آن احترام گذاشت، که بشود آن را انعکاسی از زندگی مسیح نامید؟
حالا بیایید زندگی او را ببینیم، چه نوع زندگی داشته است. ما انجیل میخوانیم، یعنی ما انجیل را همهجا میبریم و حتی در هتل هم انجیل دیدم، انگار که یک بخشی از اشیاء است، همانطور که صابون دارد انجیل هم دارد! البته من آن را خواندم، نمیدانم چند نفر از شما آن را میخوانید.
ولی بعد نمیشود گفت که شما ساهاجایوگی هستید، اگر که با اتصال به او، هیچیک از ویژگیهایش را هم دریافت نکرده باشید. مثلا این الان به شبکه اصلی وصل است، برای همین شما از این طریق دارید الکتریسیته میگیرید. این میکروفن به شبکه اصلی الکتریسیته نمیدهد، بلکه میگیرد. بنابراین شما باید چیزی از او بگیرید و آنچه میگیرید ویژگیهایی است که او داشته. شاید بگویید: “مادر، به این خاطر است که او الهی بود، او پسر خدا بود.” ولی او پسر مادرش هم بود و شما هم پسر مادرتان هستید.
پس شخصیت معمولی ما نمیتواند نشاندهنده اتصال ما به مسیح باشد؛ چون ذرهای از انرژی مسیح در شما جریان ندارد. اگر انرژی مسیح در شما جریان یابد، شما آن را نشان خواهید داد. مثل دیروز که یک آقایی داشت ساز میزد (نشاط خان که سیتار مینواخت) و به نظرم قدرت سرسوتی در او جریان پیدا کرد و چه زیبا مینواخت! او نمیتوانست انگشتانش را کنترل کند. او گفت: “همین الان اینطوری شد، من نمیدانم چطور!”
پس از هر نظر اگر به زندگی او نگاه کنید، او کسی بود که دائم به فکر خیرخواهی برای دنیا بود. با چه صراحتی او رفت و با واعظان صحبت کرد و به آنها گفت که “شما مرا درک نمیکنید، چون کور هستید.” او به آنها گفت که او پدرش را میشناسد و پدرش هم او را میشناسد، “ولی شما نه مرا میشناسید و نه پدر خودتان را.” بسیار بیپرده و باصراحت او صحبت میکرد. او از این که به زندان بیفتد نمیترسید. او از این که با گفتن چنین چیزهایی، ایگوی دیگران به چالش کشیده شود نمیترسید؛ چون او اهل ریا نبود. او کاری که درست نبود را انجام نمیداد. او حقیقت را میگفت و حقیقت این توانایی را دارد که خود را از طریق شخصیت شما نمایان کند.
ولی آیا واقعا ما به خودمان باور داریم؟ آیا واقعا باور داریم که ساهاجایوگی هستیم، که میتوانیم با مردم به شکلی که مسیح صحبت کرده صحبت کنیم؟
در سن خیلی کم دوازده سالگی، میتوانست برود و با واعظان صحبت کند؛ عجب شجاعتی! هیچ نیازی نبود. او واقعا میتوانست مثل ساهاجایوگیها ازدواج کند و قشنگ با زن و بچههایش سر زندگی بنشیند، چون دغدغه اصلی ساهاجایوگیها به نظر میآید ازدواج و بچههایشان باشد! او هرگز ازدواج نکرد. او آنقدر ارزشمند بود که نمیخواست وقتش را با این چیزها تلف کند. و او بسیار جوان درگذشت. او میدانست که باید بمیرد.
پس در زندگیاش میبینید او شخصیتی دنیوی نبود، نه دنیوی و نه معمولی. و وقتی با چنان اعتماد به نفس بالایی، با چنان دانش بالایی از حقیقت صحبت میکرد، مردم واقعا به او ایمان میآوردند، باید که ایمان میآوردند. کار دیگری از دستشان برنمیآمد. این قدرت را شما هم دارید و میتوانید همان کار را انجام دهید. ولی چرا آنطور که او از قدرتش استفاده میکرد، ما نمیتوانیم استفاده کنیم؟ چون ما اشتیاق آن را نداریم. توجه ما به چیز دیگری است، که کاملا پوچ است، که به درد نخور است.
بسیار خوب، ما ساهاجایوگی هستیم، خوب به چه فکر میکنیم؟ اولین چیزی که به آن فکر میکنیم این است، “حالا امروز پوجاست، من باید چه بپوشم؟” بعد، “من هنوز لباسهایم را اتو نکردهام” یا “ساریهایم درست نیستند، باید آن را ست کنم.” و “چطور لباس بپوشم.” همه این چیزهای بیهوده اول به مغز ما میرسد. یا صبح وقتی که در اشرامتان یا هر جایی بلند میشوید، به چه فکر میکنید؟ اگر مسیح جای شما بود، میگفت: “من هنوز خوابم؟ من باید مدیتیشن کنم! من باید با خدا یکی شوم!” او نمیگفت: “نه، نه، خدا حواسش هست، طوری نیست. خدا جای من مدیتیشن میکند!” “بالاخره، پارامچایتانیا که باید مدیتیشن بکند، چرا ما مدیتیشن کنیم؟ ما همه ساهاجایوگی هستیم. همه چیز ساهاج است، پس بگذار خدا به جای ما مدتیشن کند!” “ما نمیتوانیم صبح بلند شویم. سخت است. ما نمیتوانیم، میدانید، همین نمیتوانیم.” ولی بعد دیگر شما ساهاجایوگی به حساب نمیآیید! شما قرار است به تمام دیتیها وصل شوید، نه فقط مسیح و اینجا حتی شما نمیتوانید از رختخواب بلند شوید که مدیتیشن کنید؛ در حالی که تمام دیتیها از پیش حاضر و آمادهاند، منتظر شما هستند که بیدار شوید، همین. و آنها نمیتوانند درک کنند چه بر سر این ساهاجایوگیها آمده است؟ “چطور امکان دارد اینقدر سطح پایین باشند؟ هر چه باشد مادر که به آنها خودآگاهی داده، فکر کرده آنها افرادی فوقالعاده هستند. چطور آنها خودآگاهی گرفتهاند؟ آنها خیلی معمولیاند، خیلی عادی هستند، خیلی به دردنخورند!”
دیتیها برایشان سوال پیش میآید، “چرا مادر به آنها خودآگاهی داده؟” چون کسی که نمیتواند از مدیتیشن لذت ببرد، نمیشود یک ساهاجایوگی باشد. این اولین نشانه یک ساهاجایوگی است، که دنبال فرصت برای مدیتیشن کردن باشد. آن زمان موقعی است که واقعا با خداوند در اتصال هستید و میتوانید بیشترین لذت را ببرید. من هر وقت فرصتی برایم پیش بیاید وارد مدیتیشن میشوم. برای من بیرون آمدن از مدیتیشن خیلی سخت است! مثلا همین امروز برایم پیش آمد، اول فکر میکردم که این پوجا سخت خواهد بود. باید به یک نحوی آن را انجام دهم. نمیدانم چطور از این حالت مدیتیشن بیرون بیایم.
ولی این باعث تعجب خیلی از افراد میشود که مردم چطور مدیتیشن میکنند. به خصوص خیلی از هندیها به من این را گفتند؛ چیزی که واقعا مرا شوکه کرد؛ که مثلا قرار است در حال مدیتیشن باشند، فورا بلند میشوند؛ “کدام کیکها؟ کدام چیزها؟ چه پختهاید؟” این، آن. اصلا به عمق مدیتیشن نمیروند، فورا به غذا فکر میکنند. چطور میشود چنین باشد؟ همانطور که از خواب نمیتوانید بلند شوید، همانطور یک ساهاجایوگی نباید از حالت مدیتیشنش خارج شود؛ این خیلی لذت بخش است. میخواهید که در آن بمانید.
پس یکی از نشانههای آن که اصلا نزدیک ساهاجایوگا هم نشدهاید، آن است که نتوانید از مدیتیشنتان لذت ببرید.
یعنی در نظر بگیرید اگر شما از یک نمایش تلویزیونی یا چنین چیزی خوشتان میآید، باید آن را ببینید، مگر نه؟ نمیشود که فقط بگویید: “خیلی خوب، من الان خواب هستم و از تلویزیون هم لذت میبرم.” پس شما باید برای آن از خواب بیدار شوید. اما این بیداری در درون است و آنجا میتوانید اتصال خودتان را ببینید.
این لذتی هست که من واقعا نمیتوانم آن را تشریح کنم؛ فقط یک کلمه برای آن هست، نیراناندا، یعنی فقط. “نیرا” یعنی “فقط لذت، لذت محض”. و چه کسی میخواهد آن لذت را ترک کند، به ازای چه چیزی؟ برای یک کیک یا برای یک چایی یا چنین چیزی؟ یعنی فقط فکرش را بکنید! آن لذت بسیار عمیق است، بسیار زیاد است، بسیار زیباست؛ دیگر نمیدانم چه بگویم. شما شهد الهی را نچشیدهاید، وگرنه میگفتید، شهد الهی انگار دارد بر زبانتان میچکد. یک چنین چیزی است مزه آن.
اما میبینم که ما هنوز به آن عمقی که درونمان است نرسیدهایم. همه شما آن عمق را دارید، نه آن که نداشته باشید. من برای این به شما خودآگاهی ندادم چون فقط اینجا هستید، بلکه به این خاطر که شما آن عمق را دارید. شما افراد خاصی با آن عمق هستید. ولی شما آن عمق را لمس نکردهاید. این نشان میدهد که شما آن را لمس نکردهاید.
آن را مثل یک چاه پر از آب تصور کنید، که هنوز شما جایی وسط آن آویزان باشید، و به آن عمق نرسیدهاید. چون یک بار که واردش شوید، کاملا غوطهور و غرق میشوید. ولی اگر وضع چنین نباشد، نشان میدهد که شما هنوز جایی در این بین آویزان هستید و هر آن ممکن است دست خالی برگردید.
پس شما باید خودتان را قضاوت کنید. وقت آن است که ببینید آیا در اتصال با مسیح هستید. او به رستاخیز خود رسید که با آن ما هم به رستاخیز خود برسیم. ولی ما برای رسیدن به آن رستاخیزی که او به دست آورده بود چه کردهایم؟ او با تمام وجود، زندگی فداکارانه و متمرکزی روی یک هدف داشت که باید به رستاخیز برسد. هیچ چیز دیگری اهمیت نداشت. تمام آن توجه روی یک چیز بود، که “من باید به این رستاخیز برسم. من باید مصلوب شوم و باید دوباره زنده شوم چون تمام دنیا باید دوباره زنده شود.”
ولی ساهاجایوگیها را نمیدانم چند نفر اینطور فکر میکنند، چند نفر فکر میکنند که سرسپردگی لازم است. و بهترین قسمت آن این است که آن بسیار لذتبخش است. هر گامی که به جلو برمیدارید بسیار لذتبخش است. این غوطهور شدن در آن چاه بسیار بسیار لذتبخش است. دردناک نیست. لازم نیست خودتان را مصلوب کنید، لازم نیست صلیب را بر دوش خود بکشید. او این کار را برای شما کرده است. پس چه چیزی را قربانی میکنید؟ آن تنبلی شماست!
وقتی نوبت به راضی کردن ایگو میرسد، مردم خیلی فعال میشوند. آنوقت مثل فشنگ هستند. و وقتی نوبت به برآوردن نیازهای فیزیکیشان میرسد، آنها… نمیدانم. ما یک رکشاسایی به نام کومبْهاکارنا داشتیم که شش ماه میخوابید و شش ماه بیدار بود. ولی اینجا کسانی را میبینم که هر دوازده ماه را خوابند، پس اسمشان را چه میگذارید؟
بعد میگویند: “مادر ما نمیتوانیم بیدار بمانیم!” چرا؟ چون شما مدیتیشن نمیکنید، شما با مسیح یکی نیستید. بعد با آگنیایش، او کنترل میکند. با آن آگنیا شما نمیتوانید بخوابید. اگر رحمت او در آگنیا وجود داشته باشد، نمیتوانید بخوابید. باورتان نمیشود، با کمترین نوری، به خصوص نور مصنوعی، من نمیتوانم بخوابم، چون هنوز مسیح بیدار است و من باید بیدار باشم.
پس شما باید آگاه باشید که ما ساهاجایوگی هستیم. ما مسئولیت ویژهای داریم، چرا که اتصال ما با مسیح است، مسئولیت اصلی ما آن است که تمام وقت و با تمام وجود فکر کنیم، “از ما چه کاری برای بهتر شدن بشریت برمیآید؟ و به این منظور چه کار داریم میکنیم؟”
اوایل میگفتم: “نعمتهایتان را بشمارید”، چون این بهترین راه بود تا به مردم بفهمانی که در ساهاجایوگا نعمت هست. حالا باید بگویم: “کارهایتان را بشمارید”. شما برای ساهاجایوگا چه کردهاید؟ ساهاجایوگا خیلی کارها برای شما کرده است.
صرف گفتن این که پارامچایتانیا مراقبت خواهد کرد، کاملا بیمعنی است! اگر پارامچایتانیا میتوانست همه کارها را بکند، پس چرا انسانها را آفرید؟ یک آدم و حوا کافی بود. شما باید آن را انجام دهید. تا وقتی شما عمیق نشوید، پارامچایتانیا نمیتواند کاری را آغاز کند، کاری از دستش برنمیآید. فقط از طریق شماست که قرار است کاری بکند.
حالا اگر هیچ وسیلهای نباشد، الکتریسیته کاری نمیتواند بکند، مگر نه؟ حالا ممکن است شما بگویید: “الکتریسیته باید خودش بیایید جلوی من و باید همه کارها را بکند!” شما باید وسیلهاش را داشته باشید و شما وسیله هستید و اگر شما نخواهید آن را انجام دهید، پارامچایتانیا چطور میتواند انجامش دهد؟ چیزی شبیه این که بگویید، همانطور که من به شما گفتم، که “بگذار برق کار را بکند، ما هیچ وسیلهای نداریم.” آیا کاری از دست آن برمیآید؟ آیا از دست شما کاری برمیآید؟
پس پارامچایتانیا شیوه خودش را دارد. پارامچایتانیا فقط وقتی کار میکند که شما مردم بخواهید کاری بکنید. او یک انرژی است و شما آن وسیله. ولی وسیله بیشتر سرگرم شغل است، سرگرم خانواده است، نمیدانم هر چیز مزخرفی.
حالا فرض کنید این وسیله که برای سخنرانی من است، فراموش کند چیست و مثل ملاقه آشپزخانه عمل کند، چون عاشق غذاست، مثلا، برای مثال؛ آن وقت فایده ساختن چنین وسیله بهدردنخوری چیست؟ آن وسیله کاری را که باید، انجام نمیدهد. او نمیداند برای چه منظوری ساخته شده است. آن ملاقه اصلا هدفی ندارد. یک چنین چیز بیمصرفی است.
بنابراین من احساس میکنم نوعی رخوت، نوعی رخوت بسیار ظریف دارد کار میکند، مثل این که، “ما کارمان را انجام دادهایم، بگذار جوانها الان کار کنند!” شما پخته شدهاید و آدم پخته باید کار را انجام دهد. “ما نهایت تلاشمان را کردهایم!” شما تا به حال چه کار کردهاید؟
هنوز کارهای زیادی بر زمین مانده. و یک جورهایی من متوجه نمیشوم، ما باید به آن سطحی برسیم که چنین افرادی در آن هستند، مثل آن نوازنده دیروزی. او کار خدا را انجام نمیدهد. او یک هنرمند است و بسیار سخت کار میکند تا به حد کمال برسد. او همان پول را میگیرد، چه عالی بزند یا نزند، ولی در خانه تمرین میکند، به صدای موسیقیاش گوش میدهد، سعی میکند آن را بهتر کند؛ تمام وقت دارد کار میکند تا اجرایش عالی شود. بنابراین او به دنبال بالاترین درجه است.
معمولی بودن اصلا جایی در ساهاجایوگا ندارد. فقط با عالی بودن، شما لذت خواهید برد. فقط با عالی بودن شما واقعا ساهاجایوگی خواهید شد.
در غیر این صورت، شما میتوانید برای من و برای خودتان باعث دردسر شوید، برای ساهاجایوگیها دردسر شوید. به نظر من بیشترین عدم پیشرفتها و خرابکاریها را کسی دارد که هشیار نیست. شما باید آگاه باشید، آگاه از مسئولیتهایتان.
تا حالا من میگفتم که هنوز دارند آمادهسازی میکنند، آنها باید خودشان را اصلاح کنند، آنها باید خودشان را پاک کنند، آنها هنوز باید قید و شرطهایشان و این ایگو را برطرف کنند. ولی الان ۲۱ سال گذشته است و هشیار باشید! بدانید که سال بیشت و یکم، قرار است جهش بسیار بزرگی باشد. من چندین و چند بار است که دارم به شما هشدار میدهم؛ و شما باید بسیار سخت کار کنید تا به شکل عمودی خود را در تعادل با رشدِ افقیتان رشد دهید.
این سخنرانی من برای سرگرم کردن یا چنین چیزی نیست، بلکه باید به قلب شما، به مغز شما و به وجود شما وارد شود، چون این بسیار مهم است. و شما قرار نیست آن را هدر دهید. شما باید دائم به این فکر باشید که شما ساهاجایوگی هستید و باید بدانید که در ساهاجایوگا چه کار باید بکنید و چطور به آن دست پیدا کنید. شما نباید قانع شوید، مگر آن که به آن درجه عالی رسیده باشید.
آن مرحله بسیار مهم و حیاتی است که امروز میخواستم به شما بگویم، چون امروز روز عید پاک است که مرحلهای حیاتی برای پیشرفت یا رشد روح بود، چون اگر آگنیا بسته بود، ما هرگز نمیتوانستیم به سحسرارا دست یابیم.
مسیح میتوانست بگوید: “بسیار خوب، بگذار پارامچایتانیا انجامش دهد! بگذار پارامچایتانیا خودش را به کشتن دهد. چرا من این کار را بکنم؟” ولی باید انجامش میداد و او وسیله بود و انجامش داده است.
پس ساهاجایوگا فقط برای سودجویان نیست. اگر سعی کنید فقط از ساهاجایوگا بهرهکشی کنید، از شما هم بهرهکشی خواهد شد؛ ولی ساهاجایوگا برای بهره بردن از لذت است. ولی این کار فقط وقتی ممکن میشود که شما رشد کنید، به عمق خودتان برسید. اگر به اندازه کافی عمیق نیستید، همانطور که گفتم در هوا معلق خواهید ماند؛ و به آن عمق باید رسید، آن عمق را باید پیدا کرد، بیشترین کاری که از دستتان بر میآید چیست، چقدر میتوانید به مردم برسید، به چند نفر میتوانید خودآگاهی بدهید، به چند نفر میخواهید کمک کنید که سلامتی بیشتر و شرایط ذهنی بهتری پیدا کنند و بعد چقدر قرار است در مورد ساهاجایوگا صحبت کنید.
به این ترتیب آن چیزی که من به آن رشد جمعی انسانها میگویم محقق خواهد شد.
رحمت خداوند شامل حال شما باشد.
اتصال با مسیح یعنی آن که از مدیتیشنتان لذت ببرید.
بسیار خوب. بنابراین پوجا چیز دیگری است که میدانم به شما کمک زیادی میکند. باید بگویم پوجا یک تکان اساسی به شما میدهد؛ ولی شما آن را حفظ نمیکنید. شما آن را حفظ نمیکنید. آن وقت چه فایده؟ پس شما هم باید حفظ کنید، باید قدرت حفظ کردن داشته باشید. این تنها در صورتی ممکن میشود که به عمق خود رسیده باشید، که رسیدهاید.
من خیلی خوشحالم که پیش همه شما برگشتم. دلم برای همه شما خیلی تنگ شده بود. من در حال سفر هستم و سخت کار میکنم. نمیدانم آیا سخت کار میکنم یا نه. به آن فکر نمیکنم. هیچ وقت.
پس وقتی بدانید که شما باید همینطور باشید، آن وقت کاری نمیکنید، خودش راحت انجام میشود. بعد فکر هم نمیکنید که دارید کار میکنید. این نکته ظریفی است که باید بفهمید، که هر چیزی خودش انجام میشود و از یک طرف شما کار میکنید و کار انجام میشود ولی شما کاری نمیکنید. مثل خورشید که میتابد؛ اگر از خورشید بپرسید: “خورشید بیچاره، شما باید سخت کار کنی!” میگفت: “کِی؟ کِی را میگویی؟” بعد میگویید: “شما باید صبح بیایی بالا، بعد باید که…”نه، نه، نه، نه،نه! من فقط با خودم بودم، نه چیز دیگر. من با خودم بودم، من از خودم لذت میبردم. کِی من کار کردم؟”
تا وقتی با خودتان باشید، جایی برای حوصله سررفتن یا خسته شدن نمیماند، هیچ چیز. شما با خودتان هستید، همین!
ولی تا وقتی درون شما اتفاق نیفتد، این مشکلات پیش میآیند و برای همین لطفا و دوباره باید بگویم لطفا، قدر خودآگاهی خود را بدانید، قدر آگاهی خود را بدانید، قدر زندگی خود را بدانید.
شما همه، افراد بسیار ارزشمندی هستید و شما افرادی انتخاب شده هستید.
امیدوارم همه شما برای روز سحسرارا بیایید، بعد از مدتی مدیتیشن بسیار فشرده. درغیر این صورت افرادی را خواهم یافت که دارند با سحسرارای بسته پوجای سحسرارا انجام میدهند.
رحمت خداوند شامل حال شما باشد.