پوجای شیوارتری، “چگونه وارسته شویم و تعالی یابیم؟”

Castle Mountain Camp, Wisemans Ferry (Australia)

Feedback
Share
Upload transcript or translation for this talk

پوجای ماهاشیوارتری، 26 فوریه 1995، استرالیا

امروز اینجا جمع شده‌ایم که برای ساداشیوا پوجا کنیم. خدای یگانه‌ای که درون ما انعکاس یافته شیوا است، که روح پاک است. این روح پاک درون ما، انعکاس خداوند متعال یعنی ساداشیوا است. مثل خورشید است که بر آب می‌افتد و انعکاس واضحی را ایجاد می‌کند؛ یا نه، بر سنگ می‌افتد؛ اصلا انعکاسی را به وجود نمی‌آورد. شما اگر برای مثال، آینه‌ای داشته باشید، خورشید نه تنها بر آینه می‌افتد، بلکه نورش را هم منعکس می‌کند. به همین ترتیب در انسان‌ها، انعکاس خداوند متعال به همان شکلی که شخصیت شما هست نمایان می‌شود. اگر شخصیت شما تمیز، شفاف و معصوم باشد، آن وقت انعکاس هم می‌تواند مثل یک آینه باشد.

به این ترتیب انسان‌های مقدس، خداوند متعال را به درستی منعکس می‌کنند، به این معنی که دیگر نشانی از هویت اشتباهی که برای خود متصور بودند وجود نخواهد داشت. وقتی چنین پنداشتی وجود نداشته باشد و وقتی شخص، کاملا روح پاک باشد، آن‌وقت انعکاس خداوند بر سایرین منعکس خواهد شد.

خوشبختانه همه شما خودآگاهی خود را گرفته‌اید؛ یعنی انعکاس خداوند متعال، پیشاپیش بر توجه شما دارد کار می‌کند. توجه با قدرت روح نورانی شده است. قدرت روح همان انعکاس است. این یعنی انعکاس هیچ‌وقت با آینه یا با آب یکی پنداشته نمی‌شود. انعکاس تا وقتی که آفتاب می‌درخشد وجود دارد؛ و وقتی خورشیدی نباشد، انعکاسی هم نخواهد بود. پس وقتی در ساهاجایوگا هستید خودتان را پاک کرده‌اید. کندالینی‌تان هم شما را پاک کرده است و حالا شما افراد پاکی هستید. برای همین است که این انعکاس مرتب دارد واضح‌تر و واضح‌تر می‌شود و مردم این را می‌بینند، بر چهره شما این را می‌بینند، بر بدن شما این را می‌بینند، در کار شما، در رفتار شما، در هر جا می‌بینند.

 برای مردم سخت است که واقعا به خودشان ایمان بیاورند؛ که ممکن است آنها انعکاس خداوند متعال باشند. فکر می‌کنم آنها نوعی عقده روحی دارند که نمی‌توانند بفهمند چطور یک‌مرتبه به انعکاس خداوند متعال تبدیل شده‎اند؛ ولی آنها ظرفیتش را دارند و می‌توانند به انعکاس خداوند تبدیل شوند؛ برای این منظور آنها باید به خودشان ایمان داشته باشند، به رشدشان ایمان داشته باشند، به این ایمان بیاورند که ما به آن تبدیل شده‌ایم.

اعتماد به نفس در ساهاجایوگا بسیار مهم است. بدون یک اعتماد به نفس کامل نمی‌توانید به رشد خود برسید؛ که دیده‌اید، حتی در سخنرانی‌هایم باید به آنها می‌گفتم که ما باید اعتماد به نفس کامل داشته باشیم. ولی اعتماد به نفس به هیچ‌وجه به معنی ایگو و خشونت شما نیست. اگر شما اعتماد به نفس داشته باشید، کمترین خشونت را به خرج می‌دهید.

یک داستانی هست؛ داستانی از چین، که خیلی جالب است: که پادشاهی می‌خواست خروس‌هایش ببرند، در مسابقه‌ای که آنها برای جنگ خروس‌ها داشتند. برای همین یک نفر گفت قدیسی هست که اگر بتوانی خروس‌هایت را پیش او ببری، آنها را آنقدر قوی می‌کند که قطعا این مسابقه را خواهند برد. او هم خروس‌هایش را برد و به آن قدیس داد و گفت: از تو می‌خواهم که به آنها قدرت تمام را برای پیکار در این مسابقه بدهی. بعد از یک ماه، پادشاه آمد و این دو خروس را برد و آنها را وارد گود کرد؛ جایی که خروس‌های زیاد دیگری هم بودند. خروس‌ها شروع کردند به جنگیدن و به این دو خروس حمله‌ور شدند؛ ولی این دو خروس همان‌طور با صبر زیاد ایستاده بودند، کاملا آرام و ساکت. هر نوع حمله‌ای که می‌شد آنها فقط به چشم یک شوخی به آن نگاه می‌کردند و تمامی خروس‌ها خسته شدند و از گود فرار کردند و به این شکل این دو خروس مسابقه را بردند.

باید بدانیم، کسی که وابستگی ندارد، هرگز مورد حمله واقع نخواهد شد، همین و بس. ما مورد حمله بسیاری از یکی‌پنداری‌هایمان قرار می‌گیریم. اول از همه خانواده‌مان، بعد کشورمان، بعد مذهبمان، بعد هر چیزی، نژادپرستی؛ تمام این یکی‌پنداری‌ها واقعا ما را ضعیف می‌کند؛ چون آنها دائم به ما حمله می‌کنند و دیده‌ام که در ذهن ساهاجایوگی‌ها سردرگمی به وجود می‌آورند. علت این است که شما باید به ساهاجایوگا اطمینان داشته باشید و به خودتان اطمینان داشته باشید که در راه راست قرار دارید؛ و این‌که الان نجات پیدا کرده‌اید و هیچ‌کس نمی‌تواند به شما حمله کند؛ چون شما کاملا تحت حمایت خداوند هستید.

مردم ممکن است پیرو هر مذهبی باشند، ممکن است از هر استادی پیروی کنند، ممکن است از هر چیزی پیروی کنند، ولی آنها دائم می‌ترسند که به ما حمله خواهد شد و می‌ترسند چیزی را بگویند که باید بگویند. آنها حتی نمی‌توانند تشخیص بدهند که بفهمند چه چیزی را باید گفت. با فهم درستی از این که شما روح پاک هستید، اگر به این ایمان داشته باشید، در کمال تعجب خواهید دید که به کاری که می‌کنید بسیار مطمئن خواهید شد. به همین ترتیب می‌شود گفت که ما مزیت بزرگ دیگری را هم داریم؛ این که در کلکتیو هستیم. می‌توانیم بفهمیم که رفتار ما در کلکتیو چگونه است. عکس‌العمل ما در کلکتیو چگونه است؟ در کلکتیو کسی که خیلی ظریف است، لازم نیست خیلی صحبت کند، لازم نیست زیاد حرف بزند. می‌تواند مثل خروس‌هایی که در مورد آنها صحبت کردم ایستادگی کند. ولی عمق او را می‌توان احساس کرد. ممکن است تحت تأثیر انسانی با آن ظرفیت قرار بگیرید، که چه انسان عمیقی است، که نمی‌خواهد پرخاشگری کند. او درون خود احساس امنیت می‌کند.

بنابراین باید این احساس امنیت را داشته باشیم، نه به شکل ذهنی بلکه درون خودمان؛ و وقتی‌که چنان وقاری داشته باشیم، آن احساس را؛ هیچ کس نمی‌تواند به شما حمله کند. فرد متخاصم خود احساس ناامنی می‌کند یا شاید بی‌ادب است یا هنوز ساهاجایوگی نیست. بنابراین باید به آن شخص با دلسوزی نگاه کنید.

مثل شیوا؛ باید گفت که شخصیت ساداشیوا را به این می‌شناسند که او کسی است که همه را می‌بخشد. هر کسی که ریاضتی مثل روی سر ایستادن، یا روی یک پا ایستادن، یا غذا نخوردن، یا هر ریاضتی می‌کشید، آنقدر کلافه می‌شد که می‌گفت: “باشد، چه می‌خواهی؟ بگیرش!” و همان‌طور که شنیده‌اید او به بسیاری از رکشاساها رحمت داد؛ و خیلی از رکشاساها مورد رحمت او قرار گرفتند، چون حوصله‌اش از ریاضت‌هایی که می‌کشیدند سر می‌رفت.

داستان‌های زیادی در مورد رحمت‌هایی که ساداشیوا به مردم می‌دهد، وجود دارد. حتی به راوانا؛ که داستان بسیار جالبی در مورد راوانا هست، این که راوانا ریاضت‌های بسیاری را کشید. نمی‌دانم چه کرد، چقدر با آن ده تا سری که داشت باید گرسنگی کشیده باشد و … یعنی با یک دهان شما آنقدر گرسنه می‌شوید؛ با ده تا… نمی‌دانم باید چه‌کار کرده باشد که این نوع ریاضت را بتواند تحمل کند و شیوا حوصله‌اش سر برود. رأفت شیوا خیلی زیاد است که با خود گفت بگذار این مرد به هر چه می‌خواهد برسد.

راوانا نزد شیوا رفت و شیوا گفت: “چه می‌خواهی؟ این کارها چیست که با خود می‌کنی؟” راوانا گفت: “من می‌خواهم از یک نعمت برخوردار شوم.” شیوا گفت: “چه نعمتی؟” “اول شما قول بده که هر چه بخواهم به من بدهی.” او گفت: “البته. اگر در توان من باشد، خواهم داد”. داستان خیلی جالبی است. راوانا گفت: “می‌خواهم همسر تو را داشته باشم”. چون می‌دانست که همسر او آدی شاکتی است و اگر آدی شاکتی را به عنوان شریکش اختیار کند، چه کارها که نمی‌تواند بکند. برای همین درخواست کرد که: “من باید زن تو را به عنوان شریکم بگیرم”. حالا …. این برای او خیلی سخت شده بود که چنین تصمیمی بگیرد و همسرش را به این شیطان بدهد؛ ولی با مهربانی این کار را کرد؛ و تمام این وقایع، واقعا نشان می‌دهد که چقدر مهربانی او کارساز است.

در نتیجه تصمیم بر آن شد که همسر او پروتی، حتما همراه این فرد شرور شود. ولی برادر پروتی شری ویشنو بود، که شری کریشنا است و او با خود گفت که: “من نمی‌توانم اجازه دهم که خواهرم همراه این شیطان برود. باید یک کاری برایش بکنم.” بازیگوش‌ترین شخص شری کریشنا است. پس کاری که کرد این بود که راوانا را واداشت احساس کند باید به دستشویی برود. راوانا خجالت کشید. خانم را یک طرف گذاشت و به دستشویی رفت. حال این‌که شیوا به او تذکر داده بود: “بهتر است مراقب باشی؛ چون این مادر زمین، مادر این خانم است و هیچ وقت او را روی مادر زمین نگذار. باید تمام مدت او را پشت خود حمل کنی.” برای همین وقتی که موقعش رسید، این شری کریشنا شیطانی خودش را کرد و راوانا چنین دستپاچه شد. پس او را گذاشت زمین. به محض این که او را زمین گذاشت، مادر زمین او را به داخل مکید و راوانا نمی‌دانست چه باید بکند.

دفعه دوم، دوباره امتحان کرد. دوباره نزد شیوا رفت و گفت: “ببین این چیزی است که خودت قول دادی و این هم کاری است که او دارد می‌کند”. شیوا گفت،”من به تو هشدار دادم که برادرش خیلی بازیگوش است و به هر حال یک کاری می‌کند، پس بهتر است مراقب باشی. این بار به او گوش نده. پروتی را زمین نگذار، حالا هر اتفاقی بیفتد.

این بار دوباره امتحان کرد و او را بر پشتش نشاند. یک مرتبه پسر کوچکی را دید؛ او خود شری کریشنا بود که داشت به او می‌خندید. راوانا گفت:”چرا داری به من می‌خندی؟” “آخی، چرا این پیرزن را پشتت نشانده‌ای؟ او که هیچ طلا و جواهری ندارد. راوانا گفت: “ایشان الهه مادر هستند”. پسرک گفت: “نه. او که نه طلا دارد و نه جواهری ! هیچ زیوری نینداخته. چطور می‌شود که او الهه مادر باشد؟”. می‌دانید در هند یک …. ضرب‌المثلی هست؛ که اگر خانمی در زندگیش هیچ زیورآلاتی، چیزی استفاده نکند، می‌گوییم مثل لانکا پروتی است. پس راوانا داشت او را به لانکا می‌برد و وقتی سرش را بالا کرد، یک زن بسیار پیر بی‌دندانی را دید که داشت به او می‌خندید. چنان ترسی به دلش افتاد که او را پرت کرد آن طرف. این است ماهامایا!

بعد برای بار سوم رفت و گفت: “بهتر است به همسرت بگویی که به حرف هیچ کس گوش ندهد و بهتر است متوجه باشی که شما خودت داری همسرت را به من می‌دهی.” شری شیوا گفت: “باشد، او در لانکا به دنیا خواهد آمد و می‌توانی با او ازدواج کنی” و نام او ماندوداری بود. و این داستان فوق‌العاده این‌طوری ادامه می‌یابد. ولی ماندوداری ستایشگر بزرگ ویشنو بود؛ و آن زمانی که راما آمد تا راوانا را بکشد، تماما توسط شخص ماندوداری ترتیب داده شد. چون او می‌دانست که اگر شری راما، راوانا را بکشد، راوانا از این باورهایی که در مورد زن‌ها داشت، آن‌طور که به دنبال سیتا بود و همه کارهایی که می‌کرد آزاد می‌شود. ماندوداری واقعا می‌خواست که حتما چنین شود و راوانا دوباره متولد شود و از هوس‌هایش برای زنان زیبا راحت شود و این کاری که کرده بود و سیتاجی را آورده بود آنجا. ماندوداری با کارهایش کاملا مخالف بود ولی راوانا گوشش بدهکار نبود. برای همین جنگ به راه افتاد و در جنگ راوانا توسط شری راما کشته شد.

تمامی این واقعه به خاطر رأفت بی‌حد و حصر شری شیوا به وجود آمد. مهربانی او به نظر گاهی بسیار غیر منطقی می‌آید؛ ولی یک منطق بزرگ پشت آن است. منطق آن این است که هر کاری که او می‌کند، برای مشکل، نوعی راه حل پیش رو می‌گذارد. مثلا جنگی در جریان بود و جنگ ادامه داشت و در آن زمان مشکلی پیش آمده بود؛ چون شیطان وحشتناکی وجود داشت که مورد رحمت شری شیوا واقع شده بود؛

که هیچ‌کس نمی‌توانست او را بکشد و شیوا رحمتی را که وارادان نامیده می‌شود به قدیس دیگری هم داده بود. که می‌گفت: “الان می‌خواهم بخوابم و هیچ‌کس نباید مزاحم من شود”. پس رحمتی که به او داده شده بود این بود که هر کسی که در خواب مزاحم شما بشود، فقط به آن شخص نگاه می‌کنی و از او فقط خاکستر بر جا می‌ماند. خوب حالا این دوتا؛ وقتی جنگ شروع شد، شری کریشنا فکر کرد بهترین کار این است که این شیطان را با همان رحمتی که به آن قدیس داده شده بکشد.

برای همین نقش بازی کرد و از صحنه جنگ پا به فرار گذاشت و برای همین او را جنگجویی می‌نامند که از جنگ فرار کرد؛ رنچورداس؛ کسی که از صحنه جنگ پا به فرار می‌گذارد؛ و وقتی شری کریشنا داشت فرار می‌کرد، شالی بر تن داشت. او مخفیانه وارد غاری شد که قدیس دیگری در آن خواب بود و شالش را روی او انداخت. بعد وقتی شال را روی او انداخت، آن آقا یعنی شیطانی که دنبالش بود، آن آدم شیطان‌صفت، به آنجا رسید و همان شال را دید و گفت: “آهان، پس حالا خسته‌ای و اینجا خوابیدی. الان درستت می‌کنم! بدون این که بفهمد این کیست که خوابیده. و شال را کشید و اینجا بود که قدیسِ خوابیده بیدار شد و به او نگاه کرد و می‌گویند که با چشم سومش او را سوزاند. پس راه چاره هم رسید.

بنابراین کل نمایش اینچنینی که از این سه نیرو در جریان است، فقط برای نشان دادن آن است که در نهایت حق غالب خواهد شد. اول رأفت شیواست؛ خوبی اوست از یک طرف. بعد بازی شری کریشنا یا مثلا شری ویشنو است، برای خنثی کردن آن و سوم نقش براهما است که چیزها را خلق می‌کند و کسی که چیزها را به وجود می‌آورد. تمام این سه قدرت دارند نقش بازی می‌کنند؛ فقط برای آن که جو را برای همه ما طوری خلق کنند که احساس کنیم کار دیگری برای آگاهی انسان‌ها باید انجام شود. تمام آنها در این آرزوی درونی ما برای جستجوی حقیقت دخیل هستند. 

حال از یک طرف شیوا بسیار شفیق است، خیلی مهربان؛ حتی نسبت به آسوراها، رکشاساها؛ ولی از طرف دیگر می‌تواند بسیار بی‌رحم باشد. قادر است تمام عالم را نابود کند. اگر مردم بسیار فاسد باشند، اگر مردم به معنویت روی نیاورند، اگر پاکی آنها کاملا از دست برود، اگر خود را از تمام این یکی‌پنداری‌های غلطی که مسبب مشکلات جهان هستند مبرا نکنند، او تمام دنیا را از بین خواهد برد. بنابراین او فقط تماشاگر کار آدی‌شاکتی است. می‌گذارد که او تمام این کارها را انجام دهد، انسان‌ها را خلق کند، به آنها خودآگاهی دهد، همه این کارها را بکند؛ ولی در صورتی که ببیند بچه‌های آدی‌شاکتی، آنهایی که توسط او نجات یافته‌اند درست رفتار نمی‌کنند یا بی‌احترامی می‌کنند و یا به هر نحوی کار او را دارند خراب می‌کنند، ممکن است عصبانی شود و با آن عصبانیت می‌تواند تمام عالم را از بین ببرد.

ولی الان فکر نمی‌کنم هیچ شانسی برای این کار داشته باشد؛ چون الان ما، در همه جا ساهاجایوگی داریم. ولی چیزی که در بین ساهاجایوگی‌ها می‌بینم این است، که بعضی از ساهاجایوگی‌ها بسیار سریع رشد می‌کنند؛ ثابت، قوی؛ آنها به اصل شیوا تاتوای خود می‌رسند. اولین دستاورد نشان می‌دهد که آنها از درون تعلقات را رها می‌کنند. حال این قطع تعلق ذهنی نیست. ذهنی نیست؛ این نیست که ما ریاضت پیشه کنیم یا به هیمالیا برویم، خانواده خودمان را رها کنیم و از این قبیل. بلکه قطع تعلق از درون شخص صورت می‌گیرد. وقتی قطع تعلق شروع به کار می‌کند، اولین نشانه آن است که ما شاداب می‌شویم. خوشحال می‌شویم.

حال اگر از هر کسی بپرسی: “چرا غمگینی؟”، از خانمش صحبت خواهد کرد، شاید از خانه‌اش، شاید از بچه‌اش، شاید از کشورش، شاید از جامعه‌، هر چه که هست. او کاملا غمگین می‌شود یا شاید اتفاقات دور و برش را که می‌بیند، بسیار ناراحت می‌شود. حالا که او یک انسان خودآگاه است، این ناراحتی‌ها کمکی نمی‌کند. آنچه لازم است آن است که حالا بدانیم، شما می‌توانید تمام امراض جامعه، خانواده و تمام دنیا را اصلاح کنید؛ با دگرگون کردن دیگران ، نه با احساس بد کردن. ولی در ضمن انجام این کار، مهم‌ترین چیز آن است که باید یک قطع تعلق کامل داشته باشید.

من در شگفت ماندم وقتی تازه ساهاجایوگا را شروع کرده بودم، افراد از سردمداران مملکت خودشان، از مردم کشورشان، برایم گفتند. برایم شگفت‌آور بود که چطور آنها از مذهب‌هایشان صحبت می‌کردند، از این که چطور آنها دارند کارهای اشتباه انجام می‌دهند. من آن‌قدری که برایم گفتند نمی‌دانستم و به نظرم رسید که این قطع تعلق است که ایجاد شده، که آنها به وضوح می‌توانند ببینند چه مشکلی وجود دارد. جامعه من، مردم من، وابستگان من، خانواده من، کشور من و تمام عالم چه مشکلی دارند. ولی این تنها در صورتی ممکن است که شما خود را با هیچ‌کدام از آنها یکی نکنید. در غیر این صورت ما نمی‌توانیم کمبودها را ببینیم. نمی‌توانید ببینید این شخص چه مشکلی دارد. هرگز نمی‌توانید حتی چاکراهایی که گرفتگی دارند را تشخیص دهید.

پس اولین اتفاقی که باید بیفتد قطع تعلق است. حال چگونگی رسیدن به قطع تعلق نکته اصلی است. خیلی از مردم از من می‌پرسند: مادر، شما چطور از تعلق رها می‌شوید؟ علت این است که من وابسته نیستم، می‌دانید، من از قبل بی‌تعلقم. من نمی‌دانم چطوری این کار را انجام دهم. ولی برای شما مردم، باید گفت برای درک خودتان باید درون‌نگری کنید. سعی کنید بفهمید که؛ من به چه چیزی وابسته‌ام؟ چرا این‌قدر بدبختم؟ برای چه کسی من نگرانم؟ چرا باید نگران باشم؟

بعضی چیزها که هیچ‌وقت مهم نبودند، برای برخی ساهاجایوگی‌ها مهم شده‌اند. مثلا به من گفتند که در غرب مردم خیلی به بچه‌هایشان اهمیت نمی‌دهند؛ ولی به محض این که آنها خودآگاهی می‌گیرند، فورا به بچه‌هایشان می‌چسبند؛ انگار که با چسب. آنها نمی‌توانند فکر کنند که برای بچه‌هایشان چه چیزی خوب است. هر کارِ بچه‌ها را اولین وظیفه خودشان می‌دانند. یک روز خیلی تعجب کردم از این که به من گفتند والدین می‌خواهند بعد از پوجای تولد بیایند. شوکه شدم. یعنی درست قبل از آن پوجای تولد است.

چرا باید والدین بخواهند بعد از آن بیایند؟ به یوگی (ماهاجان) که این را گفتم، گفت: مادر، ما خوشحال می‌شویم اگر اینجا باشند و آنها هم بایدخوشحال باشند. این به بچه‌ها کمک می‌کند، به پدر و مادرها کمک می‌کند. ولی الان تمام توجه سمت بچه‌ها می‌رود، که ما باید بچه‌ها را اینجا بگذاریم و ما باید از آنها مراقبت کنیم و این تنها کار ماست. بنابراین تعلق به بچه‌ها به طور قطع شما را وادار به انجام چنین کارهایی می‌کند، که خوب نیستند. برایتان خوب نیست. پس این تعلق جدید بعد از ساهاجایوگا به وجود می‌آید، این را دیده‌ام. خیلی عادی است.

وابستگی دیگر، مثلا به خانواده است. معمولا چنین چیزی در غرب نیست. مردم به خانواده‌هایشان آن‌قدر وابسته نیستند. آنها مشروب می‌خورند، هر کاری انجام می‌دهند. تا که خودآگاه می‌شوند، مثل یک بومرنگ به خانواده‌شان برمی‌گردند. به خانواده بسیار وابسته هستند، به خانه وابسته‌اند، به همه چیز وابسته‌اند. من واقعا درک نمی‌کنم. اگر شما دارید به روح پاک تبدیل می‌شوید، پس رها هستید، چون شما فقط یک انعکاس هستید، ولی انعکاس خداوند متعال. تمامی این یکی‌‌پنداری‌های‌تان فرو‌ می‌ریزد. حالا ممکن است کسی بگوید: چطور؟ چطور می‌شود آن را رها کرد؟ من هرگز آنها را رها نکرده‌ام. ولی هنوز انجام کارهای خاصی را می‌توانم پیشنهاد کنم.

اول از همه مدیتیشن است. شما باید در مورد خودتان بفهمید چه مشکلی دارید کدام کانالتان گرفتگی دارد، آیا کانال راست است یا چپ؟ با مدیتیشن می‌توانید بفهمید. آیا به پول وابسته‌اید؟ به کسب و کار وابسته‌اید؟ به خانواده خودتان وابسته‌اید؟ به کشور خودتان به روش غیرساهاجش وابسته‌اید؟ یا به فرهنگتان که ساهاج نیست. بعد سعی کنید از این وابستگی‌ها با مدیتیشن راحت شوید. شما می‌دانید چطور می‌شود از راست و چپ راحت شد. این وابستگی بر سرانگشتانتان نشان داده خواهد شد و شما باید خودتان ببینید کدام مراکز گرفتگی دارند و چطور به دردسر افتاده‌اید و بعد می‌توانید به راحتی آن را با یک روش بسیار ساده ساهاج پاک کنید.

به نظرم اینجا شکست می‌خوریم، که وقتی به چیزی وابسته می‌شویم؛ حتی فکرش را هم نمی‌کنیم که داریم وابسته می‌شویم. فکر می‌کنیم که داریم کار مهمی را انجام می‌دهیم؛ چون حالا ما این شخص را دوست داریم، آن شخص را دوست داریم، خصوصیات شیوا؛ بخش مهربانی او. وابسته شدن شما به مردم شروع می‌شود. هیچ خبری از مهربانی نیست. هیچ نوع رأفتی در کار نیست، این که به هر کدام از این‌ها وابسته شویم، هیچ مهربانی ندارد و شما نمی‌توانید رأفت شیوا را داشته باشید، با این‌که مردم فکر می‌کنند که این رأفت شیواست که در ما کار می‌کند، چنین نیست. چون آن مهربانی بسیار پاک است. مثل آن چیزی است که بارها برایتان گفتم؛ همچون شیره داخل یک درخت است که بالا می‌رود و به بخش‌های مختلف یک درخت وارد می‌شود و بعد یا بخار می‌شود یا به سمت مادر زمین پایین می‌آید.  شیره وابسته نمی‌شود. اگر به یک گل یا به یک برگ یا به یک میوه وابسته شود، آن‌وقت تمام درخت عذاب خواهد کشید و گل هم از بین خواهد رفت. بنابراین این نوع وابستگی به چیزی خاص، به عقیده‌ای خاص درست نیست.

در ساهاجایوگا من کسانی را دیده‌ام که خیلی انطباق‌پذیر هستند و می‌فهمند که چه باید بکنند؛ ولی نکته اصلی مدیتیشن است. در مدیتیشن بر قلبتان، بر شیوا تاتوا، بر اصل شیوا، شما قطعا می‌توانید رها شوید و بعد لذت به بالاترین حد خود خواهد رسید، لذت به بیشترین حد خود می‌رسد. من کسانی را دیده‌ام که مثلا به غذا یا لباس یا خانه، به هر چیزی علاقه دارند. شما می‌توانید علاقه داشته باشید؛ باید علاقه داشته باشید؛ ولی در این علاقمندی باید وارستگی باشد، این که نباید به آن تعلق داشته باشید.

بعضی افراد، مثلا اهالی جنوب هند، غذای شمال هند را دوست ندارند. آنها که اهل شمال هند هستند، غذای جنوب هند را دوست ندارند. این مشکل بزرگی است. من از کسانی که در خطوط هوایی هند کار می‌کنند پرسیدم: “چرا شما غذای استانداردی ندارید؟” گفت: “غذای استاندارد هند چیست؟ به من بگویید.” ولی جای سوال هم داشت. هندی‌ها خیلی به مزه غذا اهمیت می‌دهند. پس این یک حقیقت است که ما غذای استانداردی در هند نداریم. ولی به همان شکل، می‌شود گفت که به شکل‌های مختلف، مردم غرب دنبال چیزهایی هستند که ضرورتی ندارند. کاری که می‌کنند فقط یا از روی مد است یا نمی‌دانم، به خاطر این است که شخصیت آنها پخته نیست. اگر شخصیت شما پخته باشد، آن وقت هر چیزی را، هر چیزی را از زاویه‌ای بسیار بالاتر از هر کس دیگری می‌بینید و محو در دیگران نمی‌شوید. آنچه شما می‌دانید بسیار بالاتر، بسیار عظیم‌تر و بسیار لذت‌بخش‌تر است.

حال این که مردم فکر می‌کنند این وابستگی‌ها خیلی لذت‌بخش است. این که اگر بچه‌دار شوید و اگر مثلا زن و همه‌ چیز داشته باشید، لذت‌بخش است. این فکر بسیار غلطی است. لذت از منشأ خودتان، از روحتان ناشی می‌شود. هرچه‌قدر هم همسرتان خوب باشد، چه فرزندانتان خوب باشند یا بد، هر چه باشند، نمی‌توانند به شما لذت ببخشند. این فقط شما هستید که می‌توانید از خودتان لذت ببرید و برای همین است که انسان بسیار باگذشت می‌شود. وقتی کسی نتواند شما را اذیت کند، آن‌وقت قرار است از دست چه کسی عصبانی شوید؟ این ویژگی بزرگ دیگر ساداشیوا است، این که او بسیار باگذشت است. ولی بخشش او حدی دارد، بعد از آن کل دنیای آدی‌شاکتی را نابود می‌کند. ولی تا قبل از آن، بسیار بسیار بخشنده است و تعادل آن را هم رعایت می‌کند.

یک بار آدی‌شاکتی از تمام جهان بسیار عصبانی شد، که بسیار فاسد شده بود و اینها؛ و شروع کرد به نابود کردن همه چیز. طوری که شری شیوا یک بچه کوچک را زیر پاهایش گذاشت و یک چنین زبان بزرگی بیرون آمد با چنین تعجبی، و او از کار نابود کردنش دست برداشت. بنابراین روش او چنین است که اگر شخصی می‌خواهد اصل شیوا را در خود پرورش دهد، باید بسیار باگذشت باشد. می‌دانم کسانی هستند که بسیار خشن و آزاردهنده هستند. اگر نمی‌توانید آن را تحمل کنید، باشد، تمامش کنید. من کنار شما خواهم بود، ولی اگر می‌توانید تحمل کنید، بهتر است تحمل کنید و تن به چشیدن طعم آن تحمل بدهید، چون آن‌قدر تحملش سخت نیست، تا این که بخواهید از آن خلاص شوید.

مثلا خانمی پیش من آمد و گفت:”دارم شوهرم را طلاق می‌دهم.” گفتم: “چرا؟” “چون او خیلی دیر به خانه می‌آید و من خیلی کم او را می‌بینم”. ولی من گفتم:”وقتی طلاقش دهی که کلا او را نمی‌بینی! این چه منطقی است؟ حداقل الان او را می‌بینی، هر چه که هست، هر مدتی هم که باشد. ولی این راه حلش نیست. اگر شما او را طلاق دهی دیگر اصلا او را نخواهی دید. پس این طلاق چه فایده‌ای دارد؟” پس وقتی شما یک انسان بی‌تعلق باشید، خیلی چیزهای دیگری مثل آن را می‌شود فهمید؛ این که نباید به هیچ چیز وابسته باشید. حال چه کسی می‌تواند به شما پرخاشگری کند اگر به کسی وابسته نباشید؟ هیچ کس نمی‌تواند. تنها اگر حس می‌کنید که باید اعتراض کنید، باید که این کار را بکنید. ولی با عدم‌ تعلق. در اعتراض کردن هم خیلی مهم است که یک قطع تعلق کامل داشته باشید.

حالا امروزه، مشکل اساسی پیش روی ما چیز دیگری است؛ این است که همه ما باید رشد کنیم و با قدرتی مثل هم رشد کنیم. داستانی در مورد تعدادی پرنده هست که در یک تور گیر افتادند، آنها تصمیم گرفتند که باید از تور خارج شویم و تلاش کردند. هر کسی سعی کرد که بیرون بیایید. ولی هیچ کس به تنهایی موفق نشد. برای همین تصمیم گرفتند که با یکدیگر پرواز کنند، یک، دو، سه، حرکت! و همه با هم آن تور را بلند کردند و بعد از موش‌ها خواستند که لطفا بیایید و تور ما را پاره کنید؛ و همه آزاد شدند. بنابراین اگر چنین اتفاقی بین موش و پرنده افتاده، چرا بین ما اتفاق نیفتد؟ پس در جمع، در جمع هم، کمک ‌حال بودن و عشق به یکدیگر شما را به شگفتی وا خواهد داشت.

حالا مثلا مادرتان، پدرتان، خواهرهایتان، کسی مشکلی دارد، اشکالی ندارد. بالاخره شما اقیانوسی از لذت را اینجا با جمع دارید و مشکلات شما حل خواهد شد، اگر بخواهید که جمعی مشکلاتتان را حل کنید. بنابراین باید به جمع متکی باشیم. خیلی زیاد با جمع یکی باشید. احساس می‌کنم وقتی که به دریای ساهاج بپرید، خود لذت، شما را به سوی یکدیگر می‌کشد. ملاقات یکدیگر خودش خیلی لذت بخش است. ما تجربیات زیادی مثل آن را داشتیم، از ساهاجایوگی‌هایی که به من گفتند از این که ساهاجایوگی‌های دیگری را یک مرتبه پیدا کردند، چقدر خوشحال شدند و چقدر احساس خوشحالی کردند. پس این همبستگی بین ساهاجایوگی‌ها واقعا لذت‌بخش‌ترین خط‌‌مشی است و باید گفت که مبدأ یکی شدن با یکدیگر هم همین است. وقتی که همدیگر را دوست بدارید.

یک بار داستان شاعر بزرگی را در هند برایتان گفتم که اسمش نامادوا بود، که یک خیاط بود و شخص دیگری بود که.یک… کوزه‌گر بود. گاهی کلمات انگلیسی را فراموش می‌کنم. این کوزه‌گر شاعر دیگری بود و به او گوراکومبهار می‌گفتند. وقتی نامادوا رفت که او را ملاقات کند –یک قدیس فقط دوست دارد که یک قدیس را ملاقات کند – به او نگاهی انداخت و فورا عقب ایستاد و بعد برای او یک دوبیتی زیبا سرود. گفت که: “آمدم اینجا که چایتانیای بی‌شکل را ببینم، ولی اینجا چایتانیا صورت به خود گرفته است: “نیرگوناچه بتی آلو ساگوناچی”. آمدم که بی‌شکل را ببینم، که ارتعاشات را ببینم ولی اینجا صورت به خود گرفته‌ که می‌شود آنها را ببینم.

فقط یک قدیس می‌تواند به قدیس دیگری چنین بگوید. این نوع تمجید، این نوع تمجید ظریف، فقط بین دو قدیس ممکن است یا بین بسیاری؛ آنها نمی‌بینند که او دارد گِل ورز می‌دهد، او یک لباس کثیف پوشیده و همه کاری می‌کند. او هرگز چنین چیزهایی را ندید. او هرگز بدن او، صورت او یا هیچ‌ چیزی را ندید، بلکه خداوند مجسم را در او دید.

این حساسیت برای احساس کردن دیگر ساهاجایوگی‌ها واقعا باید در شما به وجود آید. آن‌وقت دیگر به چیزهای بیهوده و سطحی اهمیت نخواهید داد و این یکی از اصول بزرگ شیوا است. او اهمیتی نمی‌دهد. ببینید، موهایش همه در هم تابیده است، روی یک گاو تندرو با پاهایی آن‌طوری، می‌نشیند و برای عروسی‌اش می‌رود. می‌توانید تصور کنید؟ و همه دوستان و تمام پیروانش یا یک چشم دارند یا یک دست دارند یا یکی قوز دارد این‌شکلی؛ چون برای او شخصیت ظاهری اهمیتی ندارد. آنچه مهم است معنویت است. چه شما یک چشم داشته باشید یا بدنی کج و کوله، فرقی برای او ندارد. برای او تمام آنها، مردمان خودش هستند؛ چون هیچ چیز سطحی توجه او را جلب نمی‌کند؛ مگر جنبه الهی در فرد.

ما از راه‌های زیادی می‌توانیم اصل او را بشناسیم؛ چون او همه ‌جا حاضر است. اگر دلتان برای کسی بسوزد، اثر می‌کند؛ قطعا اثر می‌کند. اخیرا موردی از یک بیماری لاعلاج در مکزیک وجود داشت و خانمی که مکزیکی بود و در سازمان ملل کار می‌کرد، هنوز هم در سازمان ملل کار می‌کند؛ به من دو نامه نوشت. که مادر، دارم پسرم را از دست می‌دهم، چون بیماری وحشتناکی گرفته است. یعنی فقط به من نامه نوشت. دل من برای او خیلی سوخت، چون نامه‌ای نوشت که چشمانم را پر از اشک کرد و تصور کنید، این اشک‌ها آن پسر را شفا داده‌اند! آن پسر را کاملا شفا داده‌ است و او نامه‌ای برای تشکر و این‌ها به من نوشت. تعجب کردم؛ چون دلسوزی من ذهنی نیست. در دم اینجاست؛ در دم جاری می‌شود و کار می‌کند.

به همان شکل شما هم می‌توانید همین‌طور بشوید. من از شما می‌خواهم که همه قدرت‌های مرا داشته باشید. ولی اول از همه دلسوزی است و یک ساهاجایوگی حق ندارد که با شخص دیگری بدرفتاری کند؛ هر که باشد؛ چه ساهاجایوگی باشد چه ساهاجایوگی نباشد، اهمیتی ندارد. ولی هیچ‌کس نمی‌تواند به دیگر ساهاجایوگی‌ها پرخاشگری کند. اگر حتی مثلا او یک غیرساهاج باشد، ساهاجایوگی‌ها هرگز نباید پرخاش کنند. این نشانه یک ساهاجایوگی نیست. ساهاجایو‌گی‌ فرق دارد.

مثل آن روز که یک نفر حرفی زد، گفتم: “شما خیلی بداخلاق هستید.” “بله، بله بداخلاقم. وقتی حرصم را در بیاورند.” گفتم: “هر کسی حرصش را در بیاوری عصبانی می‌شود. فقط دیوانه‌ها وقتی حرصشان دربیاید عصبانی نمی‌شوند. پس اگر موقعی که حرصت درآمده عصبانی شوی، خیلی کار مهمی نکرده‌ای. همه تا حرصشان در می‌آید، عصبانی می‌شوند. ولی اگر حرصت درنیاید و بعد عصبانی نشوی، مرتبه‌ای است که بسیار متفاوت است.”

چیزی که امروزه، در جو دنیای مدرن امروزی می‌بینم آن است که ستیزه بزرگی در کار است که در فرهنگ شیوا نیست. فرهنگ شیوا باید گفت فرهنگ ساهاج است. اگر ساهاج باشید، باید دلسوزی داشته باشید؛ احساس دیگران را درک کنید و آماده باشید که نه فقط از ساهاجایوگی‌ها بلکه از غیر ساهاجایوگی‌ها هم مراقبت کنید؛ آن وقت دلسوزی شما موثر می‌شود.

حالا همان‌طور که می‌دانید، بزرگ‌ترین مشکل تمدن آن است که فرهنگ غرب خراب شده است. دارد خراب می‌شود؛ یعنی وقتی روزنامه را می‌خوانید از این اتفاقاتی که دارد می‌افتد شوکه می‌شوید. نمی‌دانم چند نفر قبل از نابودی‌شان متوجه این قضیه خواهند شد. واقعا خود – تخریبی است. از یک طرف، اینجا جامعه‌ای است که بسیار افراطی و بی‌قید و بند عمل می‌کند؛ حال آن‌که از طرف دیگر فرهنگ اسلامی را داریم که سعی دارد با آن مخالفت کند. آن درست است. آنها سعی دارند با آن مقابله کنند که درست است؛ ولی روش مخالفت ایجاد مشکل می‌کند. اگر شما کسی را تحت فشار قرار دهید که این کار را نکن، آن کار را نکن، آن وقت آن را خیلی بیشتر انجام خواهد داد. 

مثالی بزنم، اگر به شمال هند بروید، که فرهنگش بیشتر اسلامی است، مردانش بسیار هرزه هستند و دائم به زنان نگاه می‌کنند، نه همه، ولی خیلی‌ها؛ با آن که آنها مثلا هندو هستند و یا مثلا این و آن هستند؛ ولی هنوز این عادت‌های بد را دارند که از سرکوب اسلامی ناشی می‌شود. وقتی یک زن کاملا پوشیده باشد و کسی نتواند او را ببیند، آنها بسیار کنجکاوتر می‌شوند. من بعضی‌ها را دیده‌ام که به بمبئی آمده بودند و شخصی با من سفر می‌کرد و به هر زنی در خیابان نگاه می‌کرد. گفتم: ” گردنت می‌شکند اگر این‌طوری ادامه بدهی.” ولی اینجا این امری عادی است. ولی فقط این نیست، این کنجکاوی تا جایی پیش می‌رود که افراد بی‌نهایت فاسد می‌شوند. درست مثل وضعی که ما در غرب داریم.

بنابراین سرکوب امیالتان نیز غلط است؛ و در این فرهنگ هم در ظاهر سرکوب می‌کند، ولی مردم از درون بسیار فاسد هستند. من داشتم از ریاض به لندن سفر می‌کردم و خوابم برد. وقتی بیدار شدم دیدم افراد دیگری آنجا نشسته‌اند که خیلی شیک لباس پوشیده‌اند، خانم‌ها با دامن کوتاه و همه با پاپیون و این چیزها. برای همین از مهماندار پرسیدم: “آیا ما جایی توقف داشتیم؟” گفت: “نه، نه، ما مستقیم آمده‌ایم.” گفتم:” پس اینها که هستند؟” “همان‌ها هستند” “این‌قدر عوض شده‌اند!” یعنی خیلی برایم جالب بود که اینها همان‌ها بودند که این چادرهای بلند و این چیزها را پوشیده بودند و حالا این لباس‌های مسخره تنشان است. نمی‌توانستم درک کنم که چه خبر شده. آن کنجکاوی که با سرکوب ایجاد شده هم سالم نیست.

در ساهاجایوگا خبری از سرکوب نیست. شما پاک و معصوم می‌شوید، فورا پاک و معصوم می‌شوید. این اصل شیوا است. این فرهنگ ساهاج در مرکز است. نه خبر از بی‌بند و باری بیش از حد است و نه از سرکوب بیش از حد، بلکه در مرکز است که بزرگ‌ترین اصل شیوا است. این که پاک و معصوم باشید و این پاکی در شما می‌درخشد. من این را دیده‌ام. شما مردم ممکن است قبلا هر کاری کرده باشید، این را دیده‌ام؛ ولی می‌بینم شما خیلی پاک هستید. از این افکار احمقانه ندارید که خیلی غربی رفتار کنید.

و من خیلی از آدم‌های اسلامی را دیده‌ام که به ساهاجایوگا آمده‌اند و بسیار بسیار ساهاج شده‌اند و زندگی خیلی خوبی دارند. ما ایرانی‌هایی را داریم که برایم از اعتراف‌هایشان نوشته‌اند و من شوکه شدم. هیچ‌وقت آنها را نمی‌خوانم؛ چون طاقتش را ندارم و الان می‌بینم که آنها از نظر اخلاقی سالم‌ترین افراد هستند. بنابراین افراط از هر دو طرف اشتباه است؛ ولی بودن در مرکز، در ساهاج، بهترین راه است. برای فهمیدن این که، آن چیزی که برای زندگی بسیار مهم است، اخلاقیات است و آن اخلاقیات از معصومیت شما بر می‌آید. که البته خصوصیت شری گانشا است که پسر شیوا است؛ ولی از طریق پاکی شری شیوا منتشر می‌شود.

فکر کنم در سخنرانی بعدی شیوا، در مورد معصومیت با شما صحبت کنم؛ ولی در این سخنرانی، شما باید قطع تعلق را درک کنید. قطع تعلق باید از درون متحول شود. آن را نمی‌شود اجبار کرد؛ بلکه از طریق مدیتیشن باید آن قطع تعلق را در خود رشد دهید که واقعا لذت‌دهنده است. خصوصیات بسیار زیادی از شیوا را می‌شود توصیف کرد و فکر می‌کنم راجع به او سخنرانی‌های زیادی کرده‌ام.

فقط باید بگویم که شما باید در اشرام‌هایتان مدیتیشن کلکتیو داشته باشید. فکر خوبی است. اگر بشود مدیتیشن کلکتیو داشته باشید؛ خوب می‌شود. ولی نباید به کسی ارتعاشات بدهید. لازم نیست از چاکراهای بقیه مراقبت کنید. فقط به فکر خودتان باشید، ببینید چه مشکلی دارید؛

و این که هر کاری برای رشد شما بشود کرد باید انجام دهید؛ چون مسئولیت دنیا بر عهده ساهاجایوگی‌هاست. این را بدانید که هیچ راه دیگری غیر از ساهاجایوگا نیست. برای نجات بشریت از تمامی مشکلات، ساهاجایوگا بر این زمین آمده است. پس این مسئولیت شماست که خودتان را از نظر ساهاجایوگا، به شکل مناسبی نگه ‌دارید. از چپ خود و از راست خود راحت شوید و بعد ساهاجایوگا را گسترش دهید. نه فقط با کلماتی پیچیده یا با خشونت؛ بلکه با عشق و مهربانی. مطمئنم که این کار نتیجه می‌دهد، ما خیلی نتیجه گرفته‌ایم؛ ولی هنوز بعضی نکات اینجا و آنجا هستند که برای من کار بسیار ناخوشایندی است آنها را اصلاح کنم. ولی هرچه که هست باید گفت این کار نتیجه می‌دهد و هر کسی باید از خودش مراقبت کند و از این‌که از کجا به اینجا رسیده‌اند باید خوشحال باشند و این که تا کجا باید پیش برویم.

رحمت خداوند شامل حال شما باشد.