پوجای سحسرارا،
آلپه موتا، ایتالیا، 4 می 1986
امروز، روز بسیار بزرگی برای همه ماست، چون این شانزدهمین روز سحسراراست. که در شانزده ضربه یا شانزده حرکت، شما به جایگاه بالاتری در مارپیچ میرسید. که این کامل است، که شری کریشنا را یک اینکارنیشن کامل مینامند چون او شانزده گلبرگ دارد. این کمال، “پورنا” نامیده میشود. بنابراین، هم اکنون ما به بعد دیگری میرویم. اولین مورد وقتی بود که شما خودآگاهی خود را گرفتید.
در فرآيند تكامل، اگر ملاحظه کنید، حيوانات از بسياري از چيزهايي كه انسان از آنها آگاه است، آگاه نیستند. مثل ماده که توسط حیوانات برای رسیدن به مقصودشان قابل استفاده نیست. همچنین آنها اصلاً از خودشان آگاه نیستند. اگر آینهای به حیوانات نشان دهید، اصلا به آن واکنشی نشان نمیدهند، آنطور به که در آینه به نظر میآیند؛ به جز، فکر کنم شامپانزهها. این یعنی ما به آنها تا یک حدی نزدیک هستیم! [خنده]. بنابراین، ما وقتی انسان شدیم، در ضمیر خود از بسیاری از چیزها که حیوانات از آنها بیخبر بودند آگاه شدیم. بنابراین، آنها با مغز خود نمیفهمیدند که میتوانند ماده را برای خودشان به کار بگیرند.
به عنوان یک انسان، شما همه از چاکراهایی که در درون شما وجود داشت بی اطلاع بودید. بنابراین آگاهی شما، هنوز داشت به شکل نصفه نیمه از طریق کار ناخودآگاه چاکراها و کار آگاهانه ذهن عمل میکرد. شما همچنین هرگز احساس نکردید که سیستم عصبی خودمختار یا اندام های درونی شما چگونه دارند کار میکنند. شما حتی احساس نکردید که چطور دارید تحت تأثیر اثرات دیگر قرار میگیرید.
در نتیجه، با آزادی که انسان ها به دست آوردند یا به آنها اعطا شد، همه چیز را در مغز خود، در سحسرارای خود جمع کردند، بدون اینکه از آن آگاه باشند. آنها از سحسرارای خود، از مغز خود، برای هر هدفی که بیثمر بود استفاده کردند. آنها باز هم از هشداری که شری کریشنا داده بود بیخبر بودند که اگر از آگاهی انسان به منظوری جز تعالی خود استفاده کنید، افول خواهید کرد. به آنها گفته شده بود. نه اینکه به آنها گفته نشده باشد. از آن خبر داشتند. چه شرق بود و چه غرب، همه میدانستند که باید دوباره متولد شوید.
و چنین شد که در غرب مردم فکر کردند که با استفاده از قدرت مغز خود، اکنون میتوانند بر ماده مسلط شوند؛ که میتوانند از ماده برای هدف خود استفاده کنند. اگر آنها پس از خودآگاهیشان این کار را انجام میدادند، وضعیت بسیار متفاوتی بود، زیرا پس از خودآگاهی، همه شما از ارتعاشات که چایتانیا است و همچنین از چاکراهای خود آگاه شدهاید. با این آگاهی جدید، از تمام اشتباهات جلوگیری میکردید.
اما این مثل آدم حریصی میماند که به یک ذره پول میرسد و آن را تا ته خرج میکند. حال این مشکل مغزهای شما را گیج کردهاست. شما مفاهیم خاصی دارید که بسیار به دور از واقعیت است. به همان شکل که ما شروع به استفاده از ماشین کردهایم، خودمان تبدیل به ماشین شدهایم. بنابراین، ما هیچ احساسی نداریم و نمیتوانیم به طور طبیعی با دیگران ارتباط برقرار کنیم.
در آگاهی انسانی شما به این که چگونه بین خودتان و دیگران و طبیعت ارتباط برقرار کنید دست یافتهاید. اما این رویکرد ایگومحور شما را از زندگی طبیعی و واقعی دور کرد. و ما مصنوعی شدیم. همه چیز از ایده مصنوعی بودن سرچشمه میگیرد. مثل اینکه میگویند مغرور بودن، پرافاده بودن مد است. این درست برعکس روند صعود و تکامل شماست، زیرا شما قدرت ارتباط با دیگران را که به عنوان یک انسان به دست آورده بودید، از دست دادهاید. همه سازمان هایی که بر اساس تفاهم جمعی تشکیل دادهاید نیز مصنوعی هستند. بعد حرکتی شروع شد که باید طبیعی باشیم. این یکی دیگر از کپی برداری های مصنوعی است. طبیعی بودن به معنای شخصیت بدوی نیست. طبیعی آن است که تکامل یابد. تمام هدف خلقت تکامل است.
بنابراین شما فکر دیگری را نیز خیلی راحت پذیرفتید، زیرا شما مغز دارید و هر چیزی را که به سراغتان میآید میپذیرید. و شما آنقدر مصنوعی شدید که دائما برای داشتن احساسی طبیعی، به شور و هیجان احتیاج داشتید. در حال حاضر در هر وجهی از زندگی یک درک مفهومی و ریاکارانه وجود دارد. برای مثال شما رابطه جنسی را در نظر بگیرید، که یک چیز طبیعی و عادی است. هیچ چیز آنچنان مهمی نیست. اما آن را هم آنقدر ساختگی کردید که حالا از فکر رابطه جنسیتان در نمیآیید. با این کار نه تنها گانشا را در مولادهارا خاموش کردهاید، بلکه ماهاگانشا را در مغزتان نیز خاموش کردهاید.
در جنبهای دیگر، مثلا هنر. حالا این باور آنقدر احمقانه است که میگوید هنر باید طبق آنچه که وضع شده باشد. گرگوار: این را نفهمیدم، شری ماتاجی. شری ماتاجی: نه، نه، نه. هر چه در هنر وضع شده است، آن هنر باید چنین باشد، چنان، چنان، چنان باشد. مثل اینکه شما اسم کسی را باروک بگذارید تا آن را محکوم کنید، بعد روکوکو، این، آن. همه را محکوم کنید. و در نهایت به این نتیجه میرسید که بیروحترین چیز هنر است. مثل نیشکری که تمام شیرهاش را بیرون کشیده باشیم، هر چه بماند روزی هنر میشود.
بنابراین، مغزی که قلب را تغذیه نمیکند، صد در صد یک مغز مصنوعی است، مانند یک ربات. بنابراین مردم دقیقاً شبیه روباتها شدهاند. حالا هر کسی که مغز متفکری دارد میتواند از عهده این کار برآید. چون قلب شما مال خودتان نیست و مغز شما توسط کسی کنترل میشود که مغزی با باورهای بیشتری دارد. همه این باورها مخرب هستند. مثلا هیتلر بر این باور بود که او یک آریایی است و او از نژادی برتر است. و برای به کرسی نشاندن آن بدش نمیآمد که تمام دنیا را نابود کند.
در حوزه مذهب هم همینطور است. در آنجا نیز هر مذهبی در جام باورها قرار میگرفت یا ریخته میشد. اکنون بدترین باوری که انسانها به آن دست یافتهاند این است که پول همه چیز است. ابتدا برای سلطه سیاسی تلاش کردند، فکر کردند که سلطه سیاسی همه چیز است. و اکنون احساس میکنند که پول همه چیز است و همه چیزهای متعالی دیگر خیالی هستند.
بنابراین، وقتی زندگی ام را شروع کردم، سحسراراهای پیچیدهای را دیدم. و هر چه بیشتر من سعی میکردم پیچیدگیها را درون آگاهی خودم حل کنم، این کار سختتر میشد. چون اگر سن مرا در نظر بگیرید، میتوانید بینید طی پنجاه سال چقدر انسانها پیچیده شدهاند. و بعد از باز کردن سحسرارا، وقتی به غرب آمدم، در این شانزده سال متوجه شدم که حالا آنها اصلاح ناپذیر هستند. اکنون صحنه برای شما چیده شده است تا بالاتر بروید. این پیشینهای است که برای شما شرح دادهام.
و شما میتوانید شاهد باشید چطور، وقتی یک برنامه دارید، 500 نفر برای برنامه هستند و طی دو هفته همه ناپدید میشوند. چون وقتی تعالی رخ میدهد، کندالینی ایگو را بیرون میراند و فرد را به واقعیت نزدیک میکند. اما باز هم آن ایگو که با سرعت خودش بسیار سریع ساخته میشود، بر سرعت کندالینی غلبه میکند و سر را میپوشاند. بعد تلقین میکند که “چطور میتوانی زندگی الهی داشته باشی؟ دلت برای همه مشروبات الکلی، همه سرخوشیها، همه لذت های زندگی تنگ خواهد شد.”طوری که احساس میکنند، آنها تمام آزادی برای سرخوشی را از دست خواهند داد. وقتی از این موضع به نحوه واکنش مردم دقت شود، شگفت انگیز خواهد بود. شما برای فروش آن در بازار باید کاری بسیار احمقانه انجام دهید. یک روزی شنیدم که یک شخصی با فروش قوطیهای کنسرو خالی به عنوان چراغ ثروتمند شده است. انواع چیزهای احمقانه، که کاملا خلاف زیبایی طبیعی یا لذت طبیعی هستند، پیشرفته تلقی میشوند.
وجه دیگر آن این است که “اسوری ویدیا”(دانش شر)، “ویدیای سیاه” فراگیر شده است. طوری که شری کریشنا، در فصل پانزدهم دوباره هشدار داد که اگر آسوری ویدیا مسلط شود، سودها ویدیا [دانش پاک] نمیتواند با سرعت آسوری ویدیا رقابت کند. مثل آمریکا که بحث بزرگی بین ساهاجا یوگی ها وجود داشته است که آیا باید عکس من در اتاق نشیمن باشد یا نه. اما اگر از آنها بخواهید ناخن هایشان را لاک سیاه بزنند، صورتشان را سیاه کنند و لباس های مشکی مانند جادوگران بپوشند، این کار را میکنند. حتی در مرحلهای که ما ساهاجا یوگی هستیم، از زندگی الهی خود خجالت میکشیم. وقتی هیپی میشدند یا وقتی پانک میشدند یا هر چیز احمقانهای شبیه آن میشدند، تمام زندگی، تمام وقت و تمام پول خود را برای آن میدادند. آنها لباسهایشان را عوض کردند، سبک زندگیشان را تغییر دادند، زندگی خانوادگیشان را تغییر دادند، همه چیز را با تمام وجود تغییر دادند. و حتی وقتی ساهاجا یوگی ها نسبت به الهی بودن ساهاجا یوگا متقاعد میشوند، باز هم خجالتی هستند.
اکنون میدانید که مادرتان هیچ پولی از شما نمیگیرد، برعکس او خرج میکند، همه شما از آن سود بردهاید. اما وقتی نوبت به بخشیدن میرسد، همه احساس خجالت میکنند. از آن پیشینه، شما دارید به نور رحمت الهی میرسید. اما شما نمیخواهید برایش عجلهای داشته باشید، میخواهید وقتکشی کنید، آرام آرام، آن قدر آرام آرام که ممکن است شما فرصت خود را از دست بدهید. بنابراین، در آگاهی ساهاجا یوگی ها، جایی که شما همه چیز را در مورد چاکراهای خود میدانید، شما از ارتعاشات آگاهی دارید، شما میدانید چطور با دیگران ارتباط کنید، هنوز همه این دانش برای منافع شخصی است. بنابراین، سایه گذشته همچنان باقی مانده، حتی زمانی که شما این آگاهی جدید را دارید.
حیوانات میتوانند خود به خود شنا کنند، لازم نیست یاد بگیرند. ولی انسانها باید شنا کردن را یاد بگیرند. پس آنها فنوني را كه حيوانات ميدانستند فراموش كرده و از فنون انسانی استفاده کردهاند. اما در ساهاجا یوگا شما در یک دوره زندگی به خودآگاهی خود رسیدهاید. و در این دوره زندگی شما باید رشد کنید. و در این طول عمر شما باید به بالاترینها برسید. بنابراین، زمان بسیار کوتاه است و پس زمینه بسیار تاریک. شما توسط افرادی احاطه شدهاید که صبح تا عصر مفاهیم مخرب را سرازیر میکنند. اکنون، شما افرادی هستید که باید خیلی سریعتر از همه آنها شلیک کنید.
اما نوعی رخوت، هرچند میفهمید که آگاهی شما با آنها بسیار متفاوت است، نوعی بیحالی که آنطور که باید ساهاجا یوگا را بپذیرد، نمیپذیرد. هر یک از شما باید هر روز فکر کنید، “امروز برای ساهاجا یوگا چه کردهام؟” اما همه شما هنوز هم مشغول شغل خود یعنی پول درآوردن، داشتن رابطه با افرادی هستید که اصلاً در ساهاجا یوگا اهمیتی ندارند. ما باید تمام تلاش خود را بکنیم تا به آن نقطه برسیم، که هر چه میدانیم، به آن اعتقاد داریم، به آن عمل کنیم و با آن یکی شویم. شما میتوانید این کار را با مفاهیم انجام دهید، اما نه با واقعیت، مشکل این است. منظورم این است که این نکته را توضیح خواهم داد اما بعدا.
مثلا فرض کنید یک متعصب که معتقد است میتواند در دین خودش فلان کار و بهمان کار را انجام دهد، این کار را خواهد کرد. در حالیکه آن مفهوم حقیقت ندارد، هیچ فایدهای به حال کسی ندارد، هیچ کارایی با ارزشی ندارد، با این وجود مردم آن را انجام میدهند. من میبینم در کشور خودم وقتی برای آزادی میجنگیدند، پدرم شخصا تمام دارایی اش را رها کرد، حرفهاش را رها کرد، با یازده فرزند خانواده. و ما در قصرها زندگی میکردیم، شروع کردیم به زندگی در کلبه ها، روزهای متمادی، سال های متمادی. اما برای آزادی ظاهری ما هر کاری انجام میدهیم، اما برای آزادی ظریفتر ساهاجایوگیها باید هر کاری که ممکن است انجام دهند.
پس اول ازهمه آگاه باشید، دائم در ذهن هشیارتان این باشد که شما یوگی هستید. شما کسانی هستید که بسیار بالاتر از بقیه انسانها هستید. که نجات کل بشریت به شما بستگی دارد. هدف خلقت توسط شما محقق خواهد شد. بنابراین، اول از همه باید در آگاهی خود، آگاه باشید که شما بسیار مهم هستید، و به همین دلیل است که به شما خودآگاهی عطا شده است. چطور میتوانید با قید و شرط ها و ایگوی خود زندگی کنید؟ قید و شرطها اینگونهاند: فرض کنید شما از یک مذهب مسیحی میآیید، پس شما باید کمی از آن مذهب را وارد ساهاجا یوگا کنید. یا اگر از مذهب هندو باشید، میخواهید مقداری از آن را نشان دهید. ما جوهره همه این ها را در ساهاجا یوگا داریم، ما جوهره همه اینها را در ساهاجا یوگا داریم، ولی ما نمیتوانیم مزخرفات ظاهری را داشته باشیم! همه این چیزها مانند آلودگی روی سحسرارای ما هستند که باید از دست آنها خلاص شوید.
با آنکه اکنون شما آگاه هستید، شما به چاکراهای خود آگاه و هشیار هستید، اما آنها را تمیز نگه نمیدارید. انسان های معمولی اگر لباس دارند، خانه دارند، سعی میکنند آن را تمیز نگه دارند. اما شما وقتی آنها بد باشند هم خجالت نمیکشید. چون بعد از مدتی شما آگاهی نسبت به آنها را نیز از دست میدهید. این بدان معناست که شما ظریف تر شدهاید، اما در آگاهی خود هنوز ظریف نیستید. چیزهای بسیار زیادی وجود دارند که شما نسبت به افرادی که خودآگاه نیستند بیشتر میدانید، به شکل حقیقت محض.
به عنوان مثال، ما حتی از ارتعاشات استفاده نمیکنیم. وقتی نیاز باشد، از آن استفاده نمیکنیم یا گاهی اوقات به صورت مکانیکی، درست مانند یک ماشین، شروع به بندن زدن میکنیم. بنابراین، شما هنوز از چاکراهای خود ناآگاه هستید. وقتی تصمیم به این کار میگیرید کمی آگاه میشوید، در غیر این صورت، در سیستم عصبی مرکزی خود هنوز آنقدر آگاه نیستید. این دلیل آن است که شما نمیدانید چرا باید کاری را در یک زمان مشخص انجام دهید. تا وقتی به این حالت نیرویکالپا نرسید، شما نمیتوانید پیشرفت کنید.
به عنوان مثال، من همه چیز را در مورد کاری که میکنم میدانم. هر زمان که بخواهم میتوانم هر قدرتی را به کار گیرم. من میتوانم هر منفی را که بخواهم جذب کنم، لازم نباشد هر منفی را که نخواهم جذب نمیکنم. شما ممکن است هزاران مایل از من دور باشید، من از یک یک شما خبر دارم. شاید اسمهای زمینی شما را ندانم، اما شما را بخش جدایی ناپذیری از وجود خود میدانم. من میتوانم مثل یک انسان هم رفتار کنم، دقیقا عین شما، مثل شما پیر شوم، از عینک استفاده کنم، تمام کارهایی را انجام دهم که از من یک انسان کامل میسازد. من این نقش را آگاهانه پذیرفتهام نه ناآگاهانه. برای من هیچ چیز ناآگاهانه نیست. بنابراین، اگر شما باید نسبت به کاری که انجام میدهید آگاه باشید، باید در مورد آن هوشیار باشید.
اولین چیزی که به دست آوردهاید آرامش است، آرامش. ولی حتی حالا هم میبینم آرامشی که میتوانست تبدیل به شادی شود، تبدیل به دعوا مرافعه میشود. حقیقت یکی است، شما نمیتوانید در مورد حقیقت بحث کنید. آن یک چیز همگن است. دعوایی بین خودش ندارد. ما حواسمان به انگشتانمان نیست، ولی وقتی ناچار شویم چیزی را نگه داریم، همه آنها یکی میشوند و آن را به نتیجه میرسانند. بنابراین، بخشی از مغز که این کار را انجام میدهد، بخش ناآگاه آن، باید آگاه شود. تکامل یعنی همین.
پس حالا چسبیدن به هر مفهومی خلاف تکامل است. شما باید یاد بگیرید که با حقیقت روبرو شوید، حقیقت را بپذیرید و به شکلی واقعی عمل کنید. حالا ممکن است بگویید: “مادر، این یک معجزه است. چیزی اتفاق میافتد، این یک معجزه است.”شاید برای انسانها، شاید برای ساهاجا یوگیها هم، اما نه برای من، چون من میدانم این چیست. بنابراین، برای بالاتر رفتن از این هشیاری خام، باید دید که چگونه شما آن را به نتیجه میرسانید.
کل سیستمِ ارتباط با یکدیگر باید کاملاً تغییر کند. این بسیار مهم است، حداقل برای مردم غربی. چون حداقل در هند مردم میدانند که تلاش های انسانی شما را به جایی نمیرساند، شما باید به تعالی خود رو بیاورید – منظورم هندیهای واقعی است. بعضی از آنها واقعا از ساهاجا یوگا بهرهبرداری میکنند و بعد ناپدید میشوند، بعضی از آنها این کار را میکنند. اما بیشتر آنها میدانند که شما باید حواستان به آنچه کسب کردهاید باشد. بنابراین، میتوان گفت که ما دانش به خود داریم، اما هشیاری به خود را نداریم.
حالا، برای مثال، شما نام یک نفر را میبرید، مثلاً نام یک قدیس بزرگ را، شما احساس میکنید ارتعاشات در حال جاری شدن هستند. همچنین شما میدانید چرا: چون او یک قدیس است. ولی چرا شما ساهاجا یوگی ها نه، اگر اسم شما برده شود، چرا ارتعاشات جاری نشوند؟ و در این زمینه، شما امتیازات بیشتری دارید چون آدی شاکتی شخصا پیش روی شماست. آنها کسی را نداشتند که همه اینها را به آنها بگوید. اما عیب آن این است که شما قدر آن را نمیدانید.
گریگوار: چگونه به فرانسوی میگویید “قدر آن را نمیدانید»؟ [گریگوار به ترجمه ادامه میدهد] شری ماتاجی: گاهی اوقات فرانسوی کوتاه است، گاهی بسیار بلند. [خنده]
حالا، در ابراز کردن، وقتی ما چیزی میگوییم، وقتی چیزی را نشان میدهیم; آیا ما طبیعی هستیم، آیا این کار را قلبا انجام میدهیم؟ این هشیاری که “من این کار را دارم قلبا انجام میدهم” همان چیزی است که میخواهم شما به آن برسید.
مثلا هستند کسانی که در ساهاجا یوگا بسیار سخت کار میکنند، دیگران اصلا اهمیتی قائل نمیشوند. آنها نمیخواهند کمک کنند. آنها میخواهند همه چیز حاضر آماده باشد. این نشان میدهد که آنها به قدرتهای لذت بردن خودشان هشیار نیستند. اگر این کار را قلبا انجام دهند، آن وقت آنها هرگز احساس نمیکنند که چه تلاشی به خرج دادهاند، آنها فقط احساس میکنند که با آن چه رحمتی نصیبشان شده یا چه چیزی به دست آوردهاند. احساس رضایت و خشنودی بر همه مشکلات شما، به خصوص ویشودی چپ شما غلبه خواهد کرد.
حال مرحله دوم میتواند این باشد که شما حواستان به هر کاری که انجام میدهید باشد که اشتباهی رخ ندهد. هر کاری که انجام میدهید و اشتباه به نظر برسد، معلوم میشود که درست است. گرگوار: اما فقط زمانی که ما حاضر آماده باشیم. شری ماتاجی: تا حالا هیچ کس اینطور نبوده است. بنابراین، دلم میخواهد به شما بگویم. چون برخی از مردم واقعا احساس میکنند، هر تعریفی میکنم، انگار دارم این را به آنها میگویم. نه نه.
حالا برای مثال، امروز ساعتم دستم بود، میخواستم ساعتم را تنظیم کنم، برای همین پیچش را بیرون کشیدم، مثلا، چیزی ساده. حالا این کار را من کردم، باید گفت یک جورهایی غیرعمدی، ولی کاملاً عمدی. چون ساعت ایستاد و من ساعت را میدانستم، چه ساعتی باید برای پوجا آنجا باشم. بنابراین آگاهانه خودم را در برابر خودم قرار دادم.. اگر آن ساعت نایستاده بود، من زودتر میرسیدم. اما آن موقع وقت آمدن من نبود. بنابراین، مجبور بودم پیچ را بیرون بکشم، آن را ثابت نگه دارم. بنابراین، هر شیطنتی شما بکنید، خبر دارید و میتوانید آن را با خودتان هم بکنید. و بعد میتوانید یک تئاتر راه بیندازید، “اوه، من اشتباه کردم!” و چیزهایی از این قبیل، الکی. اما باید به شما بگویم چنین مرحلهای خیلی دور از دسترس است.
همین الان در مرحلهای که در آن هستیم، ما هنوز داریم اشتباهات زیادی مرتکب میشویم چون ما آگاه به خود نیستیم. به طور کلی ما این کلمه آگاهی به خود را این طور میفهمیم: وقتی یک نفر باید برای مصاحبه برود آنوقت قشنگ کت و شلوارش را انتخاب میکند، قبل از رفتن موهایش را قشنگ شانه میکند، صدایش را صاف میکند. آگاه به خود. اما وقتی موضوع تعالی شما باشد، آیا ما هشیار هستیم؟ یا آن را عادی حساب میکنیم که مادر همین حالا قرار است ما را یک حمام حسابی دهد، ما را توی گهواره بگذارد و به آنجا برساند. این بچگانه است. شما باید با رشدتان بزرگ شوید. حالا ممکن است بگویید: “ما باید چه کار کنیم؟” هر روز با خودتان روبرو شوید! در واقعیت، ببینید چقدر برای دلواپسیهای دنیوی و چقدر برای رشد خود وقت میگذارید.
آیا همه چیز را، همه دغدغه هایتان را به خداوند متعال سپردهاید؟ آیا کاملاً از پیشینه خود درآمدهاید؟ آیا از هر نظر بیرون آمدهاید و همه چیزهای مزخرف را رها کردهاید؟ و چگونه من با دیگران ارتباط برقرار میکنم؟ چگونه با دیگرانی که ساهاجایوگی هستند صحبت میکنم؟
من گاهی تعجب میکنم چنانچه یک ساهاجا یوگی مورد حمله یک غیر ساهاجا یوگی قرار گیرد، آن وقت یک گروه ساهاجایوگی از آن غیر ساهاجایوگی حمایت میکنند. یا یک ساهاجا یوگی که باید ترقی کند، بیشتر به افراد منفی توجه میکند تا به افراد مثبت. او با افرادی که منفی هستند بهتر ارتباط برقرار میکند تا با افرادی که مثبت هستند. او با افراد منفی مهربانتر و راحتتر است تا با افراد مثبت. شما باید به مثبت بچسبید. اما همیشه برعکس است زیرا یک ایگوی بسیار ظریف نیز در آن وجود دارد. من تمام این درک و فهمهای ظریف را بارها برایتان گفتهام. ولی با مغز آشفتهتان، که مثل یک ماشین میماند، مثل یک کامپیوتر خراب، شما میتوانید از آنچه گفتم به نتایجی برسید که کاملاً برعکس است.
مثلاً فرض کنید من بگویم: “گذشته را فراموش کنید.” یک چیز ساده. آیا این یعنی همه چیزهای خوب گذشته را فراموش کنید؟ یعنی انگار نباید بفهمید چرا اینطور رفتار میکنید؟ گذشته را فراموش کنید یعنی اجازه ندهید گذشته بر شما غلبه کند. مغزی که ساده است، بیشیله پیله است، که در آن عشق وجود دارد، میتواند حرف مرا صریحا بفهمد.
این مغز آشفته باید درست شود و بهترین راه این است که فکر نکنیم. فقط فکر نکنیم. این همان کاری است که شما باید انجام دهید. حالا وقتی از فکر کردن دست میکشید حس میکنید که هیچ کاری نمیشود کرد. اما با فکر کردنِ تنها شما کاری نمیکنید.
حالا مثلاً من باید الان برای شما سخنرانی کنم، اما شروع کنم به آن فکر کنم، شما چه خواهید شنید؟ آیا میتوانید فکرهای من را بشنوید؟ شما مثلاً باید این چراغ ها را روشن کنید، درست است؟ بعد شما فقط شروع کنید به آن فکر کنید، “من باید روشنشان کنم.” آیا این روشن میشود؟ این را باید فهمید که با فکر کردن شما آن کار را انجام نمیدهید.
فکر کردن کسوت آدمهای تنبل است و برای طفره رفتن از کار استفاده میشود. یک بار به خانمی که برای کارهای منزل داشتیم گفتم: “ما داریم میرویم بیرون. برای ما چیزی میپزی؟”وقتی برگشتیم، چیزی نپخته بود. من عادت داشتم هر روز آشپزی کنم اما او چیزی نپخته بود. گفتم: “چرا؟ چرا چیزی برای ما درست نکردی؟”او گفت: “من فکر کردم ممکن است شما بیرون غذا بخورید.” او یک خانم غربی بود. برای همین شوهرم گفت: “باشد، ما میرویم بیرون غذا بخوریم. تو در خانه بمان.”گفتم: “این قشنگ نیست.”گفت: “نه، بگذار بداند فکری که کرده به درد خودش میخورد.». پس این همان راه فراری است که شما قبلاً آموختهاید، زرنگی.
پس در مورد آن بحث نکنید. در مورد ساهاجا یوگا بحث نکنید. شما با لیدرهای خودتان بحث نکنید. شاید شما همسر او باشید، ولی بحث نکنید. ما دوران بدی را با بعضی از زنهای لیدرها داریم چون سعی دارند روی شوهرانشان نفوذ داشته باشند. تا آنجا که به ساهاجا یوگا مربوط میشود، این هیچ ربطی به آنها ندارد. فرض کنید شما دارید در یک اداره کار میکنید و شوهر یک مقام عالی رتبه است و شما یک منشی هستید، آیا شوهرتان را مواخذه میکنید؟ در این مورد زنان باید ساختار را تغذیه کنند، شوهر را با عشق تغذیه کنند، با قلبشان و نه با مغزشان.
فکر میکنم این خیلی فوقالعاده است که شخصا به عنوان یک زن به دنیا آمدهام، چون میتوانم از قلب لذت ببرم، از احساسات. احساسات عشقم، کار و بازی عشقم. آنقدر فوقالعاده است که هیچ اینکارنیشنی نمیتواند به اندازه من از آن لذت ببرد. پس زنها به این خاطر که ناچارند مراقب قلب باشند نباید احساس سرشکستگی کنند، بلکه آنها به نوعی، وجهه بالاتری دارند. شما میتوانید بدون فکر کردن کار کنید، اما نمیتوانید بدون قلب کار کنید.
پس خانمها نباید با شوهرانشان اگر لیدر هستند، جر و بحث کنند. در غیر این حالت هم نباید بحث کنند. چون دیدهام اگر زن ها خیلی اهل جر و بحث باشند، مردها کر میشوند. آنها راحت گوش نمیکنند زنها چه میگویند. اگر آنها بسیار پرخاشگر باشند، آن وقت مردان کاملاً ساکت میشوند. به خاطر خودشان ساکت میشوند.
پس در رابطه با یکدیگر باید به شکلی طبیعی طوری رفتار کنید که شما یک مرد باشید و شما یک زن. شما باید بیشتر از یک زن و بیشتر از یک مرد شوید و آن وقت جنبه شوخی را خواهید دید. تصور کنید در این دنیا فقط مرد بود یا فقط زن، چه اتفاقی میافتاد؟
گرگوار: خیلی خسته کننده میشد!
پس ما باید بدانیم که در آگاهی خود باید هوشیار باشیم. چقدر ما برای ارتباط با یکدیگر هوشیاری به دست آوردهایم، که هوشیاری جمعی ویرات، یعنی مغز باشد، که سحسرارا باشد.
بنابراین در اصل، سحسرارا ویشنو تاتوا است، اما دیتی ماتاجی نیرمالا دوی است. بنابراین شما میتوانید ببینید که چگونه یکپارچگی زیبایی صورت گرفته است. تمام قدرت های شری ویشنو باید مطابق با دیتی عمل کنند، به پاهای نیلوفرین دیتی تسلیم شوند. بنابراین هوشیاری شری ویشنو کاملاً در دستان دیتی است. من نمیخواهم در مورد این دیتی عظیم صحبت کنم، خیلی سخت است، چون ممکن است هیبت آن شما را بگیرد.
بنابراین، هر چه در حال رسیدن به نتیجه است، بگذارید تا نتیجه دهد. میگویند: “سحسرارای خود را به این دیتی بسپارید.” و این برای شما بسیار، بسیار آسان است، زیرا شما آن دیتی را دارید، شما سحسرارای خودتان را دارید، و فقط این شما ساهاجایوگیها هستید که امروز در دوران مدرن آن دیتی را دیدهاند.
میگویند که شما باید سه چیز ، سالوکیا، سامیپیا، سانیدهیا را از خداوند بخواهید: یعنی، دیدن خداوند “سالوکیا”، “سامیپیا” نزدیک بودن به خداوند و “سانیدهیا” همنشینی با خداوند است. اما شما به “تاداتمیا” رسیدهاید، که یکی شدن با من است، که در تصور هیچ یک از یوگیها، قدیسین و پیغمبرانی که پیش از این بودهاند وجود ندارد. و این “تاداتمیا” را شما در شرایطی دارید که بیرون از بدن من هستید، در حالی که آنها این تاداتمیا را در حالیکه درون بدن من هستند دارند، نه بیشتر.
حالا، بنابراین شما باید محدودیت زمان را درک کنید. شما باید عظمت خود را درک کنید و باید درک کنید چطور شما مردم برای بالاترین کار در این خلقت انتخاب شدهاید. بنابراین حالا دیگر وقتی برای تنبلی نیست. اکنون شما باید برخیزید و بیدار شوید.
امروز روزی است که من امیدوارم شما به نیرویکالپا جهش کنید. اما فقط با تلاش در آنجا باقی خواهید ماند، در غیر این صورت دوباره به پایین خواهید لغزید. بنابراین، این سخنرانی را بارها و بارها مرور کنید و به آن فکر نکنید. فکر نکنید که که این برای شخص دیگری است، این برای شماست. برای همه شماست، هر یک از شما، و شما خودتان باید بدانید که هر روز تا کجا دارید پیش میروید.
امروز روز به خصوصی برای سحسراراست. در واقع، اگر مطابق با تقویم خورشیدی ملاحظه کنید، سحسرارا باید فردا میبود. این یک دوشنبه است که سحسراراست و فقط تصور کنید که ما آن را یک روز زودتر داریم. بنابراین، باید دانست که تقویم خداوند، هیچ ربطی به تقویم انسانی ندارد. بر اساس تقویم های خاصی، من باید دو هزار سال بعد میآمدم و بعضی فکر میکنند که من باید حداقل دو هزار سال قبل میآمدم، در این شمایل. بنابراین، تقویم درست است، زمان بندی درست است، همه چیز درست است.
شما ربات نیستید، شما ماشین نیستید، شما از طریق فرآیند تکاملی تکامل یافتهاید. و فقط از طریق فرآیند تکاملی است که شما باید به شخصیت والاتری برسید. بنابراین هر کاری که شاید انجام دهیم یا هر کاری که شاید درست باشد، این شما هستید که باید نتیجه را نشان دهید. ممکن است ما سحسرارا را به یک آگاهی عظیمی برسانیم، ولی دوباره تنزل خواهد کرد. پس شما باید بدانید که به هر بلندایی که رسانده شدهاید، این شما هستید که باید آن را با تمامی قدرت اراده و عمل حفظ کنید.
رحمت خداوند شامل حال شما باشد! این سخنرانی دغدغه مادر شماست. آن را اصلا نامهربانانه تلقی نکنید. من نمیتوانستم حتی دو سال قبل یا یک سال قبل هم این را بگویم، زیرا شما در مرحلهای هستید که میتوانم این چیزها را به شما بگویم. شما میتوانید آن را درک کنید، اما این باید به هوشیاری شما تبدیل شود. زمان درک این مرحله رسیده است، اما این باید به هوشیاری شما تبدیل شود. با اتفاق امروز باید هم بشود، اگر همینطور ادامه دهید.
پس دوباره، رحمت خداوند شامل حال شما باشد.