پوجای دیوالی، “به عمق خود دست یابید”

Chioggia (Italy)

Feedback
Share
Upload transcript or translation for this talk

پوجای دیوالی

ونیز، ایتالیا، 21 اکتبر 1990

دیدن همه شما در آن راهپیمایی، چه شگفت‌انگیز بود. راستش را بخواهید من همین‌طور منتظر بودم و فکر می‌کردم، “چرا اینها نمی‌آیند مرا برای پوجا دعوت کنند؟” سورپرایز زیبایی بود، خیلی لذت‌بخش است. شادی در چشمانتان موج می‌زد. می‌توانستم نور را در چشمان شما ببینم و این دیوالی واقعی است.

کلمه دیوالی از دو کلمه “دیپا” و “آوالی” می‌آید. دیپا یعنی، می‌دانید، چراغ و آوالی به معنای ردیف‌ها است، ردیف ردیف چراغ. به نظر می‌رسد این ایده‌ای بسیار بسیار باستانی است و در سراسر جهان، می‌دانید، هر وقت باید چیزی را جشن بگیرند، چراغانی می‌کنند. و چراغانی، چون نور لذت می‌بخشد، شادی می‌بخشد.

پس برای غلبه بر تاریکی جهل نیز باید خودمان را نورانی کنیم. و به همین دلیل مهم است که همه باید خودآگاهی بگیرند تا نور را در درون خودشان احساس کند. و حتما متوجه شده‌اید که بعد از خودآگاهی چشم‌ها هم برق می‌زنند. در چشمان هر ساهاجا‌یوگی نور وجود دارد.

امروز روزی است که ما، لاکشمی را ستایش می‌کنیم، اصل لاکشمی که در نابی ماست. اصل لاکشمی که آشناست، بارها برایتان گفته‌ام، لاکشمی را برای شما توضیح داده‌ام که روی یک نیلوفر می‌ایستد و دو نیلوفر در دستانش دارد. این یعنی او آنقدر رئوف است، آنقدر مهربان است که به هیچ کسی فشار نمی‌آورد. اما معمولا شما این را نمی‌بینید.

هر کسی که پول داشته باشد، فورا سعی می‌کند فشار بیاورد یا می‌خواهد تحت فشار قرار دهد. حتی در ساهاجا یوگا هم چنین افرادی را دیده‌ام. اگر کمی وضع آنها بهتر باشد، سعی می‌کنند مردم را تحت فشار قرار دهند، آنها را سازماندهی کنند، آنها را کنترل کنند؛ طوری که انگار فکر می‌کنند این قدرتی است که آنها از پولی که دارند به دست آورده‌اند.

اما او خودش روی یک نیلوفر می‌ایستد – یعنی روی زیبایی. زیبایی وجودش، بیانگر این است که او هیچ کس را به دردسر نمی‌اندازد، او می‌تواند روی یک گل بایستد. بنابراین، اولین چیز، آنهایی که باید لاکشمی را ستایش کنند، باید یک چیز را به خاطر بسپارند و آن اینکه آنها نباید به کسی فشار بیاورند، کسی را تحت فشار قرار دهند، کسی را کنترل کنند یا نابود کنند. اما او با پاهایش روی نیلوفرها، نیلوفر را تغذیه می‌کند.

او در دو دستش نیلوفر دارد. نیلوفر نشانه زیبایی است و صورتی بودن آنها عشق است. پس این نمادِ چیست؟ آنکه کسی که لاکشمی دارد، پول دارد، ثروت دارد، باید بسیار بخشنده باشد، مثل یک نیلوفر که اجازه می‌دهد یک سوسک ترسناکِ کوچکِ پشه مانندِ سیاهِ خِپلِ گزنده هم وارد آن شود و بخوابد. و او در نیلوفر، بستری زیبا و راحت برای چنین شخصی فراهم می‌کند. آن سوسک سیاه است، خار دارد، اما می‌آید که استراحت کند، در حالت تسلیم. و بعد نیلوفر آن را با گلبرگ‌های خود می‌پوشاند و باعث راحتی و حفاظت آن می‌شود.

پس کسی که پول دارد باید اخلاق داشته باشد وگرنه خیلی سریع پولش را از دست می‌دهد. یا همیشه برای پولش احساس ناامنی می‌کند. نمی‌داند چه کند. می‌خواهد پولش را اینجا بگذارد، آنجا قایم کند، آنجا قایم کند، آنجا قایم کند. و هیچ موهبت الهی برای چنین شخصی وجود ندارد. و خانه طوری است که هرگز احساس راحتی نمی‌کنید، زیرا همیشه نگران هستند که فرش خراب شود، این خراب شود، آن خراب شود، آن اینطوری نشود. فایده داشتن چنین خانه‌ای که باعث دردسر می‌شود چیست؟ منظور عقل سلیم است!

خانه باید طوری باشد که در آن راحت زندگی کنید، خانه حداقل باید اینطور باشد. اما به محض این که مادی‌گرا می‌شویم، از اصل لاکشمی خود خارج می‌شویم. تمام زیبایی ثروت ما به پایان می‌رسد. من افرادی را دیده ام که حتی یک موش هم وارد خانه آنها نمی‌شود چه برسد به آدم‌ها. نقره‌هایشان را برق می‌اندازند، برنج‌هایشان را برق می‌اندازند، اثاثیه‌شان را برق می‌اندازند، خانه‌شان با کاغذهای زیبا، چیزهای گران‌قیمت زیبا می‌شود. اما یک موش هم وارد آن نمی‌شود.

و این همان مادی‌گرایی غربی است: این‌که ما این‌قدر نگران همه چیز هستیم. از آنها پرسیدم: “چرا این‌قدر نگران هستید؟” گفتند: “چون این یک سرمایه‌گذاری است و ما ناچاریم خانه را بفروشیم.” همه چیز سرمایه‌گذاری است، به نظرم آنها روی خودشان هم سرمایه‌گذاری می‌کنند. چطور لذت می‌برند؟ آنها نمی‌توانند از ثروت خودشان لذت ببرند چون همه چیز برایشان یک سرمایه‌گذاری به نظر می‌آید. سرشان یک سرمایه‌گذاری است، موهایشان یک سرمایه‌گذاری است، بینی‌شان یک سرمایه‌گذاری است، گوش‌هایشان یک سرمایه‌گذاری است، همه چیز یک سرمایه‌گذاری است! فایده انسان شدن چیست؟ شما چیزی جز سرمایه‌گذاری نیستید!

اهمیتی ندارد خانه ارزان‌تر فروش برود، شما کمی بهای کمتری دریافت می‌کنید. چه اهمیتی دارد؟ بالاخره شما در آن خانه زندگی کرده‌اید. اما دیده ام خیلی عادی است که اگر مهمان نشسته باشد و بچه چیزی بریزد، فورا جلوی مهمان شروع به تمیز کردن آن می‌کنیم. این رفتار بسیار بدی است. ارزش این فرش نسبت به یک انسان چقدر است؟ بنابراین اصل لاکشمی برای این است که درک شود، ماده برای ابراز عشق شماست.

چقدر کار برای دیگران انجام می‌دهید، چقدر اسباب آسایش و راحتی دیگران را فراهم می‌کنید. من بعضی‌ها را دیده‌ام، پیش بعضی‌ها بوده‌ام که گروهالاکشمی، زنی که در خانه است، حتی توجهی به چایی مردم ندارد، هیچ چیز! او فقط در حال لذت بردن است و نگران فرش یا نمی‌دانم نگران صابون، نگران این….  یعنی این کار خیلی سطحش پایین است، حتی، حتی کاری انسانی نیست!

بنابراین، اصل لاکشمی یعنی عشق. این را تعداد بسیار کمی از افراد درک می‌کنند. برای آنها لاکشمی یعنی پول داخل بانک؛ نه این معنی را نمی‌دهد. این یعنی پول یا هر چیز مثل آن که عشق شما را نشان دهد.

نکته نمادین دیگر او این است که او یک مادر است. و مادر فقط می‌دهد، “نیرواجیا”. او برای چیزی که می‌دهد هیچ سودی دریافت نمی‌کند. او فقط می‌دهد. لذت او در دادن است. یعنی من همیشه به این فکرم که برای شما چه بپزم؟ آیا می‌توانم این کار را انجام دهم، می‌توانم این را بخرم، می‌توانم این هدیه را برای شما بخرم. یعنی دیوالی روز خوبی برای من است که می‌توانم چیزهای زیادی که می‌خواهم به شما بدهم را به شما دهم. و من عاشق این کار هستم! هیچ چیز مثل لذت بخشش نیست. اگر شما چیزهای بیشتری داشته باشید این یک دردسر است.

این یک دردسر است. اما شما به این فکر می‌افتید که “الان من ناچارم این را الان بخرم”. برای … چه چیزی بخرم؟ اوه، باید آن را به این یکی بدهم، این مناسب آن شخص است، بسیار خوب.” بنابراین به حسی جمعی مربوط می‌شود، حسی بسیار زیبا.

بنابراین مردم غرب باید درک کنند که مادی‌گرایی بیش از حد در مغز آنها فرو رفته است. همه چیز باید بیمه شود، برای چه؟ اما اگر در هند چنین افرادی داشته باشیم، می‌دانم که یکی دو نفر اینطور هستند، مثلا در یک شهر، شهری کوچک. بعد اگر صبح این افراد را ببینند، می‌روند و غسل می‌کنند!

یا اگر آن جور افراد را ببینند که از آن طرف می‌آیند، فوری راهشان را کج می‌کنند. پرسیدم: “بابا چرا این طور است وقتی آن آدم می‌آید؟ “آدم مادی‌گرای بسیار بدی است! بهتر است از این راه برویم!” اما اینجا در غرب چه باید کرد؟ همه اینطوری هستند! کجا باید خودتان را پنهان کنید؟

بنابراین باید درک کنیم، در تمام درون‌نگری‌ها باید درک کنیم که ما بیش از حد به سمت مادی‌گرایی رفته‌ایم. این بدان معنا نیست که شما نباید پول در بیاورید. این بدان معنا نیست که شما نباید کار کنید، به این معنی نیست که شما باید کسل و افسرده باشید، این که بگویید “وای، مادر گفته است. حالا بیایید نیلوفرنشین شویم.” اینطور نه. سعی کنید بفهمید!

اگر دارید پولی در می‌آورید، این فقط برای بخشیدن است. در غیر این صورت وضع شما بد خواهد بود، شما همیشه به خاطر پول احساس ناامنی خواهید کرد و کسانی که پول دارند به جای اینکه احساس امنیت کنند، هر روز این‌طوری می‌لرزند، من دیده‌ام. پس فایده داشتن چیست؟ بهتر است چنین چیزی نداشته باشید که شما را بلرزاند. بهتر است در یک کلبه کوچک در یک جایی ساکن شوید و از ساهاجا یوگا لذت ببرید!

بنابراین لاکشمی تاتوا، پول‌محور نیست. مثلا شما سگ یا الاغی را در نظر بگیرید و نوشته‌های زیادی روی آن بگذارید، آیا اسم او را لاکشمی‌پاتی می‌گذارید؟ یا انسان دیگری را در نظر بگیرید که ده کارت برای خودنمایی دارد، یک ماشین گران‌قیمت دارد و عصبی و مضطرب است. آیا اسم او را لاکشمی‌پاتی می‌گذارید؟

هیچ رحمتی در این نوع پولی که مردم دارند وجود ندارد. آنها دیوانه هستند، نه سُنتی دارند، نه ملاحت دارند، هیچ چیزی در آنها نیست. آنها خشک هستند انگار که کل شیره از نیشکر خارج شده باشد، همین‌طوری هستند. و هیچ‌کس نمی‌خواهد به چنین خانه هایی برود. اما خیلی رک بگویم اگر در چنین خانه‌هایی غذا بخورم استفراغ می‌کنم. لاکشمی من آن را دوست ندارد.

پس باید از اینکه می‌توانید به دیگران ببخشید احساس دین کنید. باید احساس دین کنید که می‌توانید برای دیگران کار انجام دهید. این اولین نشانه یک ساهاجایوگی است. من نباید می‌گفتم، ولی چیزی که از خیلی افراد شنیده‌ام این است که مردم دوست ندارند هیچ پولی برای ساهاجا یوگا خرج کنند. برای هر چیز دیگری خرج می‌کنند. برای به قول شما صورت، به آن چه می‌گویید؟ به قول شما لوازم آرایش پول خرج می‌کنند. یا ممکن است مردان چیزی گران قیمت، ساعت، برخی چیزها را بخرند. اما برای ساهاجا‌یوگا نمی‌خواهند خرج کنند.

شما اکنون باید بدانید که ساهاجایوگا برای رهایی تمام جهان است. این لوازم آرایش قرار است چه کاری برای تمام دنیا انجام دهد؟ یا ساعت شما قرار است چه کار کند؟ یا نحوه لباس پوشیدن یا روشی که سعی می‌کنید خودنمایی کنید، آیا این به دنیا کمک می‌کند؟ شما اینجا هستید تا به دنیا کمک کنید و نه برای زینت کردن خود و نه صرفا برای بهره‌برداری از ساهاجایوگا!

بنابراین بسیار موجب سعادت است. ساهاجا‌یوگا بی‌نهایت سعادت‌آفرین است. اول از همه با گوشه چشم لاکشمی به شما پول می‌دهد. شما مورد رحمت قرار می‌گیرید؛ و بعد این اولین وسوسه است و بعد به دام می‌افتید و سقوط می‌کنید.

بنابراین، این اصل لاکشمی، باید به روش درست خود درک شود. برای ساهاجا‌یوگی‌ها بسیار مهم است چون آنقدرها هم که ما فکر می‌کنیم سطحی نیست. در درون ما بسیار عمیق‌تر است و وقتی به عمق خود برسیم، جلوه می‌کند.

بعد دو سمبل دیگر وجود دارد که می‌بینیم. با دست چپ، او عطا می‌کند. من بارها این قیاس را آورده‌ام که اگر یک در را باز کنید هوا وارد نمی‌شود. شما باید در دیگری را باز کنید تا هوا گردش کند. او باید عطا کند. بنابراین تمام کسانی که لاکشمی تاتوای رشد یافته‌ای در خود دارند، فکر می‌کنند چه چیزی ببخشند.

اما بدترین چیزی که دارند را نمی‌دهند. درست مثل این که به یک دوست به چشم سطل کاغذ باطله نگاه کنند “آه! این به درد نمی‌خورد. بهتر است به جای دور انداختن، آن را به آن دوست بدهم.” و سپس دوست می‌گوید: “باشد، خیلی قشنگ است. من آن را به دوستی دیگر خواهم داد.” و همه دوستان به عنوان سطل کاغذ باطله استفاده می‌شوند. هر چه از همه بدتر باشد داده می‌شود. چگونه می‌توانید به عمق خود برسید؟ اگر می‌توانید، بهترین را بدهید، اگر امکان بخشیدن دارید، باید بهترین را بدهید.

بنابراین، یکی از گرفتاری‌ها این است که ما هرگز هنر بخشش را نیاموخته‌ایم. اگر هنر بخشش را یاد بگیریم، بسیار شادی بخش، بسیار زیباست. از آنجایی که ما بسیار خودمحور هستیم، می‌دانیم چه چیزی به ما شادی می‌دهد، اما نمی‌دانیم چه چیزی باعث شادی دیگران می‌شود. و وقتی بفهمیم چه چیزی باعث شادی دیگران می‌شود، آنگاه آن شادی بیشتر بر ما منعکس می‌شود، هزاران بار.

اما بعد همان‌طور که گفتم، در حاشیه هر دو چیز کار می‌کنند. از یک طرف خسیس‌ها هستند، از طرف دیگر افراد سودجو. اگر سخاوتمند شوید، سودجوها آنجا حضور دارند. بعد یک تناقض، نوع دیگری از مردم عصبانی می‌شوند، افرادی که نمی‌دانند چه کنند، کجا بروند.

در ساهاجایوگا شما واقعا به مردم اعتماد می‌کنید، همیشه. شما می‌بخشید. البته گاهی از شما سوءاستفاده می‌کنند. مهم نیست، این دغدغه‌تان نباشد. شما هیچ گناهی مرتکب نشده‌اید. کسی که شما را مورد سوء استفاده قرار داده است، گناه کرده و عذاب خواهد کشید، پس چرا شما باید نگران باشید؟

اما به یاری این قدرت الهی، آن که سودجویی می‌کند  مجازات خواهد شد و شما ده برابر بیشتر از چیزی که از دست داده اید به دست خواهید آورد. این همان چیزی است که باید توسط ساهاجایوگی ها درک شود. که ما اکنون از این قدرت الهی برخورداریم. ما تنها نیستیم. همیشه به ما برکت می‌دهد.

پس بخشش یعنی هیچ چیز مال من نیست. “من، من، من، من” باید کنار گذاشته شود. حتی در ساهاجایوگا هم تعجب کردم در غرب افرادی که به فرزندان خود وابسته نبودند، به فرزندانشان بسیار وابسته می‌شوند؛ و فقط به فکر فرزندانشان هستند نه چیز دیگری. این هم نوع دیگری از خودخواهی است. اگر فقط به بچه‌های خودتان فکر کنید و نه هیچ کس دیگر، آن‌وقت همان بچه‌ها تبدیل به شیطان می‌شوند و حقتان را کف دستتان می‌گذارند؛ و خواهید گفت: ” ای خدا دیگر به من بچه نده، طاقتش را ندارم!”

اما اگر باعث جمعی شدن کودک شوید و به کودک بیاموزید که به دیگران ببخشد و از آن لذت ببرد، از همان کودکی، کودک فوق‌العاده سخاوتمندی می‌شود. یعنی سخاوت ویژگی یک اینکارنیشن است، آیشواریا. آیشواریا فقط به معنای پول و ثروت نیست، بلکه سخاوت بر پول برتری دارد. این آیشواریا است و این علامت یک اینکارنیشن و علامت یک ساهاجا‌یوگی است.

دست دیگر به این شکل است. یعنی او از شما محافظت می‌کند. اگر با پول احساس امنیت نمی‌کنید، آن را دور بریزید. فورا از آن فرار کنید. دردسر. اما او از دیگران هم محافظت می‌کند. کسی که لاکشمی دارد، خانواده دارد، بچه دارد، همه را دارد. بدترین چیزی که من دیده‌ام این است که در غرب، والدین به بچه‌هایشان که بزرگ می‌شوند هیچ پولی نمی‌دهند. بعد از آنها مراقبت نمی‌کنند با این حال آنها احساس مالکیت شدیدی دارند! برعکس، در هند ما تمام زندگی‌مان را صرف بچه‌هایمان می‌کنیم و کم‌ترین احساس مالکیت را داریم؛ و آنها حتی خود را مالک نوه‌ها می‌دانند. برای همین است که خانواده ها اینجا این‌طور هستند.

بنابراین کل سیستم به شیوه‌ای عجیب و غریب و آشفته جلو رفته است. بنابراین مهم است که ساهاجا‌یوگی ها درک کنند که اول از همه مراقب فرزندان خود باشند، هر آنچه را که نیاز دارند به آنها بدهند، آنها را تغذیه کنند، آنها را راهنمایی کنند، آنها را لوس نکنند و ثانیا، وقتی ازدواج کردند و بچه‌دار شدند، نخواهند مالک آنها باشند و مالک فرزندانشان، زنانشان.

و این حمایتی که داده می‌شود، حمایت یک مادر است. مثلا شما دارید در یک اداره کار می‌کنید، در یک بیمارستان کار می‌کنید، در یک کارخانه کار می‌کنید، در هر جایی که کار کنید، همه کسانی که زیر دست شما کار می‌کنند فرزندان شما هستند، باید با آنها این‌طور رفتار شود و آنها چنین احساسی داشته باشند. آنها باید احساس کنند که این یک خانواده است. این را امتحان کنید!

من به شوهرم گفتم که “با دفترت مثل خانواده‌ات رفتار کن.” صبح زود، مثلا ساعت پنج، با هواپیما از کلکته می‌رسیدند؛ و من خودم صبحانه آنها را درست می‌کردم و به آنها می‌دادم. آنها صرفا کارمندانی عادی بودند. چون با همین حمایت، از طریق مراقبت، از طریق عشق می‌توانید آنها را بسیار فعال کنید و به این ترتیب لاکشمی تاتوا افزایش خواهد یافت. در غیر این صورت اعتصاب می‌شود، دعوا می‌شود. این روشنگری است!

برای همین فردی که فکر می‌کند سرمایه‌دار است، باید بفهمد که سرمایه هیچ ارزشی ندارد، اگر ندانید چگونه از اصل لاکشمی خود استفاده کنید. برای همین است که آخر سر به زندان می‌افتند، به تیمارستان می‌روند یا قاچاقچی می‌شوند یا یک چیزی برایشان اتفاق می‌افتد. آنها فورا پا به فرار می‌گذارند. آنها هرگز قابل احترام نیستند. و من مجسمه هیچ مردی را ندیده‌ام که به خاطر ثروتمند بودن حلقه گل گردنش بیندازند!

پس اگر ثروتمند باشید، هیچ‌کس به شما احترام نخواهد گذاشت. مگر برای سخاوت، چیزی اساسی، کاری که شما انجام داده‌اید. چیزی اساسی، برای دیگران، برای جامعه، برای ساهاجایوگا.

ما الان داریم کار اشرام‌ها، پروژه‌ها و چیزها و این قبیل را انجام می‌دهیم، اما وقتی نوبت به پول می‌رسد، ساهاجا یوگی‌ها فکر می‌کند: “نه نه، این کار من نیست. من فقط می‌توانم فرزندم را آنجا بفرستم. مادر باید مراقب همه بچه‌ها باشد، مادر باید این کار را انجام دهد، مادر باید این را درک کند، او باید این را تامین کند. همه کارها را باید انجام دهد و من چطور؟ من فقط پول را در بانک‌ها می‌گذارم، به خصوص بانک‌های سوئیس.”

پس باید تصمیم گرفت، “چقدر از پولم را برای کار ساهاجایوگا می‌دهم؟” من پول شما را نمی‌خواهم؛ هیچ پولی قرار نیست به ساهاجایوگا پرداخت شود، منظور به خاطر دادن خودآگاهی به شما. ولی اگر باید سالن داشته باشید، اگر باید برنامه داشته باشید، اگر باید اشرام داشته باشید، هر کاری که باید انجام شود، به پول نیاز دارید. و برای آن از هر کسی بخواهید، “باشد برای هر کدام یک پوند بدهید” آنها نمی‌دهند. “نه، چرا باید یک پوند بدهم؟” و یک رقابت همگانی در این وجود دارد، رقابتی همگانی.

این نشان می‌دهد که هنوز به عمق خود نرسیده‌اید. اگر به عمق خود برسید، خواهید بخشید و از بخشش خود لذت خواهید برد. شما باید به اعماق خود برسید. بنابراین نورانیت هنوز کامل نشده است.

اکنون، من دارم این را به تک تک شما می‌گویم، شما درون‌نگری کنید و خودتان ببینید. بیایید ببینیم، حساب کنید چقدر پول برای کار ساهاجایوگا داده‌ام؟ همه ما، یک به یک. حالا، شما به من هدیه می‌دهید، چون فکر می‌کنید که این به شما برکت می‌دهد. موضوع این نیست. نکته این‌جاست “چقدر از درآمدم را برای ساهاجا‌یوگا نگه داشته‌ام؟” این اولین سوال اصل لاکشمی است.

حال، چگونه تاتوای ماهالاکشمی ‌وارد کار می‌شود؟ اول لاکشمی. لاکشمی از دریا متولد می‌شود. حالا چرا او از دریا متولد شد؟ او از دریا متولد شد چون پدرش شخصی سخاوتمند است. به دریا نگاه کنید، بال‌هایش را به همه جا باز می‌کند، خودش را کاملا گرم می‌کند تا ابرها ایجاد شوند و این ابرها می‌روند و خود را به آن کوه‌های بلندی که محل بارش آنها است می‌کوبند.

آنها رودخانه‌ها را تشکیل می‌دهند و سپس به دریا باز می‌گردند. اما همه اینها، در حالی است که دریا همه نمک‌ها را در خود دارد، همه نمک‌ها در درون خودش است. و بعد او نمک می‌دهد. مسیح گفته است: “شما نمک هستید.” نمک چیست؟ نمکی که به غذا طعم می‌دهد، اصل استادی شماست. شما نمی‌توانید یک گورو شوید، نمی‌توانید یک لیدر شوید، اگر آدم خسیسی باشید. نمی‌توانید. حتی چقدر زشت به نظر می‌رسد، فقط تصورش را بکنید!

پس او از اصل گورو متولد شده است؛ و این اصل گورو در شما شروع به کار می‌کند وقتی که  شما این اصل لاکشمی را بیدار کنید. پول نه، من نمی‌گویم پول. اصل لاکشمی این است که به فکر بیفتید، “چه چیز دلچسبی را باید به دیگری بدهم؟” وقتی به فکر بیفتید که، “برای دیگران چه کاری انجام دهم؟” شما باید فوق‌العاده شیرین و نرم باشید، خشک نه، آدم‌های خشک نه. “چطور عشقم را نشان دهم؟”

پس اولین چیز این است که دریا دست‌هایش را باز می‌کند و می‌گوید: “خیلی خوب، بگذار خورشید آب مرا ببرد، بگذار بجوشم، بگذار ابر شود.” به همین ترتیب شما مردم باید درک کنید که تا وقتی به خورشید، یعنی روح، اجازه ندهم که این آب را از من تبخیر کند که به معنای دادن به دیگران است، چگونه این اصل گورو را در خودم پرورش دهم؟

شما نمکی نخواهید داشت مگر تا وقتی که آب دریا تبخیر شود. پس شما نمی‌توانید یک گورو شوید مگر تا وقتی که اجازه دهید این آب، این ثروت، این پولی که دارید تبخیر شود. اما اگر مانند دریا به اندازه کافی به بلوغ نرسیده باشید، در آن صورت در سطحی خواهید ماند که مثل دیوانه‌ها، تمام لجن‌های دنیا را جمع‌آوری کنید و در نهایت کارتان به دیوانه‌خانه ختم شود. چون تمام حد و مرزها از بین رفته‌اند. تمام دْهارماها از بین رفته‌اند. بدون اصل گورو، چطور می‌توانید دْهارما داشته باشید؟

شما به هیچ‌کس دیگری فکر نمی‌کنید، حتی به پدر، مادر یا کسی فکر نمی‌کنید، به کار جمعی خود فکر نمی‌کنید، به دنیا فکر نمی‌کنید. این خیلی بد است. بنابراین همین‌طور تنگ‌نظر و تنگ‌نظر و تنگ‌نظر و تنگ‌نظرتر می‌شوید. اما وقتی این تاتوای لاکشمی ‌شروع شود، این اولین اشاره عشق است، عشق به دیگران.

من می‌دانم که همه شما مرا خیلی دوست دارید. اما این بازتاب کامل مادر شما نیست. شما باید همدیگر را دوست داشته باشید و همه چیز را با یکدیگر به اشتراک بگذارید، با عشق. بعد از آن، این اولین نور عشق، لاکشمی، در شما نمایان می‌شود. با آن نور که حرکت کنید، عمیقا بخشنده می‌شوید، از سخاوت خود لذت می‌برید.

ولی دیده‌ام قبل از ساهاجایوگا افراد به فرزندان خود اهمیت نمی‌دهند، به همسران خود اهمیت نمی‌دهند و به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهند. یا به میخانه می‌روند یا زنان دیگری را نگه‌ داشته‌اند یا چیزی شبیه به آن. اما بعد از ساهاجایوگا، مانند یک آونگ، دچار تفریط می‌شوند. آن وقت همسرشان از همه مهم‌تر است.

حتی اگر آن زن یک بوت باشد، هر چه، او مهم‌ترین چیز است. بعد بچه‌ها؛ مثل قوش بچه‌هایشان، زنشان، خانه‌شان، وسایلشان را به چنگ می‌گیرند. بعد برای آنها چنین می‌شود: “این وظیفه اصلی است. مادر گفته ما باید خانواده‌های خوبی داشته باشیم.” ولی من نگفتم که شما برده خانواده خود شوید. من نمی‌گویم خانواده‌تان را از هم بپاشید ولی با تنگ‌نظری‌تان آنها را خرد نکنید. بگذارید آنها رشد کنند، بگذارید بیشتر معاشرتی شوند.

بنابراین از یک افراط به تفریط دیگر می‌روند. شما باید به مرکز بیایید.

بنابراین این عشق باید شروع به نشان دادن خود کند و خود را در کمال فروتنی نشان دهد. شما این کار را برای خودتان انجام می‌دهید نه برای دیگران. اگر می‌خواهم با پول به کسی کمک کنم، می‌خواهم به خودم کمک کنم چون نمی‌توانم ببینم آن شخص دچار مشکل است، پس اجباری در کار نیست؛ و مخفیانه این کار را انجام می‌دهم. من نمی‌خواهم در مورد آن صحبت کنم چون از پنهانی بودن آن لذت می‌برم، من از خودم لذت می‌برم.

من از این طرز فکر که دارم این کار را برای دیگران انجام می‌دهم خوشم نمی‌آید، اما فقط بخاطر دل خودم. به این ترتیب بخش ایگو که درون ماست، با پول، بیشتر باد می‌کند. یعنی شما می‌توانید فورا مردی که پولدار است را بشناسید. آنها از بقیه فاصله می‌گیرند. آنها فرق می‌کنند، می‌دانید. بعد از خودتان می‌پرسید: “نکند او از دیوانه‌خانه می‌آید؟” نه، نه، نه، نه، او خیلی پولدار است.” به نظر می‌آید که آنها مال دیوانه‌خانه باشند، ولی آنها، “نه، نه، نه! آنها پولدارند، آدم‌های پولداری هستند، خیلی پولدار!” آنها خیلی فرصت‌طلبند، خشک و رسمی، به دیگران خشک و رسمی نگاه می‌کنند، آدم‌های خیلی احمقی هستند.

پس این همان است که باید بفهمیم، که ما از یک مزخرفاتی بیرون آمده‌ایم، نباید برای یک مزخرف دیگری سینه چاک کنیم. و باید قبول کنیم که ما برای ساهاجایوگا اینجا هستیم. ما مخصوصا برای ساهاجایوگا انتخاب شده‌ایم. ما فقط باید ساهاجایوگا را به ثمر بنشانیم و نه هیچ چیز دیگری را. همه خانواده ما، همه خانه ما، همه چیز، همه چیز چیزی جز ساهاجایوگا نیست ، چون‌که ما سرسپرده‌ایم، این که عمیقا غرق در آن هستیم.

بنابراین تمام این مسائلی که می‌بینم، زنان بر مردان مسلط می‌شوند، مردان بر زنان، همه از بین می‌روند، از آن لحظه‌ای که شما تصمیم می‌گیرید که ما باید اصل ماهالاکشمی را در خود بیدار کنیم و اصل ماهالاکشمی اصلی است که در آن به جستجوی حقیقت می‌پردازید و نه هیچ چیز دیگر.

اما چگونه می‌توانید به دنبال حقیقت بگردید، بدون آن که نوری در دستتان باشد؟ این چیزی خیالی یا صرفا یک نمایش نیست. “آه، من به دنبال حقیقت می‌گردم، با چشمانی بسته و با تاریکی در دست، به دنبال حقیقت می‌گردم!”

چطور می‌توانید به اصل ماهالاکشمی برسید، مگر اصل لاکشمی در شما جای گرفته باشد؟ تا آن عشق را نسبت به یکدیگر احساس کرده باشید، آن عشق را احساس کرده باشید، آن عشق را نشان داده باشید، شما سخاوتمند بوده باشید،  شما از سخاوت شخص خودتان لذت برده باشید. فقط آن وقت است که می‌توانید به آن اصل ماهالاکشمی که اصلی معنوی است، برسید؛

و اگر دقت کنید، این اصل معنوی در درون ما با ریاضت همه دیتی‌ها برقرار شده است. ببینید، به سیتا نگاه کنید. او دختر یک پادشاه بزرگ به دنیا آمد، با خانواده‌ای ازدواج کرد که بسیار ثروتمند بود و او مجبور شد به جنگل برود، بدون کفش حتی و او باید به به خاطر ما گرسنگی می‌کشید؛ و بعد با همه این چیزها، رنج کشید، بدون هیچ آسایشی زندگی کرد و بعد تحت حمله این راوانای وحشتناک قرار گرفت.

سیتا با او زندگی کرد و عفت و پاکی خود را حفظ نمود و بعد آن امتحان سخت را پشت سر گذاشت و اول از همه این اصل ماهالاکشمی را خلق کرد. چرا او این کار را کرد؟ او باید تسلیم این راوانا می‌شد و لذت می‌برد. یعنی معمولا مردم این کار را می‌کنند. چرا او این همه زجر کشید؟ چون او باید زندگی پرشکوه‌تری می‌داشت، به خاطر ما.

او مجبور شد به خاطر ما این امتحان سخت را پس بدهد. و این کار را انجام داد. بنابراین می‌توان گفت او اولین مظهر اصل ماهالاکشمی بود. شما پیشینه او و این که از کجا به چه رسید را می‌دانید. ساکشات ماهالاکشمی باید همه این چیزها را می‌گذراند تا به ما نشان دهد که اگر می‌خواهید اصل ماهالاکشمی را در درون خود داشته باشید، پس چه نوع زنی باید باشید. این اولین باری است که ما او را در زمین دیده‌ایم.

بعدا کسی که پس از او آمد، رادها بود. رادْها آمد، رادْها. “را” انرژی است، “دها” کسی است که برقرار نگه داشته است، رادها است. اگر زندگی او را ببینید، تمام زندگی‌اش بر کندالینی ما کار کرد؛ رآسا. پر از شیرینی، پر از سخاوتی زیبا، او می‌رقصید و می‌رقصید و می‌رقصید. پاهایش درد می‌گرفت و شری کریشنا آنها را ماساژ می‌داد و او با شری کریشنا نرفت. وقتی پادشاه شد، به او گفت: “شما بروید، اشکالی ندارد. من نه. من هنوز باید اصل ماهالاکشمی را بین گوپاها و گوپی‌ها به سرانجام برسانم.

او در یک مکان کوچک ماند. ولی آن‌قدر تسلیم شری کریشنا بود، آن‌قدر تسلیم کار ویراتا بود که می‌دانست، “من باید کار ویراتا را انجام دهم.” و همان‌جا ماند. داستان‌های بسیار زیبایی در مورد او وجود دارد. بنابراین، این دومین ریاضت ماهالاکشمی را در رادها می‌بینیم.

سپس سومی به عنوان مادر مسیح آمد. او فرزندش را داد تا مصلوب شود. آیا حداقل ما برای خودمان درون‌نگری می‌کنیم! چقدر مثل قوش به بچه هایمان چسبیده‌ایم. اگر کسی چیزی به بچه‌ها بگوید، مردم این را دوست ندارند. من گزارش‌هایی از سوئیس دارم که اگر کسی چیزی به بچه‌ها بگوید، والدین این را دوست ندارند. نه. هیچ‌کس نباید به بچه‌هایشان چیزی بگوید. اینجا او فرزندش را می‌دهد تا برای رهایی بشریت مصلوب شود.

من حتی نمی‌توانم به صلیب نگاه کنم. با وجود این که ما به فرزندان‌مان بسیار وابسته هستیم، چه چیزی به آنها یاد می‌دهیم؟ آیا ما به آنها چیزی از فداکاری یاد می‌دهیم؟ آیا به آنها چیزی از سهیم شدن یاد می‌دهیم؟ آیا ما به آنها چیزی از مُدارا یاد می‌دهیم؟ آیا ما به آنها بخشش را آموزش می‌دهیم؟ برعکس، اگر کسی به بچه چیزی بگوید، ما خوشمان نمی‌آید، چه برسد به مصلوب شدن، چه برسد به یک تنبیه کوچک. بچه‌ها حالا به بزرگ‌ترین مصیبت برای ساهاجایوگی‌ها تبدیل شده‌اند. باور کنید، این را می‌توانم به وضوح ببینم.

وابستگی به بچه‌ها در غرب آنقدر زیاد است که برایم تعجب‌آور است. همه می‌توانند بچه دار ‌شوند، چه چیز مهمی در آن است؟ مهم این است که شما چه جور بچه‌ای هستید.

فردا این بچه ها… لطفا بچه را به آن طرف ببرید. این کار را نکنید، بروید بیرون! لطفا بیرون بروید و این کار را موقع سخنرانی انجام ندهید. من دوست ندارم خانم‌ها اینجا بایستند و کالسکه‌هایشان را تکان بدهند و اینها… کمی احترام بگذارید! آیا می‌توانید این کار را در کلیسا بکنید؟ می‌دانید، بعضی وقت‌ها نمی‌فهمم که یک پروتکل مسلم را هم خانم‌ها نمی‌فهمند.

لطفا بچه را ببرید بیرون و آن چیز را اینجا نگه ندارید، بروید بیرون! لطفا به او بگویید. شما کالسکه‌هایتان را داخل کلیسا نمی‌برید، مگر نه؟ آنجا که هیچ آدی‌شاکتی ننشسته است. چون آن اصل، اساسا فرزند خودتان است، شما را در چنگش گرفته است، باور کنید، شما را در چنگش گرفته است. بچه‌هایتان شما را در چنگشان گرفته‌اند و شما هم آنها را در چنگ خودتان گرفته‌اید.

پس باید بفهمیم آیا ما به بچه‌هایمان اجازه می‌دهیم بزرگ شوند؟ آیا آنها سخاوتمند هستند؟ آیا آنها قدیس هستند؟ آیا آنها زیبا هستند؟ چطور با دیگران صحبت می‌کنند؟ آیا آنها اعتماد به نفس دارند؟ فردا قرار است رهبران ساهاجایوگی‌ها باشند. مثل مادر شیواجی، مثل جیجا ماتا، چطور او پسری والامقام بار آورد! این مادر است که بچه‌‌ها را والامقام می‌کند و اگر بخواهد همیشه به نوعی بچه را در چنگش بگیرد و بچه، مادر را در چنگش بگیرد، آن وقت این خودکشی است، خودکشی برای شماست و برای بچه‌ها. ما برای بچه‌هایمان چه کرده‌ایم؟

این وظیفه هر ساهاجایوگی است که ببیند فرزندانش رشد می‌کنند، به شکل انسان‌هایی بزرگ رشد می‌کنند، بزرگتر از شما. آنها باید مراقب دنیا باشند. اگر با فرزندانتان وقت می‌گذرانید، توجه کنید که شما دارید آنها را شکل می‌دهید، آنها را با عشق تغذیه می‌کنید و به آنها بگویید که باید به دیگران محبت کنند. این که باید طوری رفتار کنند که همه، از آنها این عشق را حس کنند. وگرنه شیاطینی مثل راوانا خواهند شد. راوانا یک انسان خودآگاه بود و به دست مادرش تباه شد، تبدیل به یک شیطان شد.

اگر نمی‌خواهید فرزندان شما اهریمن باشند، اول از همه درک کنید که آنها فرزندان شما نیستند، آنها فرزندان من هستند، تحت تکفل شما؛ و شما نباید باعث شوید که فرزندانتان حقیر و کوته‌فکر شوند. می‌بینم این وسوسه جدیدی است که در افراد ساهاجا یوگا دارند به آن دچار می‌شوند، پس مراقب باشید. می‌خواستم به شما اخطار دهم، چون لازم است بچه هایی مثل چراغ بسازیم. چراغ به خاطر دیگران می‌سوزد، نه به خاطر خودش.

ما از چراغ صحبت می‌کنیم، دیوالی، بسیار خوب، اما این چراغ‌ها هر لحظه دارند برای دیگران می‌سوزند. آیا از آنها چیزی یاد می‌گیریم؟ آیا ما به خاطر دیگران می‌سوزیم؟ آیا فرزندان ما برای دیگران خواهند سوخت؟ شما آنها را بسیار خودخواه کرده‌اید. بنابراین هزاران هزار کودک قرار است بیایند؛ و حتی زمانی که آنها خودآگاه به دنیا می‌آیند، من دیده ام شما آنها را تباه می‌کنید. یعنی اگر یک الماس را بردارید و در یک جوی آب بیندازید، گم می‌شود. شبیه آن است. حتی اگر بهترین بچه ها را داشته باشید، با این تصور احمقانه می‌توانید آنها را خراب کنید که “این فرزند من است، این مال من است.”

فرزندان خود را در معرض چیزهای خوب قرار دهید. به آنها بگویید چه چیزی خوب است. به آنها بگویید چگونه با دیگران خوب باشند، به آنها بگویید مراقب دیگران باشند، به آنها بگویید چگونه پای دیگران را ماساژ دهند، چگونه موها را شانه کنند، چگونه به دیگران غذا بدهند. به آنها آموزش دهید! بگذارید سینی‌های کوچک را ببرند و به دیگران غذا بدهند، به پرندگان غذا بدهند، بگذارید به گل ها آب بدهند. آنها را حقیر نکنید. بعضی از بچه‌ها واقعا فعال هستند، قدیسین بزرگی که برای شما متولد شده‌اند، اما شما دارید آنها را خراب می‌کنید و من باید در مورد آن به شما هشدار دهم که در ماهالاکشمی تاتوا، اگر اکنون مجبور هستید این را به آنها بدهید، لطفا به یاد داشته باشید که همه این اینکارنیشن‌های بزرگ ماهالاکشمی ناچار بودند چنین امتحانات سختی را پشت سر بگذارند.

بنابراین اینکارنیشن مریم به ما چه می‌آموزد؟ بسیاری از مردم می‌گویند: “آه، مریم که بود؟ به هر حال، او کسی نبود.» به اینکارنیشن مریم نگاه کنید. او به ما چه می‌آموزد؟ قرار بوده شما مسیحی باشید. قرار بوده شما هندو باشید. قرار بوده است. اما این اصول ماهالاکشمی به ما چه می‌آموزند؟

آخرین اصل ماهالاکشمی به شکل فاطمه آمد. فاطمه، گروهالاکشمی، او در خانه ماند. او خودنمایی نکرد. او کسی که بیرون برود نبود. او در خانه ماند، از خانواده مراقبت کرد، از فرزندانشان مراقبت کرد و از آنها دو جنگجوی بزرگ ساخت. فرزندان و شوهرش، آنها برای حق جنگیدند، آنها برای حقیقت جنگیدند. او یک گراها لاکشمی بود.

من دیده‌ام، گاهی هم خیلی تعجب می‌کنم که اگر تلویزیون را نگاه کنید، یک بچه‌ای گم شده است، این مادر است که حرف می‌زند، نه پدر. آن پدر از مادر شوکه‌تر به نظر می‌رسد. مادر سعی می‌کند خودنمایی کند چون فکر می‌کند در تلویزیون دیده خواهد شد. دردش را فراموش کرده، همه چیز را فراموش کرده است. اوست که صحبت می‌کند، پدر ساکت است. او خیلی بیشتر از مادر شوکه شده است. این امری رایج است، می‌دانید. معمولا مادر باید شوکه شود.

پس اصل ماهالاکشمی چیست؟ اولین آن فداکاری است. فرزندان خودشان را در محراب حقیقت قربانی کنند. البته در ساهاجایوگا به این کار نیازی نیست. شما همه انسان‌های رستگاری هستید، لازم نیست اصلا چیزی را قربانی کنید. اما اگر فرزندانتان را به روش درست پرورش ندهید، آنها شما را مسئول خواهند دانست و می‌گویند: “چرا به ما فرصت کافی برای رشد ندادید؟”

اگر می‌بینید فرزندتان لجباز است، اگر می‌بینید فرزندتان خسیس است، اگر می‌بینید فرزندتان نمی‌داند چگونه عشقش را با دیگران تقسیم کند یا سلطه جویی می‌کند، سعی کنید فورا آن را مهار کنید. کودکان بسیار باهوش هستند، فوق‌العاده باهوش. به محض این که متوجه شوند عشق شما را از دست خواهند داد، مراقب رفتار خودشان خواهند بود.

پس این اصل ماهالاکشمی باید در بین مردان و همچنین در زنان افزایش یابد. ما الان خانواده داریم و این باید حل شود که آیا تمام افراد خانواده می‌نشینند مدیتیشن کنند؟ آیا پروتکل مناسب شری ماتاجی را به فرزندان خود آموزش می‌دهیم؟ مثل خانمی که یک کالسکه بچه را به سالن می‌آورد؛ احمقانه است! یعنی آیا می‌توانید یک کالسکه بچه را داخل کلیسا بیاورید؟ این بیشتر از یک کلیسا است.

آیا متوجه هستید چه کسی روبروی شماست؟ و این همان چیزی است که باید به فرزندان خود بگویید چون این مهم‌ترین زمان است. این مهم‌ترین زمان است که اینجا هستید، مهم‌ترین زمان معنویت، تجلی کامل قدرت‌های الهه مادر، وقتی فرزندان شما باید گل‌های واقعی زیبا باشند. لطفا سعی نکنید روح در حال احتضارشان را با این به اصطلاح عشق به آنها بپوشانید.

بنابراین ما حالا سه اصل از ماهالاکشمی را دیده‌ایم و چهارمین آن خودم هستم. کار من بسی عمیق‌تر است، صبر بسیار بیشتر و عظیم‌تری لازم دارد. اگر کسی را قربانی کنم نتیجه نمی‌دهد. من باید خودم را فدا کنم. من باید این به اصطلاح خانواده‌ام را فدا کنم. من باید خوابم را فدا کنم، آسایشم را فدا کنم، همه چیز ممکن در جهان را. من باید به یک دلیل قربانی شوم که تاتوای ماهالاکشمی شما حتما آشکار شود. این تاتوا باید ثمرات خودش را داشته باشد.

بنابراین شما به عنوان جویندگان حقیقت به ساهاجایوگا آمدید که از قبل مورد رحمت اصل ماهالاکشمی بودید و اگر چنین است، بیایید آن را احساس کنیم. ما مادرمان را دوست داریم. چرا؟ چرا دوست داریم؟ چرا ما او را دوست داریم؟ چون او ما را دوست دارد.

اما عشقی که بدون هیچ تلاشی، بدون هیچ کاری، بدون هیچ فداکاری باشد، معنا ندارد. من فداکاری را احساس نمی‌کنم. من اصلا چیزی مثل این را احساس نمی‌کنم. در ظاهر خیلی‌ها می‌گویند: “مادر، شما چقدر سفر می‌کنید! مادر، شما چقدر این کار را می‌کنید!” من آن را احساس نمی‌کنم چون از آن لذت می‌برم و این همان چیزی است که اهمیت دارد.

اگر بخواهیم شخصیت کامل خود را پرورش دهیم، باید بدانیم که عشق ما نباید فقط حرف خالی باشد. ما باید کار کنیم. من افرادی را دیده‌ام که وقتی صحبت از کار برای ساهاجایوگا می‌شود، فورا پا به فرار می‌گذارند. آنها کجا هستند؟ هیچ‌کدام حضور ندارند، همه غیبشان زده. فقط پنج، شش نفر دارند کار می‌کنند. و بقیه کجا هستند؟ “اوه، مادر آنها فقط وقتی می‌آیند که شما بیایید.”

خودتان را وقف چه کاری کرده‌اید؟ ما خودمان را وقف چه تلاشی کرده‌ایم؟ ما فقط داریم لذت می‌بریم، باشد. اما لذت بدون تلاش، لذت بدون هیچ فداکاری نمی‌تواند کامل باشد. اگر دلبستگی شما راحتی، تنبلی، خودخواهی و این چیزها باشد، البته اینها وجود خواهند داشت، ولی نمی‌توانید لذت ببرید. شما نمی‌توانید لذت ببرید. شما فقط زمانی لذت خواهید برد که فقط حواستان به لذت بردن باشد و دیگر هیچ.

و حالا در مقابل شما مادرتان قرار دارد. من دیروز دیده‌ام افراد خواب‌آلود بودند. امروز هم خیلی‌ها خواب‌آلود هستند، اینجا نشسته اند، چشمانشان را نمی‌توانند باز کنند. چرا؟ چون هنوز علاقه‌ای به آن ندارند. اما من می‌توانم سه شب، ده شب، دوازده شب بیدار بمانم و می‌توانم یک ساعت یا یک سال بخوابم، اگر بخواهم.

چون همه چیز تحت اختیار است. چرا تحت اختیار است؟ چون من عشق می‌ورزم. این قدرت عشق است. قدرت عشق به شما اختیار کامل بر همه چیز را می‌دهد؛ بر بدن شما، ذهن شما، ایگوی شما، بر همه چیز. اختیار کامل؛ قدرت عشق.

حال، من به یونان رفتم و می‌دانید چه چیزهایی از آنجا آوردم. و بعد ما به این مغازه رفتیم تا برای پوجای دیوالی شما چیزهایی بخریم. اما آنها خیلی گران بودند! گفتم: “نه، نه، نه، نه، زیاد است، زیاد است.” ولی آنها یک چیزی خواهند خرید. ما متوجه شدیم که آنها اینجا در ایتالیا فروخته شده است. اما آیا می‌توانید باور کنید که در پادووا فروخته می‌شود؟ وقتی شما اینجا پوجای خود را دارید، هدایا اینجا با قیمت بسیار ارزان، یک دهم قیمت فروخته می‌شوند! حالا چه کسی همه این‌ها را ترتیب داده است؟ این قدرت عشق.

اگر کسی را بدون هیچ چشم‌داشتی دوست داشته باشید، آن وقت این قدرت عشق شما را غرق چیزها، ایده‌ها و همه چیز می‌کند. اما فقط سعی کنید بفهمید، این باید عشق پاک باشد، بدون فکر، عشق پاک، فقط احساس اینکه من از آن لذت می‌برم، هر چیزی. تمام روز آنجا رفتم و همیر از این که مادر طفلی، باید بی‌غذا بماند، بسیار ناراحت بود. اما من فقط لذت می‌بردم.

او احساس می‌کرد که من خیلی سخت کار می‌کنم. من این‌طور حس نمی‌کردم، فقط لذت می‌بردم. اما این لذت بردن برای کسی که تبدیل به عشق پاک نشده ممکن نیست. مشکل همین است. منبع لذت همین قدرت عشق است و این قدرت، قلبی را که عشق ندارد پر نمی‌کند. به همین سادگی.

پس وقتی امروز اینجا جشن می‌گیریم، این چراغ‌ها چه هستند؟ آنها عشق می‌ورزند. آنها فقط برای اینکه به شما مسرت ببخشند می‌سوزند. حتی گل‌ها، حتی میوه‌ها، کل طبیعت. میوه‌ها چه کار می‌توانند بکنند، ما آنها را می‌خوریم، از آنها لذت می‌بریم. آنها این را دوست دارند. گل‌ها چه می‌کنند؟ برای مدت کوتاهی بیرون می‌آیند، زندگی می‌کنند، ما آنها را می‌آوریم، می‌آوریم، می‌آوریم، می‌آوریم اینجا، آنها را پهن می‌کنیم، از آنها لذت می‌بریم. آنها از این بابت خوشحال هستند. آنها خوشحال هستند که پای مادر را لمس می‌کنند. اما چطور؟ آنها فردا قرار است از بین بروند. فردا قرار است بمیرند، قرار نیست عمری طولانی داشته باشند. اما این بزرگترین لحظه برای آنهاست.

از گلی می‌پرسند: چه می‌خواهی؟

گفت: “من هیچ سلطنتی را نمی‌خواهم، هیچ چیز نمی‌خواهم مگر آن که لطفا مرا در مسیری که قرار است آدی شاکتی در آن قدم بزند بیندازید. همین. این تمام چیزی است که می‌خواهم.»

این چه لذتی است که ما نه پادشاهی می‌خواهیم، نه چیزی می‌خواهیم، نه چیزی. چه چیزی در آن است؟ سرازیر کردن این عشق است در شما تا به طور کامل شما را لبریز کند. این آنقدر مشهود است که می‌توانید آن را ببینید، نمونه‌ای زنده پیش روی شماست. من تمام عمرم را به همین ترتیب زندگی کرده‌ام. من احساس خواب‌آلودگی نمی‌کنم.

شما هرگز مرا در هیچ برنامه‌ای در حالت خواب ندیده‌اید، مگر نه؟ اما من می‌توانم خیلی ها را ببینم که حتی الان در خواب هستند. یعنی باید بیدارشان کنید. من نمی‌توانم درک کنم. چون قلبشان باز نیست. اگر قلبشان را باز کنند، نمی‌توانند بخوابند، حتی اگر بخواهند. آنها جلوی من نشسته‌اند، چرا باید چشمانشان را ببندند؟ جالب‌تر از همه این است که آنها می‌روند و عکس پای مرا لمس می‌کنند و جلوی من می‌خوابند. این بی‌معنی است!

پس باید بدانید، همه شما این عمق را دارید. همه، آن زیبایی را که در درون شماست دارند، اما شما باید آنقدر زیرک باشید که این نکته را متوجه شوید که آیا ما به آن نقطه دست یافته‌ایم؟ آیا ما در آن نقطه غرق شده‌ایم؟ حالا درون نگری کنید. منظورم این است که به دیگران فکر نکنید، به خودتان فکر کنید. آیا به آن رسیده‌ایم؟

در این روز دیوالی به این چراغ‌های زیبا که از بین می‌روند، نگاه کنید، حتی یک لحظه فکر کردن به این‌که حضور دارند خیلی خوشحال‌شان می‌کند. پس آیا آن چیز زیبایی که در درون ما جاودانه است را لمس کرده‌ایم؟ آیا ما آن را لمس کرده‌ایم؟ شما از هر کس بپرسید: “آیا مدیتیشن می‌کنی؟” شما غذایتان را می‌خورید، بسیار خوب. چرا …؟ من از شما در مورد مدیتیشن پرسیدم چرا این‌طور است؟ آیا از خودت مراقبت می‌کنی؟ فکر چه هستی؟ داریم زندگی‌مان را تلف می‌کنیم؟ هر لحظه بسیار ارزشمند است، هر روز بسیار ارزشمند است، هر سال بسیار ارزشمند است.

ساهاجا یوگا بسیار سریع در حال پیشرفت است و شما مردم باید تصمیم بگیرید که اکنون تاتوای ماهالاکشمی شما باید ثمره خودش را بدهد. بگذارید ببینیم. من از این که شما را اینقدر خوشحال و خندان ‌دیدم خیلی خوشحال ‌شدم. ای کاش میشد این شادی را به دیگران هم داد. این بزرگترین لذت را به من می‌دهد. البته در حال حاضر دعواهای زیادی وجود ندارد چیزی رخ نمی‌دهد، اما چیزهای کوچک، کوچکی وجود دارند که می‌بینم مردم حس عجیب و غریبی به همدیگر دارند.

پس فراموشش کنید. شما ساهاجا یوگی هستید. مگر قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ به هر جهت همه باید از دنیا بروند. اما حداقل شما یک زندگی معنوی و ابدی داشته‌اید. ببینید، به آنها نگاه کنید، آنها همه می‌دانند که باید بمیرند، اما “بیایید تا آنجا که می‌توانیم بسوزیم.” ما نور داریم همه نور ندارند “بیایید بسوزیم.” این باید درک شود و بعد از آن لذت خواهید برد. حتی کوتاه ترین عمری که مثل یک شهاب است، نسبت به زندگی کسل‌کننده یک شخص مرده یک ارزشی دارد.

بچه گریه می‌کند، به او بگویید بچه را بیرون ببرد.

پس به این دلیل، پروتکل باید درک شود. درک پروتکل بسیار مهم است و پروتکل این است که شما نباید مرا زیر سوال ببرید. قرار نیست شما مرا زیر سوال ببرید. قرار نیست شما به من شک کنید. این بسیار مهم استT اگر می‌خواهید سحسرارای خود را باز نگه دارید، این بسیار مهم است. اگر شکی دارید، پس بدانید که هنوز جای شما آنجا نیست. لطفا سحسرارای خود را باز نگه دارید. بدون باز بودن سحسرارا شما نمی‌توانید کاری انجام دهید. تسلیم معنایی جز باز نگه داشتن سحسرارای‌تان ندارد. شما قرار است از این راه رشد کنید.

چه چیزی را می‌خواهید به من تسلیم کنید؟ من می‌توانم تمام عالم را خلق کنم، همانطور که دنیایی پس از دنیایی دیگر را خلق می‌کنم. قرار است چه چیزی به من بدهید؟ مگر تسلیم محض. شما نباید چیزی به مادرتان بدهید، شما باید با او یکی باشید، شما باید در او حل شوید، از او لذت ببرید، او را بشناسید. آن روز است که یک دیوالی عالی در کل عالم وجود خواهد داشت. من فرزندانم را می‌بینم که به چراغ های بزرگ دانش، حقیقت، صلح و شادی تبدیل می‌شوند.

آن روز است که من احساس می‌کنم کارمان را به خوبی انجام داده‌ایم؛ و بیایید آن دیوالی واقعی را داشته باشیم. و من مطمئنم که خیلی زود این اتفاق خواهد افتاد. چرا به جای رقابت بر سر مزخرفات، در این مورد با کشورهای دیگر مثل روسیه، بلغارستان، رقابت نکنیم؟ بیایید رقابت کنیم. ما چند تا ساهاجایوگی داریم؟ چه داریم که به ساهاجا یوگا بدهیم؟

همه اینها چنان شخصیت زیبایی خلق خواهد کرد که به خود احترام می‌گذارد، چون تا زمانی که خودشناسی نداشته باشید نمی‌توانید به آن احترام بگذارید. اما اکنون شما خودشناسی دارید، بنابراین همه چیز تغییر خواهد کرد. امروز می‌خواستم با شما، علاوه بر پوجا صحبت کنم. این پوجایی کوتاه است، برای لاکشمی، پوجای خیلی بزرگی نیست چون همین حالا هم در درون شما وجود دارد. اما در این پوجای کوتاه می‌خواستم با شما صحبت کنم که اکنون باید به تاتوای ماهالاکشمی احترام بگذارید.

حال اصل ماهالاکشمی چهار وجه دارد. اولین تاتوای لاکشمی عشق است که برایتان گفتم، ابراز اصل لاکشمی خود، سخاوتمند بودن. بعد راجالاکشمی را داریم. اصل راجالاکشمی این است که شما مانند یک پادشاه باشید “من یک انسان خودآگاه هستم، خوب که چه؟ من مثل یک پادشاه هستم!” پادشاهان التماس نمی‌کنند، مگر نه؟ یعنی که اگر گدایی می‌کنند، گدا است، پادشاه نیست. البته این روزها نمی‌دانم پادشاهان چه می‌کنند.

اما، ما پادشاه هستیم، ما سلطنتی هستیم. ما مانند افراد سلطنتی راه می‌رویم. یعنی گاهی مردم را می‌بینم طوری راه می‌روند که درخور یک ساهاجا یوگی نیست، به گونه ای زندگی می‌کنند که درخور یک ساهاجا یوگی نیست. ما باید با عزت یک پادشاه راه برویم و پادشاه کسی است که می‌دهد، کسی که چیزی نمی‌گیرد. این که اصل راجا لاکشمی باید در شما حاصل شود، در همه خانم‌ها.

پس خانم‌ها هم نباید خودشان را دست مد بدهند. اگر به تغییر مد رو بیاورید، بدین معنی است که شما اصلا از خانواده سلطنتی نیستید. من به ژاپن رفتم، برایتان جالب خواهد بود، آنها برای ما احترام زیادی قائل بودند، بی‌نهایت احترام می‌گذاشتند. من متوجه نمی‌شدم، می‌دانید، من و دخترانم. برای همین از مترجم پرسیدیم. گفتم: “چرا این‌قدر به ما احترام می‌گذارند؟ هر جا رفتیم به ما هدیه دادند و به ما تعظیم کردند؟”

او گفت: “چون فکر می‌کنند شما از خانواده سلطنتی هستید.”

گفتم: “چرا، چرا فکر می‌کنند ما از خانواده سلطنتی هستیم؟”

چون شما موهایتان را خیلی خوب شانه می‌کنید و به هیچ آرایشگاهی نمی‌روید. افراد خانواده سلطنتی هرگز به آرایشگاه نمی‌روند. چون موهایتان خیلی خوب درست شده به همین دلیل است که آنها فکر می‌کنند شما باید از خانواده سلطنتی باشید.

فکرش را می‌توانید بکنید؟ وقتی شبیه بوت‌ها باشیم، چطور می‌شود ساهاجا یوگی بود؟

شما فردا باید تاج بر سر خود بگذارید. ما نباید لباسی مثل گداها داشته باشیم. فکر می‌کنید این علامت یک فرد خانواده سلطنتی است؟ باید لباسی خوب، مرتب، تمیز، نه مانند یک مرتاض، رنگارنگ، زیبا، اما با وقار بپوشید. مد روز نباید باشد. مردم عادی جذب مد می‌شوند، افراد سطح پایین. یک شاه جذب مد نمی‌شود، مگر نه؟ او مد را ایجاد می‌کند. او جذب مد نمی‌شود. بنابراین شما بازیچه دست مدها می‌شوید، این… اخیرا شنیده‌ام که مد شده زن‌ها موهایشان را چتری می‌زنند. ولی چرا آگنیا اینطوری بسته شود؟

اگر بازیچه دست این تاجران مد و ایده‌های مدرن و این قبیل چیزها شوید، آن وقت بدانید که شما اصلا شخصیت یک ساهاجایوگی را ندارید. یک ساهاجا یوگی شخصیت خاص خود را دارد. او با حرف کسی عوض نمی‌شود، “بسیار خوب، همه این طور هستند، پس شما باید آن طور باشید.” او سبک خاص خود را دارد و روش لباس پوشیدنش خاص خودش است.

در زندگی روزمره یک شخص سلطنتی هم همین‌طور است، وقار کامل یک فرد سلطنتی. شما از دیگران پول نمی‌گیرید. شما از دیگران پول قرض نمی‌گیرید. به نظر شما پادشاه، از آن روزی که شروع به قرض گرفتن کند، دیگر پادشاه خواهد بود.

بعد یک شخص سلطنتی همیشه با وقار صحبت می‌کند و نیز به کرامت دیگران احترام می‌گذارد. او از کلمات سخیف و عبارات عامیانه استفاده نمی‌کند. او از زبان سلطنتی استفاده می‌کند. حالا من این عبارات عامیانه را بلد نیستم، من چیز زیادی از آنها نمی‌دانم، اما خیلی مد شده که مثل عوام، مدام پرگویی کنید. تا از کسی سوالی بپرسید: “عاه! عاه!” آیا این لحن صحبت کردن یک پادشاه است؟

باور کنید، در هر کرداری، اگر بدانید که پادشاه هستید و ملکه‌اید، تمام شخصیت تغییر می‌کند. اما یک گدا، اگر گدا را بیاورید و او را روی صندلی پادشاهی بنشانید، باز هم همان است، هرکسی بیاید، “لطفا یک چیزی به من بده.” تاج روی سرش است و می‌گوید: “اوه، لطفا یک کمکی بکنید.”

حالا شما بر تخت سلطنت نشسته‌اید. در سانسکریت و زبان هندی، کلمه این است، می‌گویند: “ویراج”، “ویراجی”. بگذارید این سلطنت از رفتار شما نمایان شود. ملکوت خدا را در رفتار خود نشان دهید. اگر شما یک موجود بدبخت، یک مریض مسلول باشید، چطور ممکن است که از یک خانواده سلطنتی باشید؟ اگر شما آدمی لاغر مردنی باشید، چطور می‌خواهید شمشیرتان را ببندید؟ یک روز، شمشیری به من دادند تا دستم بگیرم؛ باور کنید خیلی از شما نمی‌توانید آن را نگه دارید، خیلی سنگین است. اما با روح سلطنتی‌ام من می‌توانم.

خانم‌ها هم همین‌طور، اگر مجبور باشند لباس‌های یک خانواده سلطنتی را بپوشند، همین‌طور است. حتی برای گذاشتن تاج باید سری داشت که توانایی آن را داشته باشد. پس آن سرشت سلطنتی باید در رفتار شخص شما، وقتی با دیگران و هر کسی صحبت می‌کنید، نمایان شود. مثلا افراد سلطنتی هرگز سوال نمی‌کنند، هرگز. “هوم”، می‌گویند “هوم.” اما یک گدا سوال می‌پرسد. ما به آنها “سَوالی” می‌گوییم، کسی که مدام سوال می‌پرسد. اما چرا یک پادشاه باید سوال کند، وقتی همه پاسخ ها را می‌داند؟ چرا باید هر سوالی را بپرسد؟ من افرادی را می‌شناسم که چنین دردسری هستند.

حالا مثلا من در جاده هستم. “آب سفید می‌خورید یا آب آبی؟” بابا من آب می‌خورم چه آبی باشد، چه سفید، همین. بعد می‌گویند: “شانه سفید می‌خواهید یا شانه قرمز؟ “هی برادر! هر چه باشد بده.” با این سوال پرسیدن‌ها فقط شما خسته می‌شوید که “من هیچ چیز نخواستم. حالا لطفا راه را بند نیاورید.”

بعد سبک دیگر این است: “من یک مکافاتی دارم، یک مکافات.” مشکل نه، مکافات. “آن مکافات چیست؟” “من نمی‌دانم چطور به کارم ادامه دهم.” مکافات. چون شما یک مشکل هستید، این مکافات هم باید باشد. ولی مادر حرفی نمی‌زند، اشکالی ندارد. او یک چیزی را پیشنهاد می‌دهد. “ولی در این، این است”، بعد او راه حل دیگری را پیشنهاد می‌کند. “اما در این، این است”، بعد سه راه حل را پیشنهاد می‌کند.

او همین طور ده تا راه حل می‌دهد. هنوز فراموش کرده‌اید که این مشکل شماست، فکر می‌کنید این مشکل مادر است که دارید در مورد آن بحث می‌کنید. این روش پادشاه نیست. پادشاه راه حل می‌دهد، راه حل نمی‌خواهد. غیر از این باشد آیا سزاوار پادشاهی است؟ و زمانی که اراده کردید، “من پادشاه هستم و می‌خواهم مشکلاتم را حل کنم.”، مشکلات باید به این شکل حل شوند.

آیا هر بار من می‌آیم مشکلاتم را به شما بگویم؟ من هرگز از این کلمه هم استفاده نمی‌کنم؛ مشکل. این کلمه‌ای جدید است. “مسئله” را قبلا فقط در ریاضیات استفاده می‌کردیم، تا جایی که یادم می‌آید در هندسه، باور کنید! ما نمی‌دانستیم در زندگی عادی استفاده می‌شده است. پس اگر پادشاه باشید مشکل خودتان را حل می‌کنید. اگر مشکلتان را حل می‌کنید، یک پادشاه هستید. اگر نمی‌توانید مشکل خود را حل کنید، پس شما یک گدا هستید.

بعد چیزهای ارزان قیمت. استفاده از مواد ارزان، چیزهای ارزان، زبان سبک، همه چیز کم‌ارزش؛ این، نشانه پادشاه نیست. من برای تمام سال یک ساری می‌خرم، اما یک ساری باکیفیت و خوب. و من از زمان ازدواجم، حتی قبل از ازدواج، ساری دارم. همه آن ساری ها را دارم، چون فقط سالی یک‌بار یک ساری با کیفیت خوب می‌خرم، تمام! و سنتی، نه ارزان.

اما مردم بیست تا ساری دارند و نمی‌دانند چه بپوشند. هنوز هم بیرون می‌روند و می‌گویند: “مشکلم این است که ساری ندارم.” چون همه ساری‌هایی که خریده‌اید، بسیار کم‌ارزش هستند. مردها هم همینطور، مردها هم همینطور. آنها سعی می‌کنند پول پس‌انداز کنند، از یک طرف یک قرون دوزار می‌کنند، از یک طرف ولخرجی.

و اگر از آنها بپرسید. “مادر، می‌دانید چه شده، من لباس ندارم.”

“باشد بدون لباس بیا، پس چه می‌شود کرد؟”

“نه ولی این مورد هست.”

“بسیار خوب، پس یک کاری بکن.”

امکان ندارد بشود به آنها گفت که این کار احمقانه است. شما پادشاه هستید، آن‌طور که با هم صحبت می‌کنید. یک پادشاه زیاد حرف نمی‌زند، نه. اگر خیلی پرحرف هستید، یادتان باشد که پادشاه نیستید. شاه زیاد حرف نمی‌زند، خیلی کم، “بله” یا “نه”. یا هروقت باید حرف بزند عاقلانه حرف می‌زند. همچنین او عبوس نیست. طرف دیگر افراد بداخلاق هستند. شما نمی‌دانید چطور تحملشان کنید.

پس باید دانست که شما به عنوان یک پادشاه یا یک ملکه مسئولیت خودتان را بر عهده دارید و وقار آن را در خودتان دارید. شما داد نمی‌زنید. آهسته چیزی نمی‌گویید، آن‌طور که انگار گلویتان کیپ شده باشد. برخی از ساهاجایوگی‌ها این‌طور صحبت می‌کنند. آنها فکر می‌کنند خیلی به من لطف دارند. نه، راحت باشید، اما نه با فریاد زدن بر سر من و به گونه‌ای شایسته. وقار چیزی است که نمی‌توان آن را آموزش داد. باید درون خودتان باشد. فردی که به فکر خودش نیست ولی حواسش به وقارش است. او کارهای بی‌ارزش انجام نمی‌دهد، هرگز. چیزهای بی‌ارزش هرگز، می‌دانید.

یک بار آقایی با شوهرم ملاقات کرد. گفت: “چرا نمی‌آیی برقصی؟” گفت: “نه، من نمی‌رقصم چون همسرم نمی‌رقصد.” او گفت: “او را به انگلیس بیاورید، شروع به رقصیدن می‌کند.” گفت: “شما او را به ماه هم ببری این کار را نمی‌کند.” این چیزی بود که شوهرم گفت، “او این رقص‌های دونفره را انجام نخواهد داد. او نمی‌رقصد.”

این بر عهده مردان و زنان است که بفهمند، این در شأن آنها نیست. در این مورد شما باید تصمیم بگیرید، “اگر این کار در شأن ما نباشد، آن را انجام نخواهیم داد. ما از خانواده سلطنتی شالیواهانا هستیم و نمی‌خواهیم کاری که در شأن ما نیست انجام دهیم.” همه خانم‌ها، همه مردها، همه ساهاجایوگینی‌ها و ساهاجایوگی‌ها با بقیه بسیار فرق دارند. و این همان چیزی است که باید درک کنیم که چقدر برای یک راجالاکشمی محترم هستیم. بعد گروهالاشکمی که قبلا به شما گفته‌ام و تاتوای لاکشمی که قبلا به شما گفته‌ام.

اما اصل دیگری وجود دارد که به آن آلاکشمی می‌گویند و آن اصل آلاکشمی این است که شما ممکن است همه چیز داشته باشید، اما یک گدا باشید؛ آلاکشمی. و این چیزی است که باید از آن اجتناب کرد. آلاکشمی، بدون هیچ اصل لاکشمی. سپس کولاکشمی وجود دارد. کولاکشمی زمانی است که از پول خود برای کارهای اشتباه استفاده می‌کنید. شما از پول خود برای مواد مخدر، برای این، آن، برای شغل بد استفاده می‌کنید. هر شغلی که دارید باید بدانید که چه کار دارید انجام می‌دهید، برای چیست. کولاکشمی.

به چنگ آوردن پول از ساهاجایوگی‌ها یا از ساهاجایوگا بدترین نوع لاکشمی است، این بسیار بسیار خطرناک است. بنابراین به این شکل شما تنزل می‌کنید و حالا وقتی می‌بینید کل دنیا چطور است، وقتی باید آن را از این مخاطره نجات دهید، باید قدرت بیشتری داشته باشید، قدرت بیشتری برای نجات دادن آنها، قدرت عشق.

باز هم به همان نقطه می‌رسیم؛ قدرت عشق. این قدرتی است که باعث می‌شود من همیشه بخندم و لذت ببرم. من حتی نمی‌توانم از کم‌ترین لذت صرف‌نظر کنم. به همین ترتیب من شما را مورد رحمت قرار می‌دهم، با تمام اصل لاکشمی و اصل ماهالاکشمی ولی بالاتر از همه اصل عشق، عشق پاک بدون هیچ چشم‌داشتی، “نیرواج”.

در این روز فرخنده همه شما را مورد رحمت قرار می‌دهم. رحمت خداوند شامل حال شما باشد.

خرد داشته باشید و بفهمید که مادر این را از قلبش، از روی عشقش، از روی احساسش نسبت به ما گفته است. رحمت خداوند شامل حال شما باشد. بسیار از شما متشکرم.