پوجای حضرت فاطمه
سن ژرژ، سوئیس، 14 آگوست 1988
امروز جمع شده ایم تا پوجای حضرت فاطمه را که سمبل گروهالاکشمی بود انجام دهیم و بنابراین می خواهیم پوجای اصل گروهالاکشمی را درون خود داشته باشیم. همانطور که یک خانم خانه باید تمام کارهایش را انجام دهد، همه کارهای خانه را و بعد به حمام برود، به همین ترتیب امروز صبح باید کارهای زیادی انجام میدادم و بعد میتوانستم برای پوجای شما بیایم، چون امروز کارهای خانم خانه زیاد بود بنابراین من مجبور شدم آنها را مانند یک خانم خانه خوب تمام کنم.
باید توجه داشت که اصل گروهالاکشمی توسط خداوند تکامل و پیشرفت داده شده است، این یک مخلوق بشر نیست و همانطور که میدانید در نابی چپ قرار دارد. گروهالاکشمی کسی است که در زندگی فاطمه تجلی مییابد که دختر حضرت محمد بود. حال او همیشه در یک خویشاوندی با یک گورو متولد میشود، که همراه با پاکی و معصومیت است. بنابراین او به شکل خواهر میآید یا به عنوان یک دختر میآید. حالا زیبایی زندگی فاطمه این است که بعد از فوت حضرت محمد، طبق معمول، متعصبینی بودند که فکر میکردند میتوانند مذهب را در دست خود بگیرند. و می توانند از آن چیزی بسیار تعصبی درست کنند. و توجه زیادی به تعالی فرد نمیشد.
حتی حضرت محمد نیز داماد خود را به شکلهای مختلف توصیف کرده است.
و او تنها کسی است – یا اینکارنیشن دیگری از براهمادواست – که بر زمین آمد. علی بر زمین آمد، او اینکارنیشن براهمادوا بود و اینکارنیشن دیگر او سوپاندوا (برادر گیانشوارا) بود، که شما میتوانید به پونا بروید؛ میتوانید معبد سوپاندوا را آنجا ببینید.
شری ماتاجی : با این وزن میافتد. [به یوگی که میکروفون را درست میکند]
بنابراین ما علی و همسرش فاطمه را داریم، که بر اساس اصل نابی چپ بر زمین آمد. او در خانهاش ماند، در خانوادهاش و از چیزی استفاده میکرد که به قول شما نوعی پرده یا به قولی نقاب نامیده میشود، تا صورتش را بپوشاند. این نماد آن است که یک زنی که خانم خانه است، باید نجابت خود را با پوشاندن صورتش حفظ کند؛ چرا که او زنی زیبا بود و آنها در کشوری که بسیار بسیار پرخشونت بود به دنیا آمدند و او به طور قطع تحت حمله قرار میگرفت، اگر به آن سبک زندگی نمیکرد.
همانطور که میدانید، در زمان حضرت مسیح، با آن که حضرت مریم اینکارنیشن ماهالاکشمی بود، باید شخصیتی بسیار بسیار قوی میبود و مسیح نمیخواست هیچ کس بداند که او کیست.
ولی با آن که حضرت فاطمه در خانه بود، شاکتی بود، به همین دلیل به پسرانش اجازه داد یا در واقع به آنها دستور داد تا با آن متعصبینی که میخواستند اختیارات همسرش را انکار کنند بجنگند. و شما میدانید که حسن و حسین آنجا کشته شدند. این خیلی زیبا بود که چطور ماهالاکشمی تاتوای سیتا، شکل ویشنومایا به خود گرفت، فقط برای آن که پایه اصل زیبای یک خانم خانه را بگذارد. حال آنکه او بسیار قدرتمند بود، شکی نیست، و او میدانست که بچههایش کشته خواهند شد.
ولی این افراد هرگز کشته نمیشوند، آنها هرگز نه میمیرند و نه زجر میکشند. این یک نمایشی است که مجبور بودند بازی کنند تا به مردم نشان دهند آنها چقدر احمق هستند. در نتیجه آن، سیستم دیگری شروع شد که در آن به قدیسین احترام میگذاشتند، مثلا در هند، شیعیان به اولیاء احترام میگذارند، یا میتوانیم آنها را افرادی خودآگاه بنامیم مثل حضرت نظامالدین، بعد چیستی را داریم، ما در اجمِر، حضرتِ چیستی را داریم. تمام این قدیسین بزرگ مورد احترام شیعیان بودند.
اما باز هم نتوانستند از مرزهای دینداری فراتر روند. بنابراین آنها نیز به شدت متعصب شدند.
اولا ً آنها به مذهب دیگری که قدیسان داشتند کاری نداشتند. آنها به قدیسانی که به مذهب دیگری تعلق داشتند احترام نمیگذاشتند. و حتی در جایی که ما قدیس بزرگی همچون سای نات اهل شیردی را داشتیم که در وهله اول یک مسلمان بود و گفته میشود فاطمه شخصا او را در بچگی بر زانوی خود نشانده و به یک خانمی داده. اینطور گفته شده. ما قداست او را، تا جایی که به هندوها مربوط میشود انکار نکردیم، ولی مسلمانان این را قبول نکردند.
یک نفر دیگر هست به نام حاجی ملنگ که بسیار نزدیک بمبئی است که یک انسان خودآگاه بود. او هم به تعصب شیعیان پی برد. لغت “شیعه” از “سیعا” میآید. در ایالت اوتار پرادشِ هند، به سیتا، “سیعا” میگویند. به سیتاجی سیعا میگویند. آنها هم متوجه نبودند که قدیسینی وجود دارند که به اصطلاح مسلمان نیستند، اما قدیس هستند. برای همین نتوانستند از آن شانه خالی کنند. پس ما یک شخص دیگری به نام حاجی ملنگ را داریم که توسط هندوها ستایش میشد. بعضی از مسلمانها هم آنجا میروند، بدون شک و این حاجی ملنگ بسیار نگران تعصب شیعیان بود، برای همین او تعدادی هندو را برای ستایش خود تعیین کرد، تا آن را خنثی کند. آنها همه کار کردند.
از این قبیل قدیسین زیادند. من به بوپال رفتم. قدیس بزرگ دیگری هست که دفن شده. اما همه شاگردانش فقط به درآمد آن مکان وابسته بودند که بسیار بد بود. حتی امور حضرت نظام الدین مانند هندوهاست. همه آنها یک پولی در میآورند، یعنی این یک حرفه تجاری است. این قدیسفوت کرد و آنجا دفن شد. افراد زیادی بودند که به آن وابسته بودند. وقتی به آنجا رفتم، اتفاقی از آنها پرسیدم: “مذهب شما چیست؟” گفتند: “ما مسلمانیم”. من گفتم:” مذهب قدیسی که فوت کرده چه بود؟” او گفت:”قدیسین هیچ مذهبی ندارند.” گفتم: “پس چرا شما میخواهید پیرو مذهب باشید؟ چرا نمیخواهید از مذهب او پیروی کنید؟” آنها هیچ مذهبی ندارند. حتی در سانسکریت گفته میشود، زاهدان هیچ مذهبی ندارند. آنها دارماتیت هستند، آنها فراتر از مذهب میروند.
ولی همانطور که برای هر اینکارنیشنی رخ داده، این حتی برای شیعیان هم رخ داده است، برای سنیها، برای هندوها، برای مسلمانان و برای هرکسی که یک گروه متعصب درست کرده است. حال، تعصب به خودی خود صد در صد ضد مذهب است، ضد مذهب درونی شماست، چرا که زهر تولید میکند. چیزی زهرآگین است. باعث میشود شما از دیگران متنفر شوید. وقتی به تنفر از دیگران رو بیاورید، این تنفر در شما زهر بسیار بدی را ایجاد میکند که تمام چیزهای زیبای درون شما را میخورد. نفرت ورزیدن به دیگران، بدترین کاری است که انسانها میتوانند انجام دهند، ولی آنها این کار را میکنند. آنها هر کاری دوست داشته باشند میکنند. حیوانات نمیتوانند از کسی متنفر باشند. باورتان میشود؟ آنها نمیدانند چطور باید متنفر بود؟ آنها یک نفر را نیش میزنند چون در ذاتشان است. آنها یک نفر را تکه پاره میکنند چون این در ذاتشان است. آنها هرگز از کسی متنفر نمی شوند. شاید کسی را دوست نداشته باشند ولی این نفرت یک زهر است، اختصاص به مفاهیم انسانی و دلبستگیهای انسانی دارد. فقط انسانها میتوانند تنفر بورزند. و این چیز وحشتناک، تنفر، حتی بین مسلمانان هم که چنین کاری نمیکردند جا افتاد. این کربلا نه برای نفرت بلکه به خاطر عشق خلق شد.
هرکاری که برای عشق انجام شد به نفرت مبدل گردید، در هر مذهبی حالا بدترین بخش از کل ماجرا این است که آن بخشی که تنفر دارد فکر میکند که آن بخش دیگر از همه بدتر است؛ و آن بخش دیگر تصور میکند که بخش اول از همه بدتر است. تحت چه قاعده، قانون یا منطقی تصمیم میگیرند – این دیدگاه آنهاست. برای همین به این شکل با هم، گروه تشکیل میدهند.
درحالی که این اصل گروهالاکشمی، مخصوصاً خلق شد تا بر آن دشمنی چیره شود، تا آن مزخرف سردی که نفرت نام دارد را مهار کند، تا تنفر را از ذهن مردم پاک کند، این اصل گروهالاکشمی آفریده شد. چطور؟ در خانواده،…وقتی خانوادهای دارید، اصل گروهالاکشمی باید نفرت بین فرزندان را مهار کند، نفرت بین شوهر و فرزندان را. اما اگر او خودش از نفرتش لذت ببرد، آنوقت چطور میتواند آن را مهار کند؟ او خودش منبع آرامش است که نفرت را مهار میکند.
همین حالا ما در هند، خانواده گسترده داریم. شما هم اقوامی چون عمو، خاله، این و آن را دارید. اما وظیفه زن خانه این است که تمام بدقلقیهای افراد را که میتواند ایجاد اصطکاک کند نرم کند. حال مرد باید زن خانه را ستایش کند. میگویند: «یاترا ناریا پوجیانته، تاترا رامانته دواتا»، «تنها جایی خدایان ساکن میشوند که در آنجا زن خانه محترم شمرده شود». باید بگویم که اعتبار کشور ما باید نصیب خانمهای خانهدار شود، چرا که ما نه به درد اقتصاد میخوریم، نه به درد سیاست و نه به درد مدیریت. ناامید کننده است. مردها بیعرضه هستند، آنها هیچ کار خانه یا چنین چیزی بلد نیستند، زنان این را برای خودشان نگه داشتهاند، اما جامعه ما درجه یک است، که توسط زنان خانه حفظ شده است.
بنابراین، مرد باید به خانم خانه احترام بگذارد، این خیلی مهم است. اگر او به خانم خانه خود احترام نگذارد، امکان ندارد بشود هیچ گروهالاکشمی تاتوایی را حفظ کرد. این مثل حفظ آن اصلِ یک خانم خانه است.
اما بعضی از آقایان، یعنی خیلی از مردها، فکر میکنند این حقِ مادرزادیِ آنهاست که با زنانشان بدرفتاری کنند، آزارشان دهند، به آنها هرچیزی بگویند، اگر او زن خوبی باشد، عصبانی باشند. اما اگر او یک نق نقو باشد، اگر یک بوت باشد، آنوقت رام میشوند، صد در صد رام میشوند. اگر زن یک بوت باشد، آنوقت شوهر همیشه، به نوعی، سعی میکند تا او را راضی کند و بینهایت با او مهربان باشد. او میداند که زنش یک بوت است، بالاخره، میدانید، مراقب باشید، شما نمیدانید کِی آن بوت مثل یک مار زهرش را به شما بریزد! و اگر آن زن بداند چطور غر بزند یا جر و بحث کند، آنوقت هم آن مردها میترسند. هیچ عشقی وجود ندارد. آنها هیچ عشق یا احترامی برای او ندارند، اما یک وحشت یا ترسی دارند. و آنها از چنین زنی میترسند. حالا بعضی زنها فکر میکنند، اگر طناز شوند، آنوقت شوهرها بهتر کنترل میشوند. اما اصل بنیادیشان را از دست میدهند. آن شاکتیِ بنیادی که دارند را از دست میدهند و آخر سر هم دچار مشکلات خواهند شد.
بنابراین، اصل بنیادین یک گروهالاکشمی این است که به پاکدامنیاش احترام بگذارد، به پاکدامنیاش از درون و بیرون احترام بگذارد. این ثبات قدم اوست. البته، بیشتر مردها از این سوءاستفاده میکنند. اگر زن سربه راه و فرمانبردار باشد، از قصد باید فقط به آن زن فرمان بدهند، چپ و راست. خیلی خوب!
اما این زن، این خانم خانه، باید بداند که او زیرِ دست نیست. او مطیع درستکاری خودش است، مطیع پرهیزگاری خودش، مطیع ارزشهای خودش است. اگر آن شوهر ابله است، خیلی خوب، عین یک بچه ابله است، همین! اما آن شوهر لازم است بداند که باید احترام بگذارد، وگرنه از دست رفته، کارش تمام است، آدم نالایقیست. اول از همه باید حواسش باشد که خانم خانه همچون یک گروهالاکشمی احترام گذاشته شود. آنوقت رحمت جاری میشود.
اما به هیچ وجه نباید به او توهین کند یا با او بی مهری کند و صدایش را بالا ببرد یا چیزی به او بگوید. اما زن باید آن کسی باشد که قرار است به او احترام گذاشته شود. من بارها به شما گفتهام که اگر زنتان سلطهجو است، دو تا سیلی به صورتش بزنید، معلوم است، شک نکنید. او نباید سلطهجو باشد، او باید فشارهای سلطهجویانه دیگران را حذف کند. او سرچشمه آرامش است، او سرچشمه شادی است و او آرامشبخش است. اگر او کسی است که مشکل ایجاد می کند، پس می توانید قشنگ به او سیلی بزنید، او را درست کنید، اشکالی ندارد.
پس این گروهالاکشمی تاتوا دوطرفه است. فقط به زن یا شوهر بستگی ندارد بلکه به هر دوی آنها. بنابراین اگر باعث زجر خانمتان میشوید، نابی چپ شما هرگز خوب نخواهد شد. یا اگر شما زن بدی باشید نابی چپ شما خوب نخواهد شد.
اکنون در غرب مشکل زنان این است که آنها درک نمیکنند چه قدرتی دارند. یک زن هشتاد ساله هم دوست دارد مثل عروسها باشد. آنها شأن و منزلت خود را احساس نمیکنند و از آن منزلت درون خود لذت نمیبرند. آنها ملکه خانه هستند، اما می خواهند شبیه یک دختر جوان، جلف و بچگانه رفتار کنند. آنها وقار شخصیتشان را احساس نمی کنند، زیاد حرف می زنند، طوری رفتار می کنند که شایسته یک خانم خانه نیست. آنها دستانشان را اینطوری باز میکنند، اینطوری حرف میزنند، مثل زنان ماهیگیر، وقتی دارند ماهیهایشان را به یک نفر میفروشند و وقتی باید دعوا کنند. یا بعضی وقتها داد می زنند، داد هم می زنند، یعنی شنیده ام داد می زنند و بعضیوقتها شوهرانشان را می زنند، دیگر از حد میگذرانند!
اول از همه شروع میکنند به مقایسه خودشان با آن شوهر. مثلا من دختر فلان آدم پولدارم، من از چنین و چنان خانوادهای هستم، شوهرم از چنین خانواده کم درآمدی است، نه پولی دارد، نه چیزی، نه تحصیل کرده است، برای همین با او بدرفتاری میکنند. طوری با او رفتار میکند که هیچ احترامی در آن نیست. چنین زنی تمام قدرتهایش را از دست میدهد. همچنین به روش خودش احساس گناه میکند، او احساس گناه میکند چون پیش از هر چیز، هیچ کس حق تحقیر کردن هیچ کس را ندارد، هر که باشد، به خصوص در ساهاجایوگا.
آن وقت تحقیر شوهر کاری باورنکردنی است. شاید او ساهاجا یوگی نباشد. خیلی خوب. شاید در آن حد نباشد، اما با رفتار شما، با قدرت شما، با هر چیزی، شما می توانید او را نجات دهید. اما چرا خودتان را تباه میکنید، با تسلط بر دیگران، با خفه کردن دیگران، با تبدیل شوهرتان به قورباغهای در چاه. به او بگویید: “وای، ما هر دو باید لذت ببریم. بیا خانههایمان را جدا کنیم، هیچ کس نباید به خانه بیاید. حتی یک موش هم وارد خانه نخواهد شد. حتی اینکه بگوییم: «وای، اینها بچه های من هستند، شوهر من، خود من»، نفی ساهاجایوگا است، نفی فهم و درک است. اینها کاملاً چیزهای نامعقولی هستند، به هیچ ساهاجا یوگی یا ساهاجا یوگینی شبیه نیستند.
همه این نوع خودخواهیها، همه نوع این گوشهگیریها برضد ساهاجایوگا است. اما مورد خانم خانه این باشد که «آهان، حالا چقدر باید درست کنم؟» مثلا، «50 نفر میآیند.» شوهر میگوید: «اما فقط 10 نفر می آیند. چرا می خواهی برای 50 نفر درست کنی؟ ولی شاید آنها بخواهند بیشتر بخورند. پس چرا 50 تا بشقاب میگذاری؟ ” شاید دوستانشان را بیاورند.”
بنابراین او به سخاوت خود فکر می کند. او از سخاوتش لذت می برد. من خیلیها را مثل این می شناسم. اگرچه آنها حتی ساهاجا یوگینی هم نیستند.
میگویند: «میآیی؟ خواهر شوهر برای شام میآیی؟»
«آه، من نمی آیم، شما خیلی چیز درست می کنی.»
نمیآیم. نه، نه، من خیلی کم چیز درست می کنم، ولی لطفا بیا.
بعد او بلافاصله شروع میکند به فکر کردن. «در بازار چه سبزیجاتی هست؟ چه بگیرم؟ چه چیزی بهتر از همه است؟
منظورم این است که من گوروی آنها نیستم، من مادر آنها نیستم، من فقط یک فامیل هستم، اما آنها می خواهند عشق خود را از طریق غذا ابراز کنند، آنها بخشنده غذا هستند – آنادا. آنها آناپورنا هستند و این یک صفت است، اگر زن سخاوت نداشته باشد، به هیچ وجه یک ساهاجا یوگینی نیست. از من به شما نصیحت. شوهر ممکن است کمی خسیس باشد، مهم نیست، اما زن باید بسیار بخشنده باشد و گاهی پنهانی پول می دهد، نه به فرزندان خود بلکه به دیگران. چنین زنان زیبایی باید در ساهاجایوگا حضور داشته باشند. اما گاهی بسیار احساس تاسف میکنم که گاهی اوقات از طرف زنان ساهاجایوگی به من حمله می شود، نه از طرف مردان. من خودم یک زن هستم و از اینکه زنان باید اینگونه به من حمله کنند، شوکه شده ام، برای چه؟
در ساهاجایوگا سلطه از هیچ نوعی وجود ندارد، اما همه این به اصطلاح ایده های نوکر و اربابی از عقاید نادرستی ناشی میشود که شما در مورد شان و منزلت خود دارید، در مورد درک و فهم خود دارید. شما از خودتان آگاه نیستید. شما نمی دانید که شما ملکه هستید، هیچ کس نمی تواند بر شما مسلط شود. چه کسی می تواند بر خانمی مسلط شود که خانواده را اداره می کند؟ اگر فرض کنید شوهر بگوید: “من این رنگ را دوست ندارم!” باشد، یک مدت رهایش کنید. بعدا که کسی بیاید بگوید: “چه رنگ قشنگی!” آن وقت میگوید: “وای، چه رنگ قشنگی، آن را تغییر نده.”
زنان باید مردان را درک کنند. آنها چشمان کل نگری دارند. جزءنگر نیستند. میدانید، آنها همه چیز را کلی میبینند. برای همین امروز یک چیز میگویند، فردا آن را فراموش می کنند و چشم های جزءنگری ندارند. آنها خیلی بالاتر از این چیزها هستند. آنها بالاتر از این چیزها هستند. این را باید درک کنید! اما اگر او روی اسب بنشیند، من هم باید روی اسب بنشینم و بیفتم. اگر او به اسکی برود – من هم به اسکی خواهم رفت. اگر او اندامش را پرورش دهد – من هم اندامم را پرورش خواهم داد. تا به آن مرحله میرسد. یعنی قیافه زنها دیگر به هیچ مخلوق زمینی شبیه نیست. نمی دانی اینها دیگر چه زنهایی هستند، با آن عضلات بزرگ، بزرگ، بدون هیچ سبیلی. بنابراین ما یک چنین عقاید مسخرهای داریم.
اما هیچ تبعیتی وجود ندارد. شما تابع وقار خودتان، پاکدامنی خودتان، حس غرور خودتان و بالاتر از همه درستکاری خودتان هستید چرا که شمایید که مسئول آن هستید. مردهایی که مسئولند باید از آن طرف مراقب باشند. چند تا دعوا درست میکنید؟ چطور میتوانید ستیزهجو باشید وقتی که بناست خالق آرامش شوید؟ فرض کنید دو نفر حافظ صلح به کشوری برای ایجاد صلح فرستاده شوند و آنها سر همدیگر را ببرند، شما به چنین کاری چه خواهید گفت؟
این شما هستید که باید همه چیز را آرام کنید، شما کسی هستید که باید چنین جلوهای از عشق را ابراز کنید، چنین چیزهای شیرینی که خود خانواده با شما آرام گیرد، با شما احساس امنیت کند چون شما مادر هستید.
خانواده باید در شما امنیت احساس کند و این عشق قدرت شماست. این قدرت شماست که شما میتوانید عشق دهید و خواهید دید که عشق دادن همیشه شما را تغذیه خواهد کرد. یعنی تصور کنید در مقایسه با آنچه میگیرم چه هدایایی میدهم. من نمیدانم آیا باید خانه دیگری بسازم! به آنها میگویم «به من هدایای فردی ندهید. من هیچ هدیه فردی را قبول نخواهم کرد.» با این وجود، نمیدانم، فقط با عشق، اگر چیزی را با احتیاط بگیرم، آن عشق، میدانید، خودش نمایان میشود و مثل یک شعر به شما برمیگردد. گاهی تعجب میکنید.
برای شما یک مثال ساده از زندگی خودم می زنم که به شما میگوید عشق چگونه می تواند کار کند.
فکر میکنم من از اول تا به آخر یک زن خانهدار بودم. و وقتی در دهلی بودم، نزدیک وضع حمل دخترم بود، برای همین داشتم برای او چیزی می بافتم، بیرون روی چمنها نشسته بودم، که سه نفر وارد خانه شدند، یک خانم و دو مرد آمدند و گفتند ببین ما… من یک زن خانه دار هستم و این دو نفر هم، یکی شوهر من است و او دوست شوهرم است و او مسلمان است و ما برای سرپناه نزد شما آمده ایم چون پناهنده هستیم.». من به آنها نگاه کردم، آنها به نظر من بسیار خوب بودند، آنها کاملاً خوب بودند. گفتم: باشد لطفا در خانه من بمانید. من به آنها اتاق بیرون را دادم که آشپزخانه و حمام و این چیزها را داشت و برای آن آقا گفتم: «اتاق خالی دیگری هست، شما می توانید آنجا بمانید و زن و شوهر می توانند اینجا بمانند».
عصر برادرم وارد شد. با صدای بلند شروع به داد و فریاد کرد، گفت: این چه وضعیست؟ تو این آدمها را نمیشناسی، شاید دزد باشند، شاید این باشند، شاید این کار را بکنند…» و بعد شوهرم آمد، او هم به برادرم پیوست، چون میدانید، آنها با هم دوست بودند! همه مردها عین هم هستند، میدانید، برای همین گفت: «می بینی، او نمی فهمد که این سه نفر را اینجا نگه داشته است. خدا می داند اینها که هستند، میگویند پناهنده، این چیزها. او نمی داند، مسلمان است، هندو است. خدا می داند، او دو شوهر دارد، یک شوهر دارد» این قبیل حرفها، همه چیز. صبح روز بعد آنها آن را فراموش کردند. گفتم: “باشد. بگذارید یک شب آنجا باشند. خوب است؟ امروز نمی توانم آنها را بیرون کنم، یک شب.» صبح روز بعد فراموش کردند که آنها آنجا زندگی می کنند. این مثل مردهاست! روز اول، چنان عصبانیتی، چنان عصبانیتی، گفتم: «خیلی خوب، یک شب. حالا داد نزن. آنها ناراحت میشوند. پس بگذار یک شب بمانند، آرام بگیرند.»
صبح روز بعد رفتند سر کارشان. وقت نداشتند. میدانید آنها فقط آخر هفتهها در خانواده فعال می شوند وگرنه غیرفعال هستند. پس رفتند. طوری شد که این افراد یک ماه پیش من ماندند. بعد این خانم کار پیدا کرد و با شوهرش و این مسلمان رفت. اما در این میان شورش بزرگی در دهلی رخ داد، شورش بسیار بزرگی چون افراد هندو و سیک زیادی در پنجاب کشته شدند. این در دهلی بازتاب داشت و آنها شروع به کشتن همه مسلمانان آنجا کردند.
برای همین سه، چهار نفر سیک و یکی دو هندو به خانه من آمدند و گفتند: به ما میگویند یک مسلمان پیش شماست. گفتم: «نه. چطور ممکن است کسی پیش من باشد؟» گفتند: یک مسلمانی هست. ما باید او را بکشیم.» گفتم: «ببین من یک چنین بیندی بزرگی میزنم، باورت می شود که من مسلمانی در خانه داشته باشم؟» آنها فکر کردند که من باید یک هندوی متعصب واقعی باشم، میدانید! برای همین حرف مرا باور کردند. گفتم حالا ببینید. اگر واجب است وارد خانه من شوید، باید از روی جنازه من رد شوید، چون من به شما اجازه نمی دهم! برای همین کاملاً ترسیده بودند. آنها رفتند. آن شخص حرفهای مرا شنید و آمد و گفت: « من شوکه شدهام. چطور جانتان را به خطر انداختید؟» گفتم: «چیزی نیست. هیچ چیز.”. او نجات پیدا کرد.
حالا این آقا، این آقای مسلمان، شاعر بزرگی به نام ساحر لودهیانوی شد، و این خانم بازیگر بزرگی شد… اسمش چیست؟… همان که مثل یک مادر بازی میکرد؟ آها، ساچادِو، بله ساچادِو. من می دانستم این بوده، یک روزی چنین کسانی شدهاند و این چیزها. اما به کسی در مورد آن چیزی نگفتم. گفتم: « حالا فرض کن بفهمند، من در بمبئی هستم، آنها دیوانه من خواهند شد» و فکر کردم من برای این کارها وقت ندارم.
این شد که ما یک مرکز فیلم برای جوانان راه اندازی کردیم تا چند فیلم خوب به آنها بدهیم. اما بعداً همه به مسخرهبازی تبدیل شد. آنها هیچ وقت به من گوش ندادند، اما بگذریم. برای همین گفتند: «ما باید این آچالا ساچادو را برای بازی در نقش مادر گیر بیاوریم. گفتم: ” باشد، اما به او نگویید که من گفتهام، من کاری کردهام» به این ترتیب، سال ها گذشته بود، فکر کنم بعد از حدود دوازده سال. پس رفتند و به او گفتند. او مانند یک هنرپیشه داشت بهانه میآورد. “نه، نه – چقدر می خواهید به من بپردازید؟ من نمی توانم راحت بازی کنم. همه از من رایگان میخواهند. پس چطور می توانم به شما رایگان بدهم. باید به من ساری بدهید. باید خیلی پول بدهید این چیزها.” گفتند: «خیلی خوب حداقل موقع موهورات* بیایید. موقع موهورات بیا، اول کار، موهورات بزرگ همان موقعی باشد که شما آن را شروع میکنید.»
پس او آمد و من آنجا بودم. او به من نگاه کرد و فقط، می دانید، نمی توانست باور کند که من را بعد از دوازده سال دیده است. چشمهایش داشت از اشک لبریز میشد. اصلا نمیتوانست چیزی بگوید، فورا آمد و در بغلم افتاد و گفت « کجا بودید همه روزهای این گذشته را؟ من سعی کردم اثری از شما پیدا کنم.» بعد شروع کرد از من گفتن و بعد ساحر لودهیانوی رسید و گفت: چطور شده این خانم اینجا هستند؟ گفتند: این کارشان است. خدای من، چرا به ما نگفتید؟ میدانید، ما جانمان را برای او می دهیم! «و همه متحیر بودند که چطور آنها عوض شدند. نه پول، نه هیچ چیز، میخواهم برای این پروژه پول بدهم. هیچ کاری نکنید».
ببینید حالا، من یک زن خانه دار بودم، فقط یک زن خانه دار معمولی. خیلی حق دخل و تصرف در اموال شوهرم نداشتم و نه چیز دیگری، و برادرم یکی دیگر از افراد سلطهگر، آن شب، هر دو با هم، نزدیک بود مرا بکشند، با خشم و عصبانیتشان. من آنها را آرام کردم و بعد می دانید که وقتی به شوهرم و برادرم گفتم آنها شگفت زده شدند. گفتم: «اینها همانها هستند که اینطور شدهاند و ببینید چقدر تغییر پیدا کردهاند.» و میگویند:«دیگر به هیچ موسسه خیریهای نه نمیگوییم. این آخرین اشتباهی است که مرتکب شدیم!» و تمام فکر کسب درآمد و پول فورا از بین رفت. و او در فیلم های زیادی داوطلبانه بازی کرده است و این لودیانوی نیز داوطلبانه چیزهای زیادی نوشته است.
بنابراین یک زن می تواند مرد را به شخصی خیر تبدیل کند – زیرا او خودش خیر است. او زیباییهای زیادی دارد. او یک هنرمند است! و او می تواند در اطراف خود، در خانه، در خانواده، در جامعه خود زیبایی خلق کند. همه جا. اما نه! زنان می خواهند مثل مردها بجنگند. انجمنهایی داشته باشند. آنها دوست دارند اتحادیه هایی برای دفاع از حقوق خود داشته باشند! من موافقم که برخی از مردان فوق العاده ظالم بوده اند، برخی از قوانین به شدت ظالمانه بوده است، این چیز، آن چیز و باید به آنها گفته شود. اما این راهش نیست!
برای درست کردن این مردانی که میخواهند زنان را خراب کنند راه دیگری وجود دارد، چون زنان یک ویژگی بسیار عالی دارند که گاناها با آنها هستند و شری گاناپاتی با آنهاست. او هیچگاه طرف مردان را نخواهد گرفت، مگر اینکه آنها پاکدامن باشند و نخواهند اندام خود را به رخ بکشند و زیبایی خود را به رخ بکشند و بخواهند به نوعی از آن بهرهبرداری کنند.
چنین زنانی بسیار قدرتمند هستند، فوق العاده قدرتمند هستند و شجاعت خود را نشان میدهند، هر وقت که ضرورتی پیش بیاید. مثلا ما “جانسیکیرانی” را داشتیم. او زن خانهدار معمولی بود. او با انگلیسی ها جنگید. و انگلیسی ها نیز از شجاعت او شگفت زده شدند و گفتند که ما جانسی را از پا درآوردیم، درست، اما افتخار آن به ملکه جانسی میرسد. مثل این ما زیاد داشتیم، ما “نورجهان” را داشتیم، ما “آهیلیا بای” داشتیم. ما زنان بزرگ زیادی را در هند داشتیم؛ به خاطر این سنتها، “پادمینی” را داشتیم، چاند بیبی. به زنان بسیار زیادی میشود اشاره کرد که زنان بزرگی بودهاند، کسانی که خانهدار بودند.
پس ویژگیهای زن مانند قدرت مادر زمین یا قدرت هر انرژی است. مثلا برق قدرتش را در جای دیگری دارد. شما چراغ ها را اینجا می بینید، فرقی نمی کند، یک چراغ یا دو چراغ، اما قدرت آن مهم است. پس باید دانست که ما قدرتمندیم و برای حفظ قدرتمان باید احساس عزت، شرافت و درستی را در درون خود داشته باشیم.
حالا مردها باید به زنانشان که اینچنین هستند احترام بگذارند. اما مردها احمقهای دیگری هستند، چون به زنی احترام نمیگذارند که آنها را دوست دارد، پاکدامن است، خوب است، میخواهد آنها جمعی باشند، میخواهد آنها سخاوت به خرج دهند، میخواهد خیر باشند، میخواهد ساهاجایوگا تبلیغ شود، کسی که می خواهد شوهرش شاد و خرم باشد و او نیز حتما به ساهاجایوگا بیاید.
به جای آن، آنها به دنبال چند زن مسخره و احمق می دوند. چه چیزی هست که اینقدر جذب زنهای بوتی میشوند، باید یک بوتی در آنها باشد، من نمی دانم، که این طور جذب می شوند. در نتیجه سوء رفتار این مردان، زنان بسیار نگران میشوند و دچار احساس ناامنی می شوند. در نتیجه، مردان عذاب میکشند و زنان عذاب میکشند. مردی که به زنش بیتوجهی میکند و رفتارش این باشد، عاقبت سرطان خون خواهد گرفت.
و زنی که اینطور رفتار کند، به این شیوه، و اگر با شوهرش بدرفتاری کند، به آسم یا سیروز بسیار خطرناکی مبتلا می شود، ممکن است آسیب مغزی باشد، ممکن است فلج باشد، ممکن است کم آبی کامل بدن باشد. چون نابی چپ بسیار مهم است. اگر نابی چپ بی قرار شود، همانطور که میدانید با بدو بدو کردنهایتان و با ورجه وورجه کردنهایتان و با بیقراری، آن نابی چپ بیقرار میشود و شما به سرطان خون دچار میشوید.
من همیشه دیده ام، زنانی که لاغر هستند، شوهرانشان دلهره دارند – چرا؟ چون زن مدام او را وادار به بالا پایین دویدن می کند. «این را بکن، آن را بکن، این را برای من نیاوردی! خواستم کوکاکولا بیاوری، نیاوردی! تو این کار را نکردی!» انگار او همیشه گناهکار است. و مرد دائم بیتاب است، بیتاب. او چیزی برای از جا پریدن پیدا میکند و زن چیزی برای عذاب دادنش پیدا میکند. هیچ عشقی وجود ندارد، هیچ لذتی وجود ندارد، هیچ خرسندی وجود ندارد.
این به اصطلاح جنون قیافه، که خدا را شکر دارد فروکش میکند. الان از آمریکا دارد میآید. دارد فروکش میکند. این جنون قیافه شما را غیر عادی می کند.
زنان باید آرام و قرار داشته باشند، آنها باید گراهاستی باشند، یعنی کسی که در خانه ساکن می شود. یعنی کسی که از خانوادهاش رضایت دارد. اگر مدام در حال بدو بدو باشد، نخواهد در خانه بماند، آنوقت او یک خانم خانه نیست، بلکه یک خدمتکار است. معروف است یک خانمی خدمتکار بود که بعد خانم خانه شد، ولی نتوانست جلوی بدو بدویش را بگیرد چون یک خدمتکار بود. او در خانه آرام و قرار نمیگرفت. حالا این خانواده متعلق به چه کسی است، نه تنها برای خودش نبود، نه، برای شوهرش نبود، نه، برای فرزندانش نبود، بلکه برای بقیه بود که از آنها پذیرایی کند.
مثل این مادر زمین که همه این چیزهای زیبا را برای شما پهن کرده است که بیایید و بنشینید و لذت ببرید. اما یک چیزی بسیار رایج است، که در ساهاجایوگا هم، ما کسانی را میبینیم که بعد از ازدواج کاملاً غرق یکدیگر میشوند و ساهاجایوگا را از دست میدهند. بعد بچههای آنها عذاب میکشند. بچه هایشان بداخلاق، غیر عادی و سرکش، مایه عذاب می شوند. آنها یک مشکلات جسمی هم دارند – یک مجازات است. نه اینکه من مجازات کنم، بلکه این ذات خود شماست که مجازات می کند – فرض کنید شما دستتان را در آتش بگذارید، می سوزد. منظورم اینست که چه کسی دارد مجازات می کند؟ شما دارید خودتان را مجازات میکنید! بعد بچه ها غیرعادی می شوند.
فقط برای خانوادهتان، فقط برای غذایتان، فقط برای خانهتان، این خودخواهی، اگر به انسان راه پیدا کند، آن وقت خدا به داد آن خانواده برسد. اگر او یک زن باشد، اشکالی ندارد، حداقل یک ذره، اما اگر مرد به فنا رفته باشد، که من باید خانه داشته باشم، من باید کار داشته باشم، من باید مراقب بچه هایم باشم، این برای خانواده من است.
یک مرد و یک زن خانواده ما نیست بلکه تمام عالم خانواده ماست. ما متعلق به خودمان نیستیم و اگر شما مستقل باشید و اگر مجزا شوید. امروز باید یک چیز را به شما بگویم و به شما هشدار دهم که – کسانی که سعی می کنند خود را مجزا کنند، اگر روزی رسید که بیماری های وحشتناکی سراغتان بیاید – ساهاجایوگا را مقصر ندانید! ساهاجایوگا برای خود قلمرو زیبای ملکوت خدا را دارد. ولی در قلمرو خدا، شما باید جمعی باشید.
اما یک همسر بد می تواند مشکلاتی ایجاد کند، زیرا او … و مشکل ایجاد خواهد کرد، او گروهی از افراد را درست میکند، گروهی از زنان را، او همچنان همه را با بوتهایش به پایین میکشد. یا شاید خیلی به تحصیلاتش حساس باشد، شاید به موقعیتش یا به پولش و این قبیل چیزها حساس باشد- ان وقت سعی میکند که به شوهرش بیاعتنایی کند. چنین افرادی باید تاوان کاری را که انجام داده اند بپردازند. نه به این دلیل که مجازاتی از جانب خداست.
پس اصل گروهالاکشمی در ساهاجایوگا بسیار مهم است. آن افرادی که پس از آمدن به ساهاجایوگا دچار مشکل شده اند، اکثر آنها از اصل گروهالاکشمی خود غافل شده اند. چون اگر گروهالاکشمی خاموش شود، قلب مرکز دچار گرفتگی میشود.
آن زنانی که چنین ترفندهایی را به کار بستهاند، باید فوراً دست از این کار بردارند، زیرا بسیار ناپسند است. هیچ کس به چنین زنی احترام نمیگذارد. این در مورد همسران لیدرها و لیدرها بسیار صدق میکند. همسر لیدر یا لیدری کردن کمترینِ کمترین، کمترین به اصطلاح جایگاه است. از همه کم اهمیتتر. آنچه شما به دست آوردهاید بسیار بالاتر از این است. اگر از یک قدیس بخواهید که پادشاه شود. خواهد گفت، چه؟ می خواهید اقیانوس را در یک فنجان جا دهید؟ حداقلِ حداقل است. پستترینِ پستترینهاست.
کسانی که فکر می کنند زندگی شان خدمت کردن است، مردمان احمق دیگری هستند. زندگی آنها لذت است نه خدمت کردن. اما آن خدمت کردن، خود، لذت است. اما اگر فقط به خدمت کردن ادامه دهید. «آه، من دارم فداکاری می کنم، این ریاضت من است!» تمام است! آن وقت مانند یک مرتاض، مثل ساقه لوبیا لاغر می شوید. از شما می توانند برای صلیب استفاده کنند!
بنابراین، در ساهاجایوگا این لذت است، اما تا زمانی که شما آن عصاره لذت را در هر چیز نداشته باشید، آن نمی تواند لذت باشد. اگر عصاره را از نیشکر یا به قولی نی نیشکر بیرون بیاورید، چه چیزی باقی می ماند؟ به همین ترتیب تمام به اصطلاح خدمترسانیها و ازخودگذشتگیها و ریاضتها و امثال آن، فاقد هر گونه شیرینی است، کارش تمام است. پس جوهره همه اینها شیرینی است و آن شیرینی که توسط زنان تولید می شود. ولی ما خیلی جدی هستیم. «این را خراب نکن. این را خوب نگهدار. آن را خوب نگهدار.» شوهر که به خانه میآید انگار که یک مجرم باشد، میدانید. او باید که دست و پا چلفتی باشد، باید باشد. از یک نظر این خوب است. خوب است که او همه چیز را بلد نیست، حتی برای شما بهتر است. ولی برای این که او را دائم برده کنید، «این کار را بکن! تو این کار را برایم نکردی، آن کار را برایم بکن!» این کار یک خانم خانه نیست! کار او شبیه مادر زمین است. آیا او شکایتی دارد؟ هیچ چیز. او به شما همه چیز عطا میکند. در او رزق فراوانی وجود دارد. وقار زیاد. او چنین قدرتهایی دارد. او چه اهمیتی میدهد به این که کسی چیزی به او بدهد؟
برایتان جالب خواهد بود که بگویم امروز، تا امروز، تا دیروز، من هیچگاه از شوهرم نخواسته بودم که برایم چیزی بخرد. برای اولین بار از او خواستم که برایم یک دوربین بخرد و نتیجهاش را میبینید که شب چه گفت. اصلا انتظارش نمیرفت! هرگز در طول زندگی. او دایم میگفت: «شما باید به من بگویی چه میخواهی». اولین بار بود که چیزی گفتم و اثر آن را ببینید. چون هیچ وقت به او نگفته بودم!
بنابراین چنین زنی باید از خود خشنود باشد، خشنود از خود، چون باید ببخشد. کسی که باید ببخشد، چگونه می تواند طلب کند؟ او باید عشق بدهد چون او عشق است. او باید تمام خدمات را ارائه دهد. او باید همه دارایی ها را ببخشد، او باید آرام کند. عجب مسئولیتی، به شما میگویم، عجب مسئولیتی! بیشتر از یک نخست وزیر، بیشتر از هر پادشاه یا هر کسی، مسئولیت یک زن است و او باید به آن افتخار کند که چنین مسئولیتی به من رسیده است.
یک زن خانه دار مسئولیت بسیار بیشتری نسبت به یک لیدر ساهاجایوگا دارد. اما همسر لیدرها می توانند وحشتناک باشند زیرا فکر می کنند لیدر شده اند. یعنی این کمترینِ کمترین است. یعنی مثل اقیانوسی که گفتم در یک فنجان کوچک بیاید. و رفتار آنها آنقدر خنده دار و پوچ می شود که من تعجب می کنم.
من با خانواده ای ازدواج کردم که در آن صد نفر با هم زندگی می کردند و تک تک آنها عاشق من هستند. اگر من به جایی در لاکنو بروم، همه آنها از همه جا برای دیدن من می آیند، اما شوهرم که برود، هیچکس برای دیدن او نمی آید. او همیشه شاکی است. او فامیلشان است، من فامیلشان نیستم و آنها می آیند مرا ببینند نه او را! اگر به آنها عشق نمیدادم، اگر هر چه میخواستند به آنها نمیدادم، پیش من نمیآمدند.
پس آنها حافظ و نگهدار هستند، حافظ دیگران. لازم نیست چیزی را برای خودشان حفظ کنند. و ما زنان احمق بسیاری داریم، به شما بگویم، زنان احمق بسیاری – ما به آنها در زبان هندی بودهو (احمق) میگوییم، بودهوها- چون آنها نمی دانند چه قدرتی دارند. آنها نمی دانند چه مسئولیتی دارند. من یک الگو در مقابل آنها هستم.
و این مشکل بسیار بزرگ من است که عملاً فکر میکنم 60 درصد لیدرها همسران وحشتناکی دارند. باید بگویم، وحشتناک. و ساهاجایوگا با آن ها اینطوری سقوط میکند. آنها نمی توانند در اشرام زندگی کنند، آنها غذای خودشان را میخورند، شوهر باید حواسش باشد که غذای خودشان را بخورند. اما این آنها هستند که باید به همه غذا بدهند، از همه باید مراقبت شود و آخر سر باید غذا بخورند. همه باید یک تخت داشته باشند، باید ببینند حالا همه خوابیده باشند، باید روی همه بچه ها را بیندازند، همه کارها، آنوقت باید بخوابند. اما نه، آنها می نشینند، مینی ماتاجی یا بالاتر از ماتاجی می شوند. «این چیز را برای من بیاور! آن را به من برسان! همین حالا آن کار را بکن! این کار را بکن!» آنها آشپزی بلد نیستند، بیشترشان.
تمام همسران لیدرها باید آشپزی کنند و آشپزی یاد بگیرند. الان این اجباری است. آنها باید آشپزی کنند. و با قلب. آنها باید بتوانند آشپزی کنند و با عشق به دیگران بدهند. این کمترین حد آناپورنا است. و شوهر نباید از آنها ایراد بگیرد. در ابتدا ممکن است اشتباه کنند، پس تشویقشان کنید. ارزشهای آنها را تشویق کنید، خوبیهای آنها را تشویق کنید، مهربانیهای آنها را تشویق کنید.
من چند خانم بسیار خوب را هم دیده ام که در ساهاجایوگا زندگی بسیار فعالی را پیش گرفته بودند. بعد از ازدواج غیبشان زده است. شوهرانشان هم قرار بوده ساهاجایوگی باشند – غیبشان زده.
یک مواقعی سر و کله آنها پیدا میشود، بعضی وقتها اگر من باشم میآیند، وگرنه نیستند. امروز داشتم از آرنود میپرسیدم، به من گفت خیلیها اینجا اینطور هستند. این یعنی شوهرها مشکل دارند چون قبل از ازدواج وضع بهتری داشتند.
پس اصل گروهالاکشمی درون ما چقدر مهم است، برای ما که با هم باشیم، برای ما که با هم رشد کنیم. برای حس با هم بودن، همیشه، آن یگانگی که درون ماست.
بنابراین همانطور که دیروز به شما گفتم، برایتان از راگاهایی که داریم خواهم گفت. را انرژی است. گا در زبان سانسکریت «گا، گایاتی» به این معناست که نفوذ می کند، «که درون همه چیز حرکت می کند». این ایتری است، ویژگی های ایتری. ایتری، شما هر چیزی را درون ایتر بگذارید، می توانید آن را در هر جایی دریافت کنید.
بنابراین راگا، انرژی است که به درون ایتر می رود و روح شما را لمس می کند. آن راگا است. و این راگاها، باید گفت چیزی شبیه یک زن خانه دار هستند. فرض کنید اگر کنار یک گروه موسیقی ارتشی بایستید، خسته خواهید شد، «چپ راست، چپ راست، چپ راست». مگر آن که یک ملودی زیبا، یک چیز آهنگین باشد، ملودی. و این ملودی خود حکایت از زیبایی داشته باشد.
آن طور که خانم خانه، خانه را تزئین میکند. او همه را آرام میکند، باعث می شود احساس خوشحالی کنند. بعد او از همه مراقبت می کند. همه می دانند که آنجا ایستاده است. تصور کنید مثل روشهای مدرن، شما چند نفر را برای کیک تولد فرزندتان دعوت کنید و خودتان اول کیک را ببرید، چون خانم خانه هستید. چه منظرهای دارد؟ باید بگویم خیلی مسخره است. این که خانم خانه را همیشه مقدم میدارند. آنها باید عقب بایستند چون شما باید از آنها مراقبت کنید. از همه آنها مراقبت کنید و این همان راگا است. راگا به تمام بدقلقیهای شما رسیدگی میکند. فرض کنید شخصی خیلی ناراحت و نگران باشد، از اداره بیاید، بنشیند، یک راگا بگذارد. آن شما را آرام می کند. باعث می شود که آرام بگیرید.
مثل بعضیها که به خانه میآیند، برای پنج روز طوری زندگی میکنند که نمیدانم چه بگویم، حتی هتل هم نه، و در یک چیزی مثل چادر زندگی می کنند و روز ششم بیرون لب دریا هستند یا می روند و در یک هتل اقامت می کنند. هیچ کس نمی خواهد در خانه بماند چون هیچ اصل گروهالاکشمی بین این دو وجود ندارد. اما راگا باید بنشیند، آرام بگیرد. تا زمانی که آرام نگیرید، نمی توانید از راگا لذت ببرید. تصور کنید کسی در عین بیقراری، در حال گوش دادن به یک راگا باشد. پس باید آرام گرفت و آن آرام کردن کار زن است که یک خانم خانهدار است و مرد باید عمل کند، باید آرام بگیرد.
همانطور که بارها برایتان گفتهام چرا نابی چپ شما در زمانه جدید، خیلی بیشتر از کار میافتد، و بسیاری از بچه ها از زنانی به دنیا میآیند که پرمشغلهاند. آیا این زن … معمولا قبلاً در هند، میدانید، شوهر بلند می شد، حمام می کرد، تمام مدتی که همسرش با او نیست. خانمش برای او غذا درست میکند. از بچه ها مراقبت می کند. کارها را میکند.
تمام وقت چسبیدن به شوهر نیز نشانه دلزدگی است. حوصله شوهر سر می رود، زن حوصله اش سر می رود، بعد طلاق میگیرند. بنابراین باید علایق دیگری مانند مراقبت از کودکان، خانواده، ساهاجایوگا، مواردی از این قبیل داشته باشد. بعد از حمام می آید، می نشیند، روی زمین می نشیند، در هند. حالا ما پشت میز مینشینیم، خیلی خوب، حداقل روی میزها بنشینید، نه روی میز، روی صندلی. بعد در این موقع به او نمیگوید: “چرا این کار را کردی؟” یا « این خانم داشت دعوا میکرد یا من با خانم دیگری آشنا شدم که به من میگفت این بودی و آن بودی». نه! او میگوید بگذار غذایش را بخورد. برای همین است که در هند اگر شوهر مجبور باشد خشم خودش را نشان دهد غذایش را در خانه نمی خورد یا خودش لباس زیرش را می شوید. به این شکل خشم خودشان را نشان می دهند.
بعد او همسرش را به آرامی باد میزند و به او حرفهای خوب میزند، میدانید، امروزمیدانی چه شد ؟ پسرم بیدار شد و گفت «من پدرم را خیلی دوست دارم.» گفت: «واقعا؟» «بله بله.» خودش گفت، اینطوری گفت. و شوهرش میداند که او هم دارد دروغ میگوید ولی تمام این چیزهای خوب میدانید و فکر کنم مادرت خیلی بهتر باشد حالا. خوب است بروم و از مادرت مراقبت کنم. و خواهرت بیاید. فکر کنم یک ساری برای او بخریم. تمام چیزهای خوب را به او میگوید. به این ترتیب او به خوبی غذایش را میخورد و بعد میرود و دستهایش را میشوید و با ارابه میرود، نه با ماشین که همیشه ترافیک باشد. خیلی خوب، حالا دیگر زمان ارابه گذشته است، زمان بادبزن گذشته است. شما باید خیلی سریع باشید. الان زندگی سریع است. در این زمانه سریع، همان طور که برایتان گفتم، در اطراف چرخ سرعت را دارید ولی در محور نه. بنابراین ساهاجایوگیها باید در محور باشند و بدین ترتیب شوهر و زن، سمت چپ و راست یک ارابه باید در محور باشند و چپ چپ است و راست راست.
الان زنها زمان بیشتری برای آماده شدن صرف میکنند. من نه، من از شوهرم کمتر وقت صرف میکنم، خیلی کمتر از شوهرم، اما به طور معمول. بنابراین، این عادت آنهاست. فراموشش کنید. حالا خانم ها عادت های خودشان را دارند. آنها زن هستند. زنها زن باقی میمانند، مردان مرد خواهند ماند. مردان باید ده بار ساعتشان را نگاه کنند. زنها ممکن است آن را یک دفعه ببینند یا شاید ساعتشان گم شود یا از کار بیفتد – اگر آنها زن واقعی باشند. آنها مثل مردها بیتاب نیستند، فرق دارند. اما آنها زن هستند و شما مرد و خداوند مردان و زنان را آفریده است. اگر قرار بود یک تک جنسیتی خلق کند، او تک جنسیتی خلق میکرد، او این کار را نکرد.
پس باید جنسیتی را که با آن متولد میشوید را بپذیرید، با متانت و زیبایی و وقار– هر دو. و باید بدانید که این حزبی زنانه است!
در هند ما چنین چیزهایی داریم، مثلاً، می دانید، من در خانواده ای بسیار متعصب ازدواج کردم، طوری که آنها حتی صورت را می پوشانند و این قبیل چیزها. یک روز کلکسیونری که دوست شوهرم است به برادر شوهر بزرگترم گفت چرا خانم دوستم نمیآید مرا ببیند. گفت: «البته! البته !» آن وقت فقط برای اینکه کارش را آسان کند از دفترش مرخصی گرفت و در شهر دیگری غیبش زد و به همسرش گفت که «حواست باشد که او برود و کلکسیونر را ببیند». ببینید چقدر زیبا بود، چقدر زیبا بود، و من هرگز احساس نکردم که او بر من مسلط است، زیرا بالاخره این سیستم آن خانواده بود، بسیار خوب، اشکالی ندارد.
اما برای این کار، چیزی که شما احتیاج دارید ذکاوت محض است. اگر شوهر ابله باشد، زنش را خوار میکند. اگر زن ابله باشد شوهرش را خوار میکند. اگر زنی بسیار باهوش باشد، خوب صحبت کند و می دانید او بلد باشد چطور صحبت کند و مردم را تحت تاثیر قرار دهد، به این معنی نیست که او بسیار باهوش است. من کسی را باهوش ترین می نامم که مراقب خیر و منفعت، رشد و هدف نهایی باشد. آن شخص حساس ترین است، باهوش ترین است. تمام هوش های دیگر آویدیا است، بی فایده است. حالا، در مورد این موضوع، به نظرم میتوانم یک کتاب بنویسم، بنابراین، بهتر است آن را برای کتاب بگذارم، و امروز بیایید پوجا را داشته باشیم.
رحمت خداوند شامل حال شما باشد.
سوالی نیست؟
این یعنی من کمی پول خرج خواهم کرد؟ نمی دانم، هیچ فرصتی نیست. نمیدانم کی خرج کنم. من عاشق خرج کردن هستم، یعنی همه باید خرج کردن را دوست داشته باشند. پول برای همین است. باید به دیگران داد، میدانید. چرا ماده وجود دارد؟ ماده برای بخشیدن به دیگران است. فقط از بخشیدن به دیگران لذت ببرید. خیلی لذت بخش است که چیزی به دیگران ببخشید.